یه سه شنبه ی خوب
عزیز دلم خیلی وقت بود که درسا جون و مامان ارزو رو ندیده بودیم.اما از طریق مجازی با هم ارتباط داشتیم و دلمون خیلی برای هم تنگ شده بود و قرار شد که 3 شنبه 8 اردیبهشت درسا گله و مامانش بیان خونمون و شما دوتا وروجک باهم بازی کنید و منم برای نهار دعوتشون کردم و تقریبا ساعت 1 بود که اومدند خونمون و شما تا همدیگر دیدید ذوق کردید و شروع کردید به بازی. اول ازهمه رفتید تو اتاق خواب ما و پریدید رو تخت و خوشحالی خودتون رو نشون میدادید و بعدش هم رفتید تو اتاق شما و کلی بازی کردید و بهم ریختید.
روژینا داره به درسا میگه که دستتو بذار زیر چونه ات و ژست بگیر
درسا این تلت رو برداشته بود و زد به سرش . شما هم سریع ر فتی یه تل دیگه اوردی و دوتاتون نازتر شدید
اینم از بهم ریختن اتاقت.
این جا هم مثل دوتا دخمل خوب دارید درکنار هم بازی میکنید
قبل از اومدن درسا جون برات توضیح داده بودم که دوستهای خوبی باشید و وسایلت رو به درسا بده و باهم بازی کنید. شما هم تا اخراش خوب بودی اما دیگه بعد از نهار یکم ناراحت شدی از اینکه چرا درسا وسایلت رو برداشته و چرا اتاقت بهم ریخته شده و با حالت اعتراض به من گفتی مامان مگه تو اینجا رو مرتب نکرده بودی و از اینکه جوجو هات رو درسا برداشته بود ناراحت بودی. ودرسا هم بعد از توضیح دادن مامانش خیلی خانمانه اومد و جوجوهات رو بهت داد و شماهم اروم شدی و دوباره باهم بازی کردید.
و بعدش هم مشغول بستنی خوردن شدید و حسنی رو باهم تماشا کردید و درسا جون و مامانش رفتند خونشون. و ارزو جون زحمت کشید و برات یه بسته پاستل اورده بود .ومنم هنوز نشونت ندادم چون میدونم خرابش میکنی مرسی خاله ارزوی مهربون.
سه شنبه 8 اردیبهشت یه روز خیلی خوب بود و امیدوارم که بازهم تکرار بشه و خاله ارزو و درسا جون بازهم تشریف بیارن خونمون .