جمعه شب
سلام سلــــــــــــــــــــــــــــــــــام
امشب زرنگ شدم و با دوتا پست جدید اومدم
عزیز دلم دختر قشنگ جمعه هفته پیش حوصلمون سر رفته بود که بابا پیشنهاد داد اگه موافقی بریم دربند. منم که دیدم بعد از بدنیا اومدنت و در دوران بارداری و تقریبا نزدیک 3 سالی میشه اونجا نرفتیم پیشنهادشو قبول کردم
تو راه پشت چراغ قرمز خیابون ولیعصر برات یه تل پاپیونی گرفتیم که توش چراغ داشت و روشن میشد و تونست سرتو گرم کنه و گرنه غرغرات داشت خستم میکرد. وقتی رسیدیم اونجا نمیذاشتی روی تخت بشینم و همش دستمو میگرفتی و میگفتی بو. یعنی پاشو که بریم. و محیط اونجارو دوست نداشتی. کلی غر زدی و گریه کردی تا اینکه غذارو اوردند و مشغول دوغ خوردن شدی و دوتا قاشق کوچولو هم برنج خوردی و این بود غذا خوردن خانم خانما. بعد از شام هم باز به غر زدنات اد امه دادی نانازم تا اینکه اقائه چای و قلیون اورد و اولین بار بود که قلیون میدیدی و با تجب نگاهش میکردی . بعدش مشغول خوردن نبات هایی شدی که توی قندون بود و همه رو دهنی و خیس کردی و دوباره گذاشتیشون تو قندون .بعدش هم که پروژه نبات خورون تموم شد شروع کردی به قند بازی و قند هارو ریختی توی فنجون. از اونجا هم یکم لواشک ترش گرفتیم و گیر داده بودی که بخوریشون. منم مقاومت میکردم که بهت ندم اخه بهداشتی نبودن مامانی و خیلی هم ترش بود و برات مناسب نبود و از شما اصرار و ازمن انکار. حتی اگه یه کوچولو هم بهت میدادم راضی نمیشدی . این بود که به گریه متوسل شدی و همش میگفتی انا. به لواشک اشاره میکردی و منظورت این بود که از اونا بهم بده.
خلاصه اینکه بیرون رفتن با بچه خیلی خیلی سخت میباشد. 4شنبه هم قراره منو شما بدونه بابا با کادر موسسه زبان افاق./////در گوشی=تبلیغ کردم.////و همه همکارام به مناسبت روز معلم یک سفر یه روزه ببرنمون کاشان.اخه روز معلم کلاس داشتیم و فرصت نشد و الان دو هفته ایه بخاطر امتحانات بچه ها کلاس نداریم و قرار شده یک سفر یکروزه بریم وهمش استرس دارم که شما اذیت کنی .امیدوارم دختر خوبی باشی عسلکم.
ناز و اداتو قربون خانم خانما