روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

روز دختر

سلام عزیزم. امروز 25 مرداد 94 بود که روز دختر بود. وااای که از داشتنت چقدر خوشحالم و خدارو شاکرم بخاطر مادر بودن برای یه دختر کوچولو از جنس فرشته ها . زیباترین گل هستی  و لبخند خدا روزت مبارک دخترم. این روز رو به تمام دختران ایرات تبریک میگم و بهترین ارزوها رو براشون دارم . ذخترکم امروز با مامانی رفتیم بیرون و به مناسبت  روز دختر برات هدیه گرفتم و از بدو ورودمون به اسباب بازی فروشی به یه خونه عروسکی علاقه مند شدی و اجازه انتخاب دیگر اسباب بازیهارو بهمون ندادی و امسال هدیه روز دختر رو خودت انتخاب کردی عشقم و این اولین هدیه ای بود که خو دت انتخاب میکنی و خیلی خوشحالم که به سنی رسیدی که میتونی و میخوای که برای خرید وسایل...
26 مرداد 1394

قرار با دوستهای وبلاگی

سلام سلام ناز دونه ی خوشگل مامان . عشق کوچولوی خودم امشب اومدم که پست مربوط به قرار با دوستهای وبلاگیت رو بذارم که واقعا خوش گذشت و جای همه ی دوستان خالی بود. عزیز دلم یکشنبه هفته گذشته 4 مرداد ماه از طریق گروه مامانهای وبلاگی تو تلگرام با مامانا هماهنگ شد که همگی ساعت 6 بعد از ظهر بیان پارک مفاخر و ظهر بود که ریحانه جون مامان روژینای گلم بامن تماس گرفت و ادرس رو مجددا بهم داد و ازم پرسید که برای اومدن مشکلی ندارم و منم چون قبلا با بابا هماهنگ کرده بودم  و بابا بلد بود ادرسش رو از ریحانه جون تشکر کردم و ساعت پنج و نیم بعد از خواب عصر گاهی شما راه افتادیم به سمت پارک مفاخر . حدودا ساعت 6 و پنج دقیقه بود که رسیدیم و بابا رفت تا به ...
11 مرداد 1394

اسباب کشی به خونه جدیدمون

سلام دختر گلی مامان. خوبی عشقم عزیز دلم امروز سوم مرداد سال نود و چهار که این پست رو برات میذارم و  سیزده روز از اسباب کشی ما به خونه جدیدمون میگذره. دوشنبه بیست و دوم تیرماه از خونه قبلی اسباب کشی کردیم و این اولین تجربه اسباب کشیمون در طول زندگی منو بابا بود و چون واقعا تنها بودیم خیلی برامون سخت بود . مخصوصا بابا که تنهایی مسولیت همه چیز رو مثل ماشین و کارگزها و رانندگی این مسافت طولانی رو برعهده داشت که همینجا ازش کمال تشکر رو دارم و ازش ممنونم بخاطر مهربونیش و از اینکه خواسته منو قبول کرد و با خرید این خونه و با وجود دور بودن از خانواده اش موافقت کرد . روز اسباب کشی مامان زری هم باهامون اومد و روز اول پیشمون بود و کمی کمک...
3 مرداد 1394

خرداد ماه.

سلام عشق کوچولوی مامان . 31 ماهگیت مبارک دختر نازنینم. دخترم امشب اخرین شب از بهار سال 94  و چهارمین روز از ماه مبارک رمضان بود و خرداد به پایان رسید. تقریبا یک ماهی هست که به وبلاگت سر نزده بودم. اخه دقیقا از اول خرداد ماه خیلی سرم شلوغ بود و اصلا وقت نکردم گلم . خوب از سومین ماه 94 برات بنویسم و همونطور که تو پست های قبلی گفته بودم قرار بود که مامانی اسباب کشی کنه و بره شمال . روز اول خرداد ماه روز اسباب کشی مامانی بود و دقبقا یکماهه که شمال هستش و امیدوارم که هر جا هست سلامت باشه و دلش شاد باشه .ا روز اسباب کشی واقعا من و بابا و مامانی و شما خیلی خیلی خسته شدیم چون بعد از تمام شدن کارهای خونه ی تهران باید مسافت تهران تا ...
1 تير 1394

دوسال و نیمه شدن دخملی

سلام سلام نفس کوچولوی مامان  دوسال و نیمه شدنت مبارک پرنسس کوچولوی من . خدا رو سپاسگزارم بخاطر وجودت. سلامتیت و شیرین زبونیهات و همه چی. دختر 2 سال ونیمه ی من 9 اردیبهشت 1394 با بابا ومامانی رفتیم شمال تا باقی مانده کارهای خونه مامانی رو انجام بدیم عسلم اون چند روز تعطیل بود  و چون چهارشنبه رفته بودیم تا شنبه بابا پیشمون بود و شنبه بخاطر کارش برگشت و منو مامانی و شما اونجا موندیم و ماهم سه شنبه با اتوبوس اومدیم تهران.و بابا اومد ترمینال دنبالمون .زمانی که بابا پیشمون بود رفتیم بیرون و کلی بهمون خوش گذشت که عکسهاشو برات میذارم         بین راه تو رستوران افتاب درخشان.  ...
27 ارديبهشت 1394

یه سه شنبه ی خوب

عزیز دلم خیلی وقت بود که درسا جون و مامان ارزو رو ندیده بودیم .اما از طریق مجازی با هم ارتباط داشتیم و دلمون خیلی برای هم تنگ شده بود و قرار شد که 3 شنبه 8 اردیبهشت درسا گله و مامانش بیان خونمون و شما دوتا وروجک باهم بازی کنید و منم برای نهار دعوتشون کردم و تقریبا ساعت 1 بود که اومدند خونمون و شما تا همدیگر دیدید ذوق کردید و شروع کردید به بازی . اول ازهمه رفتید تو اتاق خواب ما و پریدید رو تخت و خوشحالی خودتون رو نشون میدادید و بعدش هم رفتید تو اتاق شما و کلی بازی کردید و بهم ریختید .         روژینا داره به درسا میگه که دستتو بذار زیر چونه ات و ژست بگیر      ...
22 ارديبهشت 1394

بای بای پوشک .

سلام بالاخره پروژه از پوشک گرفتن دخملی ماهم با موفقیت روبه رو شد. هوراااااااااا . استارت از پوشک گرفتن از 20 بهمن 1393 در حالی که روژینا گلی ما دوسال و دو ماه و 29 روزه بود زده شد . تصمیم برای پوشک نکردن دخملک از شب قبل شروع شد و وقتی دیدم که روژینا برای پی پی کردن باهام همکاری کرد منم تصمیم گرفتم از فرداش دیگه پوشکش نکنم . صیح بعد از صبحانه پوشکش رو باز کردم و بهش گفتم که دیگه باید بری دستشویی و تو دستشویی کارت رو انجام بدی. طفلی دخملک هنوز نمیدونست که چطور باید خودش رو نگه داره و با مفهوم جیش کردن اصلا اشنا نبود و به همین دلیل تا ظهر چند باری کار خرابی کرد . و عصری هم بعد از بیدار شدن و تشویق های بابا نادر بالاخره تو دستشویی کار...
17 ارديبهشت 1394