روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

جمعه شب در کنار هم

1392/3/12 2:42
1,614 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم مامان خیلی ناراحتهناراحتناراحت بخاطر اینکه از وقتی که مریض شدی اشتهات خیلی کم شده و همچنین وزنت هم کم شده و خیلی ضعیف و لاغر شدی و مامان اصلا دوست نداره که شما وزنت کم بشهناراحت  اسهالت تا روز سوم ادامه داشت و به گفته دکترت اگه تا 3 روز خوب نشد برات شیرخشک ایزومیل بگیریم تا بخوری و وقتی که خوب شدی دوباره شیر خودت رو بدیم.بابا روز سومی که اسهال داشتی رفت برات ایزومیل گرفت و تا خوردی دیگه خوب شدی و الانم خوبی و شیر نان رو میخوری اما اشتهات خیلی کمه عزیز دلم و همش 30 سی سی شیر میخوری و این خیلی خیلی کمهناراحت منو بابا با هزار ترفند و سرگرمی سعی میکنیم که بهت فرنی و سوپ بدیم تا اشتهات برگردهناراحت امروز هم با بابا رفتیم بیرون و برات شربت ویتا گلوبین خریدیم چون شنیده بودم که مقویه و اشتها رو هم زیاد میکنه.خدا کنه که تاثیر کنه گلم. جدیدا خیلی مامانی شدی و همش دوست داری بغلم باشی و بغله هیچکس نمیری  و دستت رو به سمت من دراز میکنی تا بغلت کنم امروز هم که رفتیم بیرون و بدون ماشین رفتیم  و شما هم کالسکه ات رو دوست نداری و بدون کالسکه رفتیم همش تو بغل من بودی و اصلا بغله بابا نرفتی و اگه هم رفتی گریه کردی و خواستی که بیای بغله منقلب من هم از این کارت خیلی لذت میبرم و خوشحالم که اینقدر  به من علاقه داری اما دخترم دلم نمیخوواد که بابا ازت ناراحت بشه و بگه که روژینا منو دوست نداره. دلم میخواد به هر دو ما به یک اندازه توجه کنی عزیزمقلب

جدیدا خیلی سریع سینه خیز میری و داری یاد میگیری که 4 دست و پا بری عسلکم .دیگه نمیشه چیزی رو جلو دستت گذاشت چون خیلی سریع خودت رو بهش میرسونی و برش میداری. دیشب /جمعه/ با بابا و مامانی فاطمه رفتیم درکه .تو مسیر خوابیدی و نزدیک به درکه بیدار شدی و وقتی از ماشین پیاده شدیم بغله بابا و مامانی نرفتی و همش تو بغله خودم بودی. برای شام رو تخت نشستیم و وقتی داشتیم شام میخوردیم تو رو کنار خودمون گذاشتیم تا دراز بکشی که در یک حرکت سریع به سفره حمله کردی و دستت رو کردی تو سالادقهقهه اصلا نذاشتی من شام بخورم و همش مشغول سرگرم کردنت بودم تا گریه نکنی و غر نزنی.زبان اینقدر شیطونی کردی نذاشتی که درست و حسابی ازت عکس بگیرم و بیشتر عکسها تار میشد شیطونک منماچ

 

http://i4.glitter-graphics.org/pub/1147/1147644cuqm2gmoam.gif

عکسهای دیشب

 

 

1

 

 

میبینی گلم چقدر لاغر و ضعیف شدیناراحت

 

http://i4.glitter-graphics.org/pub/1147/1147644cuqm2gmoam.gif

 

2

 

3

 

مشغول بازی با بسته ی قاشق و چنگالنیشخند

 

4

 

http://i4.glitter-graphics.org/pub/1147/1147644cuqm2gmoam.gif

 

6

 

5

 

تلاش عزیز دلم برای 4 دست و پا رفتنماچ

 

http://i4.glitter-graphics.org/pub/1147/1147644cuqm2gmoam.gif

 

دخملم دیگه تو صندلی غذاش میشینه و به به میخوره اما شرط داره که اولش کلی بازی کنه و بعد غذاشو بخوره.نیشخند منم برات لوگو هات رو اوردم چون رنگارنگ هستند خیلی بهشون علاقه داری و با هم بازی میکنیم وهمه رو پرت میکنی پایینقهقهه و بعد یه کوچولو از غذات میخوریچشمک البته خیلی کم ناراحت

 

1

 

-

 9

یعنی این چی میتونه باشهسوال

 

=

 

8

 

http://i4.glitter-graphics.org/pub/1147/1147644cuqm2gmoam.gif

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مهدیه
12 خرداد 92 9:21
نازیییییییییً
فاطمه ساداتم یه تیکه پلاستیک که میدیم دستش تا چند دقیقه باهاش مشغول میشه!
ایشالا که هرچه زودتر مریضیش هم خوب میشه
بوووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسس


مرسی مهدیه جونم. دقیقا روژینا هم همینطوره و همش پلاستیک رو فشار میده و همه توجه اش به صدای پلاستیکه.بوس بوس
مامان کیان کوچولو
12 خرداد 92 10:11
ایجونم خاله جونم چقدر تو نازی
عزیزم رمز و خصوصی برات میذارم


ممنون از لطفت عزیزم
درسا کوچولو و مامان
12 خرداد 92 11:29
الهی فدات بشم من که انقدر لاغر شدی



خدا نکنه خاله جووووووووووووووووون
درسا کوچولو و مامان
12 خرداد 92 11:30
درسا هم مثل روژینا جون به شدت به من وابسته شده و وقتی ام باباش میاد خونه و میخواد کمکم کنه اصلا پیشش نمیمونه و مدام گریه می کنه


روژینا هم همینطوره و فقط دوست داره که بچسبه تو بغله من و گاهی وقتا بابا کارهارو میکنه منم روژینا رو نگه میدارم.
درسا کوچولو و مامان
12 خرداد 92 11:32
منم از یه طرف خوشحال میشم که انقدر دوسم دارهاز طرفی هم خسته میشم از بس بهم چسبیده


درسا خیلی بامزه اس.خیلی دوستش دارم. منم خسته میشم عزیزم ولی خستگیش هم لذت بخشه.
درسا کوچولو و مامان
12 خرداد 92 11:36
خانومی من یه سوال دارم ازت میخواستم راجع به دکتر دخترت بپرسم تو پستایی که تاحالا گذاشتی متوجه شدم که هر وقت مشکلی پیش بیاد تلفنی باهاشون در ارتباطی و یا سریع نوبت میدن و شما میری مطب راستش دکتر درسا روزهای 4شنبه و 5شنبه فقط تهرانه و چون راهش برامون دوره اکثرا دیر به دیر میریم اونجا و یه دکتر که نزدیکمونه می برمش که اصلا ازش خوشم نمیاد مجبوری می برمش.
چقدر حرف زدما
اسم دکتر دخترت و آدرسش را بهم بده یکم از کارهایی که انجام میده بگو نوبت دهیش چطوره؟ تو مطب چقدر معطل میشی؟ و هرچی که خودت فکر می کنی باید بدونم پیشاپیش از لطفت ممنونم



مامانی میام وبت توضیح میدم
درسا کوچولو و مامان
12 خرداد 92 11:37
زرنگ نشدم خانومی کلی عکس رو دستم باد کرده که چند تاییش مال 5ماهگیه خانومه از تنبلی گذشته مجبورم یکم به خودم فشار بیارم


درکت میکنم عزیزم/واقعا خسته نباشی
درسا کوچولو و مامان
12 خرداد 92 11:38
راستی گوشای روژینا را سوراخ نکردی؟منم میخوام گوشای دخملک را سوراخ کنم اما یکم استرس دارم مخصوصا که باباش جای همکاری مدام میگه زوده زوده گناه داره وقت زیاده


نه مامانی قرار بود تو این تعطیلات گوشش رو سوراخ کنیم امابخاطر مریضیش نشد الان هم چون خیلی ضعیف شده خودم دلم نمیاد که بخواد درد بکشه و گذاشتیم در یک فرصته دیگه. فدای درسا بشم با دد گفتنش که دلمو اب میکنه
مائده(ني ني بوس)
12 خرداد 92 11:42
آخييييييييگلي خاله ايشالا كه زودي خوب شي و هيچ وقت هم مريض نشي


ممنون خاله جون مهربون
آتنا مامان روشا یدونه
12 خرداد 92 23:27
ای جانم چه نازی تو عسل با اون به به خوردنت


ممنون عزیزم از لطفت
شاپرک
12 خرداد 92 23:29
خدا را شکر که بهتر شده عسل مامان وای بچه ها که مریض میشن خیلی بده انشاا.. که دیگه پیش نیاد و همیشه شاد و سلامت باشه روژینا خانم



ممنون ازدعای قشنگت دوست خوبم.همچنین شما در کنار رها جون.ببوس دخمی ناز رو که رنگ چشماش خیلی قشنگه
مامان جون نی نی
13 خرداد 92 11:41
ان شاا... که حالش خوب میشه و خوب هم غذا می خوره
راستی توی خواب هم نمی تونی بهش شیر بدی
اگه می خوره توی خواب بهش بده


ممنون مامانی.2 روزه که دخملی نسبت به قبل بهتر شیر میخوره اما اون چند روز که مریض بود حتی تو خواب هم که میخواستم بهش شیر بدم روش رو برمیگردوند و نمیخورد.
معصومه
13 خرداد 92 16:11
روژینا جونم مریض شدی..الهی.. ان شاالله زودخوب میشی جیگرخاله..بوس


مرسی خاله معصومه جونم.بوس بوس
مریم مامان ارمیا
14 خرداد 92 1:48
الههههی .قربون اون لبو لووچه کبیست خاله. ایشالله دیگه هیچ وقت مریض نشی عشقم.


خدا نکنه خاله جون مهربون.انشالله هیچ نی نی مریض نشه چون خیلی سخته.مرسی.بوس
درسا کوچولو و مامان
14 خرداد 92 13:11
مامانی تا نظرت را دیدم وب دخملک را باز کردم ببینم عکس جدید گذاشتین یا نهمامانی زود باش دیگه


مامانی خیلی دوست دارم زودتر وبلاگش رو اپ کنم اما با شیطونیهای این دخملک اصلا وقت نمیشه
درسا کوچولو و مامان
14 خرداد 92 13:12
خانومی با تشکر از توضیحات مفصلت خصوصی داری


خواهش میکنم عزیزم امیدوارم مفید بوده باشه.
آرتميس
14 خرداد 92 19:06
سلام عزيزم چطورين ؟؟ كامنت قبليمو تاييد نكردي كه من قهرم







حالا به روي گل روژيناجوني ْآشتي مي كنم

راستي مامان نيلوفر چرا ناشكري مي كني ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بايد فقط خدارو شاكر باشي كه روژيناجوني خوب شد . مهم سلامتيشه نه چاقي يا لاغريش ][h





وای ارتمیس جون بخدا من اصلا نظری رو از شما ندیدم.من تمام نظرات رو تایید میکنم ولی بخدا نظرت بین نظرها نبوده.بازم رفتم نظرها رو نگاه کردم هم خصوصیها هم تایید نشده ها ولی کامنتت نبود.مگه مبشه من کامنت دوست خوب و مهربونی مثل شما رو تایید نکنم عزیرم شما درست میگی الان که فکر میکنم میبینم اشتباه کردم مهم سلامتیشه.ممنون از این که یادم انداختی که سلامتی ازهمه چیز مهمتره دوست خوبم ومن خیلی از خدا ناسپاسی کردم.ممنون از لطفت عزیزم.بووووووووس بووووس


قالبـهای کودکانه کودک من با عکس کودک شمــا
22 خرداد 92 17:41
سلام عزیزم 1 ماهیه مسافرت بودم
بابت تاخیر ببخشید
مایلید شروع به طراحیتون کنم.........؟؟؟؟؟؟؟


خواهش میکنم گلم.اگه لطف کنی ممنون میشم
مریم مامان ارمیا
9 تیر 92 16:37
نیلوفر جوون حتما به غذاهای روژینا جون کره اضافه کن .بچه ها بخاطر فعالیتهاشون سوخت وسازشون بالاست وچون حجم غذایی که میخورن کمه باید کالری غذاهاشونو افزایش داد.


پشم مریم جون.ممنون از راهنماییت
مریم
13 تیر 92 12:41
چه خانواده یه خوشگلی هستید،مخصوصاچه مامانه خوشگلی.پس معلومه روژیناجون به مامانه خوشگلش رفته


وای شرمندم کردید.خیلی لطف دارید عزیزم.چشماتون قشنگه