روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

روژینا همراهه مامان

عزیز دلم دختر گلم این روزها که بزرگتر شدی خیلی حسه خوبی دارم . و خوشحالم بابت اینکه تو رو دارم همدمم .  ماشالله عاقل تر و فهمیده تر شدی و تمام حرفامو درک میکنی عزیزم . واسه همین بعضی موقع ها که شرایط جور باشه و کلاسهایی که دارم مناسب سنت باشه همراهه خودم میبرمت. و تمامه سفارشاتی رو. که بهت قبل از کلاس میکنم رو یادت میمونه و اصلا اذیت نمیکنی و خیلی خانمانه در کنار بچه های دیگه میشینی و اجازه میدی که مامان کارشو کنه. روژینا باید اعتراف کنم لحظاتی که تو در کلاسی واقعا من از تدریس کردن لذت میبرم . عاشقم مامانی وقتی با دقت به بچه ها نگاه میکنی و تعجب میکنی از اینکه من باهاشون انگلیسی حرف میزنم.   این عکسها هم برای یه عصر گرمه تابس...
30 شهريور 1393

دومین کوتاهی مو نانازی

  گل دخملیه مامان چند وقتی موهات خیلی بلند شده بود و اکثر مواقع میومد جلوی چشمات و خیلی اذیت میشدی. بخاطر همین دوشنبه 10 شهریور 93 بر خلاف میله خودم و بابا بردمت ارایشگاه و برای دومین بار موهات رو کوتاه کردم . خودت هم دوس داشتی که موهات کوتاه بشه عشقم و خیلی همکاری کردی . قبل از رفتن برات توضیح دادم که کجا میریم و قیچی رو هم بهت نشون دادم و گفتم که خانمه ارایشگر برای کوتاه کردن از این وسیله استفاده میکنه و تو نباید بترسی . وقتی وارد ارایشگاه شدیم خانمه ارایشگر کلی باهات حرف زد و برات روژ لب زد و شماهم که قرتی خیلی خوشت اومده بود. بعدش اب پاش رو داد به من و گفت که با مامانت اب بازی کن و منم در حال اب بازی با شما موهاتو کاملا خیس کردم و...
21 شهريور 1393

روژینا جون و درسا جون در پارک

روژینازم سلام عزیز دلم خیلی وقت بود که منو مامانه درسا جون میخواستیم که قرار بذاریم و شما رو ببریم پارک اما متاسفانه همیشه یا من کلاس داشتم و یا اینکه آرزو جون کار داشت و نمیتونستیم هماهنگ کنیم و تا اینکه بالاخره هشتم شهریور 93 ساعت 7 بعداز ظهر با هم قرار گذاشتیم تا شما همدیگرو ببینید . خیلی عصر خوبی بود دخترم و شما و درسا جون از کنار هم بودن خوشحال بودید . مخصوصا شما که همیشه ازم میخوای که عکسهای اونروز و درسا رو بهت نشون بدم و با دیدنشون کلی ذوق میکنی              بعد از اشنایی با همدیگه رفتید سمت وسایلهای بازی و تو میخواستی دست درسا رو بگیری و میگفتی د ...
18 شهريور 1393

روز دختر مبار ک

 سلام دختره یکی یدونه مامان                                           روزت مبارک دختر قشنگم امسال سومین سالیه که در روز تولد حضرت معصومه/س/ من یه دختر دارم و به ارزوم که داشتنه یه دختر بود رسیدم . سال اول تو دلم بودی و دوساله که در کنارمی و  هر روز با بوییدنت لمس کردنت و در اغوش گرفتنت دوباره متولد میشم دخترم عشقم تمام وجودم دخترم زندگیم دخترم همه کسم دخترم تمامه دنیای من دخترم دخترم دخترم روزت مبــــــــــــــــــــــارک ...
8 شهريور 1393

21 ماهگیت مبارک

عزیز ترینم دختر قشتگم ســـــــــــــــــــــــــــــــــلام 21 ماهگیت مبارک کوچولوی قشنگم . میدونم تبریکم باز هم با تاخیره نازنینم . مامانو بابت کوتاهی کردن برای اپ کردن وبلاگت ببخش . اخه ماشالله از بس خودت شیطونی میکنی و وقتی بیداری همیشه ازم درخواست میکنی که کنارت باشم اصلا نمیرسم که اپ کنم. شیرینم این چند وقته واقعا شیرین شدی ومن گاهی اوقات قندون صدات میکنم از بس که قندی . مخصوصا که تو صحبت کردن خیلی خیلی پیشرفت کردی و جمله های کوتاه میگی. از صحبت های قشنگت برات مینویسم. وقتی بابا خونه نیست ازم میپرسی مامان بابا توشش و میری در میزنی و میگی نادر . یا بابا و بعد میبینی کسی  جوابتو نمیده و میای با حالت سوالی ازم میپرسی نیس...
8 شهريور 1393

پنجمین سالگرد ازدواجمون در کنار روژینازمون

  سلام سلام دختر مامان                             مین سالگرد ازدواجمون مبارک   عزیز ترینم 22 مرداد سالگرد ازدواج منو بابا بود . روزی که من و بابا زندگیمون رو زیر یک سقف با عشق شروع کردیم و امسال سالگرد این روز قشنگو در کنار  شما که ثمره ی عشقمون و شیرینی زندگیمون هستی جشن گرفتیم .   عزیزم شب سالگرد ازدواجمون منو بابا وشما باهمدیگه شام رفتیم بیرون . وکلی بهمون خوش گذشت عسلکم . شما هم که عاشق بیرون رفتن و مخصوصا رستوران رفتنی خیلی دخمله خانمی بودی عزیزم . فردا شبش هم م...
25 مرداد 1393

دو سالگی وبلاگمون

               تولد تولد تولد وبلاگ دنیای مامان و بابا مبارک    20 مرداد وبلاگمون دوساله شد.    دخترم تمام زندگیم. تمام وجودم. دو ساله که از روزهای قشنگ با تو بودن در این وبلاگ نوشتم . از روزهای انتظار به دنیا اومدنت از اولین خنده . اولین قدم . اولین حرف و از بهترین روزهای زندگیم . از قشنگترین روزهای زندگیم که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه نوشتم. نوشتم تا روزی به یادگار بمونه که چه روزهای لذت بخشی رو باتو داشتم . خاطرات تو رو اینجا ثبت کردم تا یک روزی خودت بخونیش و بدونی که چقدر عاشقت هستم ...بدونی که از تو نوشتن تو این وبلاگ دوست داشتنی ...
23 مرداد 1393