روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

اولین لبخند

روژینای نانازم دیروز برای اولین باردر 31 روزگیت وقتی که داشتم باهات حرف میزدم و نازت میکردم واسه مامان لبخند زدی ودله مامانو شاد کردی. فدای لبخندت که اینقدر واسه مامان شیرینه. قبلا هم میخندیدی اما تو خواب و دیروز برای اولین بار در بیداری به مامان لبخند زدی.انشالله که همیشه بخندی عزیز دلم. عکسهای یک ماهگی عزیزدلم     روژینا و کیک یک ماهگیش. عروسکم با عروسکاش روژینا ومامان وبابا روژینا ومامانی فاطمه مامان زری/بابایی/روژینا جون/عمه ندا وماهان یه خواب ناز بعد از حموم. ...
22 آذر 1391

یک ماهگی عزیزدلمون

دختر نازنینم ماهه که در کنار ماهستی و منو بابا در کنار تو خوشبخت تریم. یک ماهگیت مبارک خانوم خانما. عزیزدلم از داشتنت خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم که تو رو به ما هدیه کرده عسلم این روزها حسابی عسل شدی ومامان دلش میخواد بخوردت. روزها دوست داری لالا کنی اما بعضی شبها دلت نمیخواد که بخوابی ومنو بابا مجبور میشیم که با صدای سشوار بخوابونیمت. 4شنبه شب که مامانی فاطمه پیشمون بود اصلا نخوابیدی گلم واز ساعت 1 تا 8 صبح بیدار بودی ومنو مامانی خیلی خسته شدیم فرداش هم بخاطرشما  مهمون داشتیم وصبح باید کارهامون رو میکردیم اما تو نمیخواستی بخوابی که ماهم استراحت کنیم تا اینکه ساعت 8 بابا رو از خواب بیدار کردم و دادیمت به بابا وتو بغله بابا با صدا...
21 آذر 1391

روژینا عشقه مامانشه

دختر ناز24 روزه ی من خیلی خیلی دوستت دارم  عزیز دلم الان خواب هستی و مامان داره واست این پست رو مینویسه.ماشالله این روزها کمی بزرگ تر شدی و دوست داری که بیدار باشی وبیشتر اوقات وقتی که از خواب بیدار میشی تا خوابیدنه بعدیت 2یا 3 ساعت طول میکشه.روزها اگه اینجوری باشه اشکالی نداره اما عزیزدلم وقتی که شبها نمیخوابی برای من وبابا خیلی سخت میشه.اخه روژینا جونم وقتی بیدار هستی همش دوست داری گریه کنی و بهونه بگیری عروسکم . البته بعضی شبها اینجوری هستی وبعضی شبها هم مثله فرشته ها میخوابی. عزیزدلم میدونم که این حالتها طبیعی هست وشما داری خودت رو با این دنیا مطابقت میدی .اما من یه کوچولو خوابالو هستم و زود خسته میشم اما بعدش که میخوابی وتوی ...
14 آذر 1391

روژینا گلی شیر مامانو میخوره

وای خدا جونم شکرت بالاخره روژینای گلم شیر منو خورد 3 روزه که دخملی می می میخوره ونسبتا از قبل خیلی بهتر شده وموقع  شیر خوردن گریه هاش کمتر شده و بیشتر شیر مامانش رو میخوره تاشیر خشک.عزیزدلم پریشب که منو بابا وشما باهم بودیم 3بار حالت بهم خورد ومنو بابا خیلی نگرانت شدیم ودیروز بردیمت دکتر وخانم دکتر گفت که شیر خشک واسه معده کوچولوت سنگینه وبخاطر همین حالت بهم میخوره واز دیروز تا حالا با راهنماییهای خاله های مهربون وخوردن شادونه شما خیلی بهتر شدی وبهتر از قبل می می مامان رو میخوری وتو خوردن شیر من حسابی پیشرفت کردی.قربون دخملم بشم که دله مامانش رو نشکوند و بالاخره شیر مامانش  رو میخوره.البته من شبا واسه اینکه سیر بشی بعنوان ...
5 آذر 1391

منو تو

عزیزدلم الان 12 روزه که زندگیه منوبابا با وجودت گرمتر شده. هرروز که میگذره بیشتر بهت وابسته میشم.امشب مامانی فاطمه رفت خونش خیلی دلم گرفته بابا هم رفته هیئت .امشب اولین شبی هست که منو تو تنها هستیم.با اینکه خودم مامانه تو فرشته کوچولو هستم مثله دختر بچه ها بازم دلم مامانم رو میخواد و از اینکه رفته ناراحتم وحس میکنم بهش احتیاج دارم. بهش گفتم که بازم فردا بیاد پیشمون.شاید بگی چه مامانه لوسی دارم ولی عزیزدلم دست خودم نیست تو این 12 روز که پیشمون بوده باز بدجور بهش عادت کردم. دختر گلم من هنوز با شیر خوردنت مشکل دارم با اینکه 2 ساعت یکبار بهت شیر میدم ولی باز حس میکنم که گرسنه ای.وقتی که با شیشه بهت شیرخشک میدم بعد از اینکه یه کمی با شیشه ...
2 آذر 1391

روزهای قشنگ

روژیناجونم تو بهترین هدیه خدایی.در اغوش کشیدنت بوسیدنت حس کردنت بویییدنت لذت بخش ترین حسه دنیاست.عزیزم حدودا ساعت 1ونیم بود که از بیمارستان برگشتیم بابایی/بابای بابا/ وقتی شمارو دید خیلی ذوق کرد وبعد از نهار برای شما گوسفند قربونی کرد همون موقع هم مامان جون/مامان بزرگه خودم/ وزنداییم اومدند دیدنت. عزیزدلم من خیلی سعی کردم که تو می می بخوری اما هر کاری میکردم نمیشد البته تو نمیخوردی وتمام شرایط واسه شیر خوردنت مهیا بود تا اینکه با بابا ومامان زری رفتی دکتر واقای دکتر گفت که 100 گرم از وزنت کم شده وباید غذای کمکی بخوری برخلافه میله من بهت شیر خشک دادند و من به تلاش خودم واسه شیر خوردن از می می ادامه دادم تا جایی که 5 یا6 ساعت گریه میکردی وب...
30 آبان 1391

روز زایمان

دخمله عزیزم روژینا جونم الان 10 روزه که شما تو زندگیه من وبابا قدم گذاشتی و زندگی مارو شیرین تر کردی. گلم از روز زایمان واست بگم. یکشنبه صبح ساعت4ونیم از خواب بیدار شدم و اماده شدم البته بخاطر ذوقه دیدنت ساعت 3ونیم خوابیدم .وسابلها ومدارکی رو که واسه بیمارستان لازم داشتم رو اماده کردم. ساعت 5 بابارو از خواب بیدار کردم وبابا رفت دنباله مامانی فاطمه ومن هم واسه سلامتیت قران خوندم ساعت 5 وربع بابا ومامانی اومدند خونه ومامانی هم وسابلای اتاقت وساک بیمارستان رو چک کرد و منتطر مامان زری/مامانه بابا / شدیم که بیاد اما مثله اینکه خواب مونده بود وبخاطر همین بابا رفت بالا وصداش کرد وحدود یک ربع بعد هم مامان زری اومد. حدودا ساعت 6 بود که به سمت بیمارس...
30 آبان 1391

روژینای مامان

سلام سلام. خداروشکر میکنم که نی نی صحیح وسالم قدمهای کوچولوشو به دنیا گذاشت واز همه خاله ها ممنون که نگرانه من وروژینا جون بودید و واسم کامنت گذاشتید تو این مدت حسابی سرم شلوغ بوده.الان هم وقت زیادی ندارم چون ممکنه روژینا بیداربشه وشیر بخواد چون هنوز به شیر خوردن عادت نکرده. اینم عکسهای دخملی من.......         با عکسهای جدید از روژینا وخاطرات زایمان برمیگردم ...
25 آبان 1391
1