روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

دنیای مامان وبابا

20. ماهگیه عشق کوچولو

1393/5/4 1:20
951 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 دختر قشنگه مامان سلامبوس

عشق کوچولوی من 20 ماهگیت مبارک. انشالله 2000 ماهگیتبغل. قربونت برم که دو دهه از ماهگردات گذشت. انشالله همیشه سلامت باشی عزیز دله مامانمحبتبوس.

میدونم این پست تبریک برای 20 ماهگیت دو هفته ای تاخیر داره. شرمنده دخملکم. اخه دو ترمه که کلاسام زیاد شده و خیلی خسته ام هر روز دعا میکنم که این ترم تموم بشه و من مثله قبلنا بیشتر در کنارت باشم و از با تو بودن بیشتر لذت ببرم. فدات بشه مامان واقعا این ترم برای هر دومون خیلی خیلی سخت بود مخصوصا من که اینقدر بهت وابسته هستم. میخوام یه چیزی بگم دخترکم امروز سر کلاس یهو بی اختیار وقتی داشتم به بچه ها تدریس میکردم اسمتو به زبون اوردم و بغض کردم و گریه کردم گفتم روژینا مامانی و گریه کردم بچه های بیچاره هم تعجب کردند اما من بهشون گفتم که دلم برات تنگ شده و واقعا نمیتونم دوریتو تحمل کنم امیدوارم این چند جلسه پایانی این ترمه عذاب اور زودتر زودتر تموم بشه

خوب از احساسات مامان به دخملکی که بگذریم باید بریم سراغ دلبری و در فشانی های خانم طلا. عزیز دلم دیگه هر چی رو که بخواد میتونه بگه و گاهی وقتها ما از شنیدن اولین کلماتی که یهو به زبون میاری و ما برای اولین بار میشنویم به وجد میایم . مخصوصا مامان که قند تو دلش اب میشه.

دنیای قشنگی داری عزیزم تو یه سنی هستی که به هر چیزی خیلی کنجکاوی نشون میدی و دوست داری کارهایی که ما انجام میدیم رو تجربه کنی و سریع میگی من من. مثلا من دارم چایبم رو شیرین میکنم و هم میزنم بهم میگی عاشوق. و چند تا هم میزنی روی سینت و میگی من من.

وقتی بابا خونه نباشه میای و پیشم و ازم سوال میکنی بابادو .یعنی بابا کو

وقتی من از سر کار میام میدوی و میای بغلم منم لپهای شیرین عسلیتو غرقه بوسه میکنم و تمام خستگیهام در میاد و شماهم بهم میگی مامادون. یعنی مامان جون و واقعا هم نمیدونم که از کجا یادگرفتی که بهم بگی مامان جون.

گاهی اوقات ازت میپرسم که روژینا مامانو یا بابا رو دوست داری و شماهم میگی دوسی دا یعنی دوستت دارم

دیگه اینکه از وسایل نقلیه ماشینو و اتوبوس و دوچرخه رو اسماشونو میدونی و وقتی میبینیشون تو خیابون میگی مادین یا ابوتوس الهی مامان قربونت بره که میگی اوبوتوس و به دوچرخه هم میگی دخ یعنی چرخ

اعضای بدنتو کاملت بلدی و اسمه تمام عضو ها رو میدونی

گاهی وقتها ازت میپرسم روژینا جونم کجاتو بوس کنم میگی دس پا جش یا دوش : گوش یا دمر :کمر. دل. و گاهی وقتها هم میگی پوپه و منم پوشکت رو باید بوس کنم دلخورخنده

عاشق دستبند و گردن بند و اینجور چیزایی و به دستبند میگنی دبند به ددن بن و انگشتر میگی اندو در از الان مشخصه دخملیه مامان زیور الات و جواهرات دوست داره. دختره دیگهچشمک

فدات بشه مامان که دیگه میتونی با نی ابمیوه بخوری و به ابمیوه میگی ابموه .

روژینا جونم یه روزی تمام غصه مامان این بود که شما تخم مرغ دوست نداری و کلی حرص میخوردم اما الان هزار ماشالله خدارو شکر خودت منو میبری دمه یخچال و هی بهم میگی دوبادوخ و دوست داری بریم تو حیاط بخوری وقتی تخم مرغت اماده میشه بهم میگی حلا یعنی حیاط و میبرمت که تخم مرغتو بخوری.

بازیهای قشنگی میکنی البته خبلی کم و همیشه دوست داری که من کنارت باشم و باهت بازی کنم بازیهایی که میکنی اینه که گاهی اوقات نی نی هاتو میاری و تو دنیای خودت براشون مادری میکنی الهی مامان قربونت بره .وقتی اینقدر قشنگ مامان میشی برای عروسکات حس شوقی بهم دست میده و با خودم میگم که چقدر زمان زود میکذره و کی مادری کردنو یاد گرفتی دخترکم و من نفهمیدم غمگینبه عروسکات شیشه میدی و بعد میزاری روی پات و براشون لالایی میخونی و بهشون پیش پیش هم میگی قزبونت برم . لباساشونو در میاری و بعدش هم نمیتونی تنشون کنی و از من میخوای کمکت کنم و میگی نماس بوپوژه لباس بپوشه. وقتی میگی نماس روی میم تشدید میذاری. وقتی هم بخوام لباست رو هم عوض کنم میگی نماس عبض.

از بازیهای دیگت اینه که میای با منو بابا بای بای و میکنی و میگی هابش=خداحافظ و مارو میبوسی و یه دور دور میزی میچرخی و میای میگی سوا = سلام و وقتی دوباره میری و بای بای میکنی و ده ها بار این بازی رو تکرا میکنی و همیشه از من توقع داری که بهت بگم مواظب خودت باش اگر یادم برم بهم میگی باش و بهم یاداوری میکنی که بهت بگم مراقب خودت باش

انگشتهاتو یاد گرفتی بشمری و از یک تا 5 میشمریشون و در حاله شمردن یکی یکی خمشون میکنی

شعر یه توپ دارم قلقلیه رو هم یاد گرفتی و تو پست بعدی برات مینویسم که کلماتشو چجوری تلفظ میکنی عزیزدلم

تا گربه میبلینی میگی مئو و  و علاوه بر صدای گربه جوجه گاو و پیشی و بع بعی خروس رو هم یاد گرفتی و وقتی ازت میپرسم خروسه چی میگه میگی گوگوگو

یه موقع کارایی رو از من میخوای و من همون لحظه نمیتوتم انجام بدم مثلا به یه لباس گیر میدی که بپوشی منم بهت میگم بعدا تنت میکنم و جدیدا خودت یادت گرفتی وقتی من بهت میگم الان نه خودت میگی بعدا و اینقدر مظلومانه میگی که دلم برات میسوزه عشق کوچولومحبت

جدیدا تو خونه لقبت شده عشق کوچولومحبت

 

خوب از اتفاقات این چند روز که بگم 23 تیر مامان بزرگه بابا سفره حضرت ابوالفضل برای افطار نذر داشت و ماهم رفتیم خونشون و من در کنار تو حس خوب و خوشبختی داشتم و کلی خدارو بخاطر وجودت شکر کردم مامانی

28 تیر شب قدر بود و  مثل سالهای گذشته با بابا و مامانی فاطمه رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم  و همون شب موقع سحر  اقابابا بابا بزرگ مامانی فاطمه به رحمت خدا رفت عروسکم و من خیلی ناراحت شدم خدا رحمتش کنه خیلی پیرمرد دوست داشتنی بود و من خیلی دوستش داشتم و شما نبیره اش بودی عزیزم . بنده خدا اخرین روزهای عمرش رو مریض شده بود و هنوز اخرین باری رو که رفتیم عیادتش رو بیاد دارم لحظه اخری که باهاش خداحافظی کردم میدونستم اخرین دیدارمونه. اونم منو وقتی بچه بودم خیلی دوست داشت و کوجولو که بودم بهم میگفت پیراهن گلی. خدا بیامرزدش و یه بار یهش یه ادامس دادم با طعم اکالیپتوس و خیلی خوشش اومده بود و هر وقت منو میدید بهم میگفت برام ادامس اوردی . حتی اخرین بار هم بهم گفت و من یادم رفته بود که براش ببرم و یه حسرت شده برام عزیزم. خدا رحمتش کنه. بزرگ خاندانمون بود عزیزم.

 

 خوب بریم سراغ عکسهای این چند وقت

 

 

 

خونه مامان بزرگه بابا وقتی رفته بودیم برای سفره حضرت ابوالفضل. اونروز همه عاشقت شده بودند مامانی . خیلی دلبری میکردی ماشالله

 

 

 

 

 

 اکثر شبها بعد از افطار با بابا میبریمت پارک.

 

 

این عکس هم برای همون شبه ماهگردته که بردیمت پارک و بعدش با بابا شام رفتیم بیرون.

 

 

 دخترکم تو رستوران ومنتظره تا سیب زمینیشو بیارن و به قول خودش ایمی. عزیزم همیشه برای شما ایمی سفارش میدیم و در حین ایمی خوردن یکم هم از پیتزا یا ساندویچ خودمون هم بهت میدم .میدونم غذای فست فود برات خوب نیست اما تو هم مثله متمان اصلا نمیتونی از فست فود بگذری. برای خوردن غذاهای دیگه ممانعت میکنی اما برای فست فود دهنتو باز میکنی که بهت بدم

 

 

عزیز دلم این لباستو خیلی خیلی دوست داری و همیشه میری از تو کشوی کمدت میاری و بهم میدی که تنت کنم. اونروز هم وقتی این لباستو تنت کردم خودت رفتی اینجا ایستادی و گفتی عس عس

 

 

هنوزم مثله نی نی گولیات بهونه میگیری و گاهی اوقات الکی گریه میکنی و غرغرو میشی

 

 

 و گاهی اوقات هم با این ریلهای قطار به مدت یک ربع سرگرم میشی و دور خودت میچینیشون

 

 

 

 وگاهی اوقات دوست داری که برات تولد بگیرم و میگی ژم و کیبیت/ شمع و کبریت/ و وقتی برات شمع رو روشن میکنم اهنگ تولدت مبارک رو میخونی فدای حرف زدنت بشه مامان که اینقدر شیرینی و میگی تببو تببو TABABO

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 خونه مامان زری و ناز کردن روژینا گلی برای بابایی

 

 

 

 

وقتی از حمام میای و این حولتو تنت میکنم بهم میگی عس عس

 

 

 

 

شب قدر. قبل از رفتن

 

 

وای نانازیه من فدات بشم که اینقدر موش موشی میخندی موش موشیه مامان

 

 

 

 

عاشق این عکستم.

 

 

اینجاهم داری میدوی و بیای ببینی عکسی که ازت گرفتم چطور شده

 

 

 شب قدر

 

 

وقتی بریم بیرون حتما باید از این وسیله های بازی سوار بشی عسلم.

 

 

 

دوستان عزیز واقعا شرمندتون هستم که نتونستم بیام وبلاگهای قشنگتون . باور کنید که خیلی خیلی مشغله کاری داشتم. ممنون از لطفتون که به ما دارید و وبلاگمونو میخونید و با یادگاریهای قشنگتون خوشحالمون میکنید. دوستتون دارمبوسمحبت

                                     

 

   شب خوش 93/5/5 ساعت 12=1 بامداد

و روژینا گلی تا این لحظه یکسال و 8 ماه و 16 روز سن دارد.

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان آینده
6 مرداد 93 14:13
20 mahegit mobarak arusak
الهه
10 مرداد 93 17:15
سلام ماشالا روژینا گلی چه ناناز شده تو این مدت خیلی ناراحت بودم که در عین اینکه میتونم وبلاگتون رو بخونم چرا نمیتونم نظر بدم ولی خدارو شکر که الان میتونم جیگرشده خانومی
نیم وجبی
11 مرداد 93 15:56
20 ماهگیت مبارک باشه عروسک خانوم ماشالله بهت خیلی ناازی