این چند روز
عسله مامان این چند روز اصلا خوب نبود
چند روز پیش با مامانی رفتیم بیرون که یه دوری بزنیم و شما به کالسکه ات عادت کنی و همچنین به محیط بیرون وای که اصلا کالسکه ات رو دوست نداری و فقط یک دقیقه توش ساکتی و همش غز میزنی و گریه میکنی و خودت رو بلند میکنی که بغلت کنیم.کاش لااقل پستونک میخوردی و ساکت میشدی اخه چرررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااا. جا این خوبی.چرا دوست نداری عزیزم همیشه باید ساز مخالف بزنی گلم
بعد از اینکه برگشتیم ومامانی رفت خونشون وبابا هم مغازه بود/اخه مغازه ی بابا پایین خونه اس و همش بابا در رفت و امد و سر زدن به شماست/ بهت قطره اهن دادم اما تا خوردی اوردیش بالا خیلی ناراحت شدم چون از وقتی که رفلاکست خوب شده بندرت پیش اومده که بالا بیاری
شب که بابا اومد خونه بابا دوباره قطره رو بهت داد اما بعد از یک ربع دوباره اوردی بالا اونشب تصمیم گرفتم که بی خیال قطره هات بشم و سوپت رو اماده کردم و بهت دادم با اشتها خوردی و خوشحال شدم اما بعدش بازم اوردی بالاخیلی شب بدی بود چون وقتی هم که خواب بودی و شیرت رو خورده بودی تو خواب باز هم حالت بهم خوردو همچنین اسهال وهمچنین تب تا صبح ادامه داشت و تا شیر میخوردی اسهال و استفراغاون شب منو شما وبابا فقط 2 ساعت خوابیدیم و ساعت 7 صیح با دکترت تماس گرفتم و برای 8 صبج بهمون وقت داد و بردیمت دکتر اقای دکتر گفت که ویروسیه و تا خوب بشی چند روز طول میکشه عزیزم/احتمالا از ماهان پسر عمت گرفتی چون چند روز فبل اونم به همین ویروس مبتلا شده بود/بهت یه امپول ضد تهوع داد که من مخالف بودم بزنی .واصلا دلم نمیومد تا ظهر صبر کردیم و وقتی دیدم که همش بالا میاری با بابا رفتیم و امپولت رو زدیم الهی برات بمیرم دخترکم کاش من بجای تو مریض میشدمالان هم لالایی و همون موقع که امپولت رو زد دیگه خبری از بالا اوردن نبود و فقط هنوز اسهال داری و بی حالی و گاهی اوقات هم تب میکنی نفسم. حس میکنم خیلی ضغیف شدی مامانی.صورتت کوشولو شده خانمی.اخه چرا اینقدر مریض میشی مامان اصلا طاقت نداره.
جمعه روز پدر بود و میخواستم که یه پست برای بابا تو وبلاگت بذارم وبهش تبریک بگیم قشنگم اما بخاطر اینکه حالت بد بود نشد.همسر عزیزم نادر جانم روزت مبارک.امسال اولین سالیه که پدر شدی و ما در کنار گل زندگیمون روژینا جان هستیم و من در کنار شما عشقهای زندگیم خوشبختم. دخترمون هم این روز رو بهت تبریک میگه بابایی. دوستت داریم روز پدر شما به بابا یه هدیه کوچولو که یه مام بود و داخله یه پاکت بود دادی و با دستهای خوشگلت بهش هدیه کردی و بابا هم به دستهای کوچولوت بوسه زد نازنینم
مامان فدات بشه خوشگلم که منو بابا رو کاملا میشناسی و بغله هر کسی که باشی و ما بهت بگیم بیا دستات رو باز میکنی و میای بغلمون و اگه دیگران بهت بگن نمیری و روت رو برمیگردونی شیرینکم
این چند روز که مریض بودی فهمیدم که به من خیلی وابسته هستی و منو خیلی دوست داری دخترکموااااااااااااااای چقدر حس خوبیه دوست داشتنه تو دختر نازماین چند روز وقتی بغله کس دیگه ای بودی حتی بابا/ به من با التماس و گریه نگاه میکردی که بغلت کنم و وقتی میومدی بغلم اروم میشدی و سرت رو میگذاشتی رو شونم فدای تنت بشم که خیلی داغ بود.روز اول مامانی فاطمه پیشمون بود و تمام کارهارو کرد و من فقط پیشه تو بودم و شما همش تو بغلم بودی و حتی وقتی میذاشتمت رو پام که بخوابی باز گریه میکردی و فقط دوست داشتی تو بغلم باشی و بخوابی.این اولین روزی بود که کله روز بفلت کردم و خیلی برام لذت بخش بود ولی ای کاش که مریض نبودی عزیزم حالا خوبه که این چند روز اموزشگاه تعطیله و من کلاس ندارم نفسمالانم رو پام هستی و از خواب بیدار شدی و داری به مانیتور لپ تاب با تعجب نگاه میکنی حالا بریم چند تا عکس ببینیم از روزای قبل که حالت بهتر بوده
هفته پیش برای تابت بارفیکس گرفتیم و تابت رو به در اتاقت وصل کردیم.خیلی خوشت اومد وقتی برای اولین بار توش نشستی. اما بعدش برات تکراری شد عروسکم و خیلی عادیه برات و وقتی میری عقب و میای جلو بهت میگیم دالی ذوق میکنی
این عکسها هم برای شب اولیه که مریض شده بودی.الهی برات بمیره مامان که بی حالی