سفر به مشهد/خرداد93
سلام عزیزم قشنگه مامان
عروسکم هفته اول خرداد بود که عمه ندا سورپرایزمون کرد و ترتیب یک سفر خوب به مشهد رو داده بود و برامون بلیط گرفته بود. خلاصه اینکه زحمت کشید وهمه مخارج سفر رو به عهده گرفته بود.منم که خیلی وقت بود دلم هوای مشهد و زیارت امام رضا رو کرده بود خیلی خیلی خوشحال شدم .
تو این سفر عمه ندا و ماهان و مامان زری و مامانی و اقا جون /مامان بزرگ و بابا بزرگ بابا / همراهمون بودند - دوشنبه 12 خرداد ساعت 12 ونیم شب حرکت قطار از تهران بود تو این سفر طبق معمول دوباره عمه ای شده بودی و ترجیح میدادی که بیشتر بغله عمه ات باشی تا مامان. منم گاهی اوقات دلگیر میشدم و فکر میکردم دوستم نداری که اینطور رفتار میکنی اما تحمل کردم بهتره بقیه ی سفرنامه رو با عکس ببینی دخترکم
قبل از حرکتمون
حدودا ساعت 11 و 45 دقیقه بود که رسیدیم راه اهن و شما هم گیر داده بودی که عمه ندا بغلت کنه و.....
دخملی بغله عمه اش و پسر عمه/راه اهن/
دخملی داره خیار میخوره
چند ساعتی تو قطار خوابیدیم عزیزم تا صبح بشه/وای که چقدر راه طولانی بود/
صبح روز سه شنبه
ماهان/مامان زری/ عروسکم و عمه اش
حدودا ساعت 2 ظهر رسیدیم مشهدو رفتیم هتل و بعد از خوردن نهار و یکمی استراحت رفتیم زیارت
داخل حرم نمیذاشتند که عکس بگیرم عزیزم.
این عکس هم روبروی درب باب الجواده.
داخل حرم سمت زنونه خیلی شلوغ بود . بابا بردت قسمت مردونه اما اونجا هم گریه کردی و از ازدحام جمعیت میترسیدی
بعد از زیارت رفتیم خرید سوغاتی. متاسفانه اون چند روزچون تعطیل رسمی بود/14 و 15 خرداد/ بیشتر پاساژها و بازارها تعطیل بودن. ماهم بیشتر خریدمون رو از حوالی هتل و خیابونهای اطراف انجام دادیم و از بازار سرشوربرات یه دستگاهه حباب ساز و یه عروسک که روی تاب نشسته بعنوان سوغاتی از اولین باری که رفتی مشهد گرفتم
وقتی رسیدیم هتل بهت دادمشون تا باهاشون بازی کنی
خیلی خوشت اومده بود ازش و میگفتی دادا ابابا
4شنبه هم به زیارت و گشتن در بازار و خرید سوغاتی و خیابونهای اطراف گذشت.
4شنبه بعد از ظهر هم رفتیم اتلیه هایی که از این عکسهای حرم میندازن.
وای روژینا نمیدونی چقدر حرص خوردم .بخاطر اینکه وقتی میخواستیم عکس بندازیم نمیومدی بغلمون و همش میگفتی عمه و میخواستی بری بغلش و کلی گریه کردی. هرکاری هم میکردیم حواست پرت نمیشد و و مامان بزرگه بابا هم وقتی دید که اینجوری میکنی گفت نیلوفر همه زحماتت هدر رفته عمشو بیشتر دوس داره منم کلی دلم گرفت..اخه روژینازم مامانی چرا شما اینجوری هستی. علاقه شدیدی به عمه ات داری. گاهی اوقات به این رفتارات حسودیم میشه.بنظر من بیشتر بچه ها مامانین اما شما وقتی عمه ات باشه منو کلا فراموش میکنی. حتی اگه پیشت نباشم هم موتجه نمیشی دخترکم اینو بدون که تنها دلخوشیه مامان تویی. مامان تو این دنیا نه خواهر داره نه برادر. تو برای من همه کسی عزیزم....
اینم همون عکسمون که من کلی عصبانیم بخاطر رفتارات
اونشب بعد از خوردن شام شما و بابا تو هتل خوابیدید و ما همگی رفتیم زیارت و تا اذان صبح حرم بودیم. چقدر دلم میخواست که اونشب شماهم میومدی اما خیلی خسته بودی عزیزم
تو رستوران هتل
5 شنبه صبح هم همگی رفتیم فردوسی و تا غروب اونجا بودیم
نی نیه خیلی اروم نشسته بود تا مامانش ازش عکس بگیره اما شما اصلا با من همکاری نمیکنی
دختر با احساسم گلهارو خیلی دوست داری و داری بوشون میکنی
بعد هم پرپرشون میکنی که من خیلی مخالفم
اطراف ارامگاه فردوسی خیلی قشنگ بود و داخل حوضهاش نیلوفر ابی بود که من برای اولین بار میدیدم
تو رستورانی که کنار ارامگاه فردوسی بود نهار خوردیم و بعد از نهار شما یکم لالا کردی و بعدش رفتیم داخل ارامگاه
مجسمه هایی که سنگی بودند و وقایع شاهنامه رو نشون میداد
از راست به چپ. منو دخملی- مادر همسری- پدر بزرگ همسری- عمه ی دخملی و پسرش و مادر بزرگ همسری
اینجا خیلی اذیتمون کردی همش دوست داشتی از پله ها بالا و پایین بری. ببین در چه حالتی نگهت داشتیم تا نری
کلی حرصم دادی. دستتو میکردی تو ابه کثیف
روژینا جونم کباب میشه.
هر موقع خودتو لوس میکنی . و ادا در میاری .بهت میگم کباب شو تو هم لباتو اینجوری میکنی عسل
ازت پرسیدم مامانی فاطمه کجاست. تو هم میگی نیییییی. دستتم به نشانه نبودن تکون دادی
جلوی درب ورودی ارامگاه فردوسی یه زمین خاکی بود که چند تا از این موتورا بود و اجاره میدادن تا یک دور کل زمین رو دور بزنن. شماهم دلت میخواست که سوار این موتورا شایدم ماشین/نمیدونم/ بشی و همش بهشون اشاره میکردی و میگفتی انا. یعنی از اینا
بعد از ارامگاه فردوسی دوباره برگشتیم هتل و بعدش رفتیم زیارت برای اخرین بار و ساعت 11 ونیم رفتیم راه اهن مشهد.
عزیز دلم اتوبوس خیلی دوست داری. تو خیابونهای مشهد هم اتوبوس خیلی زیاد بود و شب اخر وقتی رفته بودیم زیارت هر اتوبوسی رو که میدیدی و میگفتی انا یعنی از اینا و میخواستی سوارش بشی. شب اخر موقع برگشت خیلی خیلی گریه کردی و بخاطر اتوبوس بهونه گرفتی
یکی از اتفاقات دیگه این بود که شیر خشکت شب اخر تموم شد و ماهم به اقای راننده اژانس گفتیم که بره یه داروخانه تا ما برات شیر بگیریم و اقائه گفت مسیر داروخوانه رو رد کرده و چون دوتا ماشین بودیم و به اقای راننده ماشین دومی میگه که اونا برن داروخانه اما اونم نرفت و وقتی مامان زری اینا اومدن راه اهن دیدم که شیر خشک نخریدن .وااااااااای که چه حس بدی بود که بدونی بچه ات گرسنه خواهد ماند و ما هم تا حرکت قطار 10 دقیقه بیشتر وقت نداشتیم و از هر کسی هم میپرسیدیم داروخانه اطراف راه اهن نزدیکه. همه میگفتن نه خیلی دوره تو خیابون طبرسیه. و اسم خیابونا رو میگفتن که ماهم اصلا اونجارو بلد نبودیم.
ساعت 12 شب بود و باید میرفتیم داخل قطار. و مجبورا رفتیم وگرنه جا میموندیم اونم بدون شیر خشک و فقط 3 پیمونه شیر داشتیم .اونشب خداروشکر بدون شیر خوابیدی وصبح ساعت 7 بیدارشدی و شیر میخواستی و همون یکم رو خوردی و اما میدونم بازم دلت میخواست الهی مامان برات بمیره. هیچ چیز دیگه هم نمیخوردی و همش میگفتی ژیژه. و ماهم بجای شیر بهت ابجوش و قند میدادیم. الهی قربونت برم خدا کنه اونروز هیچ وقت تکرار نشه که گرسنه باشی و مامان نتونه کاری برات کنه.. قربونت برم فقط هم دوست داشتی شیر بخوری. خوراکی همراهمون بود اما شما بداخلاق شده بودی و فقط شیر میخواستی خصوصا اینکه اونشب قطار جلوتر ازما با قطار باربری تصادف کرده بود و خیلی تو مسیر ایستادیم و خیلی خسته شدیم .
راستی اینو یادم رفت بگم که تو کوپه بغلیمون یه دختره بود که اسمش مائده بود و خیلی دوستت داشت اما شما اونروز چون شیر نخورده بودی و گرسنه بودی همش باهاش بداخلاقی میکردی. مائده خونشون قزوین بود و 8 سالش بود و همش میومد دمه در کوپه ما و دوست داشت باهات بازی کنه و لپاتو فشار میداد و شماهم سرش داد میزدی و میگفتی بو یعنی برو اما اون بازم وایمیستاد و باهات بازی میکرد
اینم عکسشه
روژینای باهوشم حالا هر موقع که ازت میپرسیم اسم دختره که تو قطار بود چی بود یادت میاد و میگی مــــــــــائنه و ازت میپرسم چیکارت میکرد دستتو میذاری روی دوتا لپت و فشار میدی و ازت میپرسم تو بهش چی گفتی میگی بو.
عزیزکم جمعه ساعت 5 بعد از ظهر رسیدیم تهران و بعد از خوردن یه شیر حسابی بردمت حمام و بعدش مشغول نقاشی کشیدن شدی
این سفر هم مثله سفرهای قبلی در کنار دخملکم خوش گذشت. البته همیشه و همه جا در کنار تو بودن به مامان خوش میگذره نفسم. ممنون از عمه ندا که مارو مهمون کرد. امیدوارم به همه خواسته هاش برسه و خدا همیشه ماهانو براش حفظ کنه. چون این مسافرت بخاطر نذری بود که عمه برای ماهان داشت عزیزم