روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

7ماهگی گل ناز مامان

                        ماهگیت مبارک دختر کوچولوی ناز مامان.    عزیزم 7 ماه گذشت از روزهای شیرین با تو بودن. روزهای قشنگی که برای مامان بهترینه روزهاست. روزهای بودن در کنار یک فرشته بنام روژینا که دنیای مامان و باباشه  عزیز دلم امشب بمناسبت 7 ماهگیت کیک گرفتیم و رفتیم بالا /خونه مامان زری/ و شام هم بالا بودیم و کلی عکس انداختیم نانازم. عزیز دلم 7 ماهگیت مصادف شده با شب تولد امام حسین ع. عزیزم یک ماهه دیگه هم تموم شد و شما یک ماه بزرگتر شدی و این روزهای قشنگ و شیرین دیگه قابل برگشت نیست. چقدر حیف انشا...
21 خرداد 1392

تولد مهتا.

عزیز دلم شبت بخیر.خوابای رنگی و خوب خوب  و قشنگ ببینی خانومی.شما الان لالایی گل دخترم مامان فدات بشه که افقی و به روی شکم خوابیدی عزیزم ممنونم ازت که امروز دختر خوبی بودی و اصلا تو تولد مهتا مامان رو اذیت نکردی و خیلی خانم بودی امروز بهمون خوش گذشت نانازم.مهتا بغلت کرد و باهات نانای کرد . امروز روی هدیه ای که میخواستم به مهتا بدم  اسم تو رو نوشتم عزیزم . این اولین هدیه ای بود که از طرف دخملکم به کسی داده میشد فدای دخملک نازم بشم. مامانی فقط یه چیزی اونجا 2 تا نی نی بود که یکیشون اسمش عارفه بود ویک شب از شما بزرگتر بود و اون یکی نی نی هم اسمش الیاس بود و دقیقا یک ماه از شما کوچکتره و فامیلای مامان زری /مامانه بابا/ هستند ک...
17 خرداد 1392

اواخر 6ماهگی عزیز دلم

خوشگله ماماااااااااااااان سلام. عزیز دلم حالت خداروشکر بهتر شد و اشتهات هم برگشته و مامان خیلی خوشحااااااااااااااااااااااااااااااااااااله   نانازیه من فردا قراره که بریم تولد مهتا/دختر داییه بابا/ مهتا 9 سالشه عزیزم . این اولین تولدیه که میخوای بری جوجوی من دیروز رفتیم بیرون وبرات لباس خریدم لباس داشتی گلم اما دلم میخواست که یه لباس برات بخرم و دخترم نازتر بشه امروز هم با هم رفتیم حمام که برای اولین بار تو وان حمومت نشوندمت و ازت عکس گرفتم. دیگه داری خانم میشی خانومک من و میتونی توی وان حمومت بشینی هر چقدر بزرگ که میشی عشق منم بهت بیشتر میشه. و هر روز که میگذره حس میکنم که بیشتر دوستت دارم دخترکم و مخصوصا وقتی میبینم تو هم با ...
16 خرداد 1392

جمعه شب در کنار هم

عزیز دلم مامان خیلی ناراحته بخاطر اینکه از وقتی که مریض شدی اشتهات خیلی کم شده و همچنین وزنت هم کم شده و خیلی ضعیف و لاغر شدی و مامان اصلا دوست نداره که شما وزنت کم بشه   اسهالت تا روز سوم ادامه داشت و به گفته دکترت اگه تا 3 روز خوب نشد برات شیرخشک ایزومیل بگیریم تا بخوری و وقتی که خوب شدی دوباره شیر خودت رو بدیم.بابا روز سومی که اسهال داشتی رفت برات ایزومیل گرفت و تا خوردی دیگه خوب شدی و الانم خوبی و شیر نان رو میخوری اما اشتهات خیلی کمه عزیز دلم و همش 30 سی سی شیر میخوری و این خیلی خیلی کمه منو بابا با هزار ترفند و سرگرمی سعی میکنیم که بهت فرنی و سوپ بدیم تا اشتهات برگرده امروز هم با بابا رفتیم بیرون و برات شربت ویتا گلوبین خریدیم...
12 خرداد 1392

این چند روز

عسله مامان این چند روز اصلا خوب نبود چند روز پیش با مامانی رفتیم بیرون که یه دوری بزنیم و شما به کالسکه ات عادت کنی و همچنین به محیط بیرون وای که اصلا کالسکه ات رو دوست نداری و فقط یک دقیقه توش ساکتی و همش غز میزنی و گریه میکنی و خودت رو بلند میکنی که بغلت کنیم. کاش لااقل پستونک میخوردی و ساکت میشدی             اخه چرررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااا. جا  این خوبی.چرا دوست نداری عزیزم همیشه باید ساز مخالف بزنی گلم بعد از اینکه برگشتیم ومامانی رفت خونشون وبابا هم مغازه بود/اخه مغازه ی بابا پایین خونه اس و همش بابا در رفت و امد و سر زدن به شماست / بهت قطره اهن ...
8 خرداد 1392

واکسن 6ماهگی

نانازی یکشنبه ساعت6 صبح از خواب بیدارشدی و تا ساعت 8 بیدار بودی و بعدش لالا تقریبا 2.3 هفته ای میشه که بعضی شبها برای  خواب اذیت میکنی و نیمه شبها با گریه بیدار میشی و یا صبح زود بیدار میشی و دیگه نمیخوابی تا خسته بشی در این جور مواقع من خیلی حرصم میگیره و در حالیکه خوابالو هستم اینجوری میشم شاید بدلیل این باشه که میخوای دندون دربیاری که بیتابی میکنی بعد از اینکه لالا کردی تا ساعت 10 صبح/ بیدارت کردم و اماده شدیم و وبهت قطره استامینوفن دادم و با بابا رفتیم  برای واکسنت خانمه قد و وزنت کرد و مثل همیشه قدت خیلی بلند بود اما نموردار وزنت بر خلاف تصور من اومد پایین  و ناراحتم کرد من همش فکر میکردم که بازهم میره بالایی ا...
28 ارديبهشت 1392

6 ماهگی روژینا جونی

  مبارکه مبارکه دخترم نیم سالگیت مبارک.هوراااااااااااا        مامان فدای روژینا بشه که 6ماهه شده. عزیز دلم 6ماهه پیش این موقع منو شما تو بیمارستان بودیم و در تلاش برای خوردنه شیر و چقدر درد داشتم حتی نمیتونستم از روی تخت بلند بشم وبغلت کنم     اما الان تو خوابه نازی ومامان پای لپ تاب نشسته و داره از روزهای قشنگ باتو بودن مینویسه چقدر زود اون روزا و شبها گذشت.  روزهایی که تمام تلاشه من این بود که شیرمو بخوری وشبهایی که به بیداری و گریه ات و خستگی من میگذشت و الان تموم اون روزها و شبهای نوزادیت برام شده خاطره و با تمام سختیهاش بعضی اوقات دلم براش تنگ میشه عکسه نو...
22 ارديبهشت 1392

اتلیه و ....

عزیزم چند روزیه یاد گرفتی که میشینی اما به مدت کوتاهی دیشب یه کوچولو با روروئکت راه رفتی و تقریبا داری یاد میگیری که باهاش چطور راه بری دختر قشنگم . چند روزیه که وبلاگت رو اپ نکردم اخه خیلی خوابت کم شده و شیطونیهات زیاد شده  و دوست داری که فقط باهات بازی کنیم و من اصلا وقت نمیکنم که برات بنویسم شبها هم اینقدر خسته ام که فقط دوست دارم تو لالا کنی که منم بخوابم از روز مادر بگیم که وجود تو بهترین هدیه ی امسال برای من بود و لذت مادر بودن رو با هیچ هدیه ای عوض نمیکنم. از دوستان عزیزم هم ممنون که این روز رو به من تبریک گفتند و همچنین شرمنده ام که وقت نکردم که به وبلاگشون برم و بهشون تبریک بگم.از همین جا از همه معذرت میخوام مامانای گل ر...
19 ارديبهشت 1392

تقدیم به مادر عزیزم

مامانه گلم معنای واقعی عشق. امسال که خودم مادر شدم به معنای عشق واقعی مادرانه پی بردم. دوستت دارم واژه کوچکیست در برابر عشقه بی نهایت تو. اما من همیشه ناتوانم برای جبران محبت های  تو .مامانه عزیزم ممنونم ازت که تو 10 سالی که بابا پیشمون نبوده تو برای من هم پدر بودی وهم مادر. ممنون از اینکه نگذاشتی حس بی پدری رو بچشم و از همه لحاظ برای من کم نگذاشتی. مطمئنم که بابا هم از اون بالا بهمون نگاه میکنه و از داشتنه چنین همسری خوشحاله. مامان جونم میدونم که تو دوران نوجوانیم بخاطر تصمیم های نادرستم خیلی اذیتت کردم و الان خیلی پشیمونم.امیدوارم که منو ببخشی .مادر مهربونم برای من خیلی زحمت کشیدی و من همیشه بدرستی ازت قدر دانی نکردم .شرمندتم. و ...
9 ارديبهشت 1392