روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

سفر به سرعین یا گیلان؟

سلام سلام ناز دخترم. خوبی قربونت برم .  نمیدونم الان چند سالته که داری این پست رو بمیخونی .مجردی؟ یا متاهلی؟ خودت نی نی داری یا نه؟ من پیشت هستم یا نیستم؟ شاید هم اصلا زنده نباشم . اما به هر حال دختر زندگیه مامان یکی یدونه ی مامان عزیز دله مامان میخوام بهت بگم که همیشه دوستت داشتم ودارم و خواهم داشت و بدون تو سخته نفس کشیدنم . اهای روژینا جونم روژینا گلم روژینازم همه کسم زندگیه من میخوام بهت بگم بند بند دله بنده به بند بند دلت بنده اهای دلبند بنده . عزیزم بالاخره اون ترم سخت تموم شد و مامان با انرژي اومده و از خاطرات قشنگه با تو بودن برات بنویسه عزیزم و حضور وبلاگیشو پر رنگتر کنه . این پست مربوط به سفریه که هفته پیش رفتیم. میخواست...
23 مرداد 1393

روژینا گلی و جشن رمضان 93

نازنینم سلام   عزیز دلم عیدت  با تاخیر مبارک . سه شنبه هفته پیش 93/7/5 عیدسعید فطر بود دخترم.امسال هم ماه مبارک رمضان  با حال و هوای دوست داشتنیش تموم شد . عزیز دلم تو این ماهه مبارک تلویزیون برنامه های خیلی خوبی پخش میکنه و یکی از این برنامه ها جشن رمضانه که به نظر من امسال از برنامه های سالهای گذشته خیلی بهتر و قشنگتر بود و هر شب از هنرمندان و بازیگران و یا ورزشکاران دعوت میشد که بیان و یک پاکت انتخاب میکردند و تو اون پاکت ارزوی یه کودک یتیم بود و باید  کسی که پاکت رو انتخاب میکرد براورده اش میکرد. بنظر من که ایده ی جالبی بود . امسال برای اولین بار تصمیم گرفتم که به بابا پیشنهاد بدم که ماهم بریم جشن رمضان .&...
13 مرداد 1393

20. ماهگیه عشق کوچولو

         دختر قشنگه مامان سلام عشق کوچولوی من 20 ماهگیت مبارک. انشالله 2000 ماهگیت . قربونت برم که دو دهه از ماهگردات گذشت. انشالله همیشه سلامت باشی عزیز دله مامان . میدونم این پست تبریک برای 20 ماهگیت دو هفته ای تاخیر داره. شرمنده دخملکم. اخه دو ترمه که کلاسام زیاد شده و خیلی خسته ام هر روز دعا میکنم که این ترم تموم بشه و من مثله قبلنا بیشتر در کنارت باشم و از با تو بودن بیشتر لذت ببرم. فدات بشه مامان واقعا این ترم برای هر دومون خیلی خیلی سخت بود مخصوصا من که اینقدر بهت وابسته هستم. میخوام یه چیزی بگم دخترکم امروز سر کلاس یهو بی اختیار وقتی داشتم به بچه ها تدریس میکردم اسمتو به زبون اوردم و بغض کردم و ...
4 مرداد 1393

اواخر 19 ماهگی

سلام نانازیه مامان جوجوی مامان 2 روز دیگه 20 ماهگیته . واقعا چقدر روزها زود میگذره . انگار همین دیروز بود که  برای اینکه 10 ماهه شدی و ماهگردات دو رقمی شده بود خوشحال بودم . انشالله که ماهگردات 4 رقمی و5 رقمی بشه نازنینم امشب اومدم که از کارها و حرفهای قشنگی برات بنویسم که تو 19 ماهگی انجام میدی عزیز دلم خیلی خیلی شیرین شدی هر روز که میگذره عسل تر هم میشی ماشالله. نانازیه من دوست داری همیشه نی نی هات کنارت باشن ومیاریشون که پیشت بشینن و بهشون میگی بیجین و گاهی اوقات نی نی هاتو میخوابونی و میای به من میگی هااابید وقتی تو ترافیک هستیم به ماشینهای جلوییمون میگی بو وقتی میخوای بای بای کنی هم میگی بای بای و ه...
20 تير 1393

بدون عنوان

دختر جونم سلام عزیز دلم امروز دو روزه که از ماه مبارکه رمضان گذشت. امسال دومین سالیه که ماهه رمضان در کنارمون هستی. منم امشب برای اولین بار میخوام سحری بخورم. و این دو روزه بدون سحری روزه گرفتم وبخاطر همین گفتم بیام و وبلاگتو اپ کنم و عکساتو بذارم و از شیرین زبونیات بگم تا موقع اذان بشه. عروسک نوزده ماهه ی شیرین زبونم عاشقتم . عشقه مامان خیلی مسولیت پذیری و در قبال وسایلت احساس مسولیت داری مثلا وقتی از خواب بیدار میشی سریع بالشت و پتوت رو میبری و میذاری روی تختت. یه عادت دیگه ای که جدیدا پیدا کردی اینه که موقع شیر خوردن همینطور که تو بغلمی حتما باید بالشت زیر سرت باشه و پتوت رو بندازی روت. به بالشت میگی باله به پتو هم میگی ببو . شی...
10 تير 1393

سفر به مشهد/خرداد93

سلام عزیزم قشنگه مامان عروسکم هفته اول خرداد بود که عمه ندا سورپرایزمون کرد و ترتیب یک سفر خوب به مشهد رو داده بود و برامون بلیط گرفته بود. خلاصه اینکه زحمت کشید وهمه مخارج سفر رو به عهده گرفته بود .منم که خیلی وقت بود دلم هوای مشهد و زیارت امام رضا رو کرده بود خیلی خیلی خوشحال شدم .  تو این سفر عمه ندا و ماهان و مامان زری و مامانی و اقا جون /مامان بزرگ و بابا بزرگ بابا / همراهمون بودند - دوشنبه 12 خرداد ساعت 12 ونیم شب حرکت قطار از تهران بود تو این سفر طبق معمول دوباره عمه ای شده بودی و ترجیح میدادی که بیشتر بغله عمه ات باشی تا مامان. منم گاهی اوقات دلگیر میشدم و فکر میکردم دوستم نداری که اینطور رفتار میکنی اما تحمل کردم بهتره ...
4 تير 1393
1929 11 20 ادامه مطلب

جمعه شب

 سلام سلــــــــــــــــــــــــــــــــــام امشب زرنگ شدم و با دوتا پست جدید اومدم عزیز دلم دختر قشنگ جمعه هفته پیش حوصلمون سر رفته بود که بابا پیشنهاد داد اگه موافقی بریم دربند . منم که دیدم  بعد از بدنیا اومدنت و  در دوران بارداری   و تقریبا نزدیک 3 سالی میشه اونجا نرفتیم پیشنهادشو قبول کردم تو راه پشت چراغ قرمز خیابون ولیعصر برات یه تل پاپیونی گرفتیم که توش چراغ داشت و روشن میشد و تونست سرتو گرم کنه و گرنه غرغرات داشت خستم میکرد . وقتی رسیدیم اونجا نمیذاشتی روی تخت بشینم و همش دستمو میگرفتی و میگفتی بو . یعنی پاشو که بریم. و محیط اونجارو دوست نداشتی. کلی غر زدی و گریه کردی تا اینکه غذارو اوردند و مش...
6 خرداد 1393
1651 18 24 ادامه مطلب