فقط چند ساعت مونده
عزیزدلم الان که دارم واست مینویسم شبه اخره وساعت 1 وپنج دقیقه بامداد یکشنبه هست وما باید 6 صبح بریم بیمارستان. شنبه خیلی زود گذشت تا کارهامو کردم شب شد و وقت کم اوردم عسلم. شنبه صبح به خانم دکتر زنگ زدم وگفت باید از 12شب هیچی نخوری حتی اب هم نخوری.صبح و بعد از ظهر هم امپولهام رو زدم البته بابا واسم زحمتشو کشید.جمعه که با بابا رفتیم که امپولهارو بگیریم از اون طرف هم رفتیم کافی شاپ واخرین جمعه 2 نفرمون رو با هم بودیم.عزیزم خیلی استرس دارم وهمچنین هیجان واسه دیدنت. عزیز دلم سفر 9 ماهت تموم شد مسافر کوچولوی من. باز هم ازت معذرت میخوام اگه یه موقع کوتاهی کردم. خیلی حرفا داشتم که واست بنویسم اما نمیدونم چرا همش رو یادم رفته. نمیدونم چرا جو خ...