روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

25 ماهگی عشق کوچولومون

                          ماهگیت مبارک نخود کوچولوی مامان   عشق مامان این روزها حال و هوای خیلی خیلی خوبی دارم با وجود  تو . وقتی که صحبت میکنی و خونمون  پر میشه از صدای تو . صدایی که بهم میفهمونه که چقدر زندگی با تو قشنگه. وقتی که تو خونه دنبالم میگردی و صدام میکنی مامان مامان بیا عارت دارم/کارت / بهترین حسه دنیا رو دارم دخترکم . عزیز دلم دختر کوچولوی 2 سال و یکماهه ی من  از این ماه بگم که اوایلش خیلی بهونه گیری میکردی و دلیلشم نمیدونم چی بود و مدام گریه های بی دلیل و حتما باید  خ...
23 آذر 1393

بدون عنوان

عزیز دلم بازم یه پست جامونده. نانازیه مامان ترم قبلی یک کلاس داشتم که بچه ها بطور کامل حروف انگلیسی رو یاد گرفتند و منم به  اموزشگاه پیشنهاد دادم که براشون یه مراسمی برگزار کنه که دور هم یه عکس از اولین ترمشون به یادگار بمونه و اموزشگاه هم زحمت کشید و براشون کیک گرفت و براشون کلاه درست کرد و کلی بهشون خوش گذشت و بهشون هدیه داد و یه مراسمی شد مثله جشن الفبای کلاس اولی ها.. اونروز من شما دخملکم رو هم با خودم بردم .و شما خیلی خانمانه تو کلاس پیشم بودی و بچه ها رو نگاه میکردی .           رو صندلیه مامان نشستی عشقم     انشالله جشن فارغ التحصیلی خودت...
18 آذر 1393

عکسهای جامونده از اخرین روزهای 24 ماهگی

  سلام نانازیه مامان. یه سری از عکسها از اخرین روزهای 24 ماهگیت جامونده بود که تو این پست برات گذاشتم     فدا خنده ات عشقم     ماه قبل یه روز با مامان درسا جون قرار گذاشتیم که بریم چند دست لباس تو خونه ای برای شما کوشولوها بخریم. که من دو دست لباس برات خریدم.قرار بود بعد از خرید ببریمتون پارک و اونروز هوا خیلی بارونی بود و بعد از خریدمون بارون قطع شد و بعدش بردیمتون تاب تاب ابابا     اینجا تو مغازه اس که کنار هم ایستادین و بازی میکردید و ماهم داشتیم لباسهارو نگاه میکردیم       و پارک ..................   ...
3 آذر 1393

دو ساله شدن دخترم

ساعت 10 و 14 دقیقه روز سه شنبه 21 ابان 93. سلام عشقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم. تولدت مبارک هوراااااااااااااااا. تقریبا  نزدیک به یکساعت میگذره از دوساله شدن دخملی و مامانش هنوز بغلش نکرده و بوسش کنه و فشارش بده و بهش تبریک بگه. اخه دخملیمون هنوز خوابه دختر نازم روژینازم تولدت مبارک دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم و بهترینها رو برات ارزومندم. 21 ابان قشنگترین روزه عزیزم برای مامان . روز زمینی شدن یه فرشته ی اسمونی بنام روژینا .     صفخه متولدین امروز نی نی وبلاگ.       اینم برای دیشب که وبلاگتو اپ کردم و از احساساتم نسبت بهت نوشتم.   ...
21 آبان 1393

اخرین ساعات 23 ماهگی روژینازم

روژینا گلیه مامان سلام. عزیز دلم فدات بشم الان که دارم این پستو برات مینویسم ساعت 1 و سی و هفت دقیقه بامداده  21 ابان 93 و تا دو سالگیت که 9و 25 دقیقه صبحه چند ساعتی بیشتر نمونده . عزیز دلم دختر قشنگم دلم میخواد تو این ساعت های پایانی 23 ماهگیت فقط و فقط از احساساتم نسبت بهت بنویسم . از حس خوبه مادر بودن برای تو . اما چه کنم که ناتوانم از اینکه احساساتمو بتونم با کلمات بیان کنم دخترم . دختر عزیزم . عزیز ترینم تمام زندگیه مامان دنیای من دختر نازم نمیدونم چرا بغضی گلومو فشار میده .  فقط چند ساعت مونده تا 24 ماه کامل بشه.و دو سال بگذره از مادر بودنم از لحظه ای که تو برای من شدی و من با تمام و جودم  برای تو شدم . دوسال از رو...
21 آبان 1393

23 ماهگی روژینا گلی

ناناز مامان سلام. عزیزم این پستو خیلی زودتر باید برات میذاشتم و یه جورایی جا افتاده . و تقریبا برای یکماهه پیشه که تولد ماهان بود و 4 روز قبل از جشن تولدت. عزیزم 21 مهر که مصادف با 23 ماهگیه شما بود تولد ماهان /پسر عمه/بود و  اون شب رفتیم بالا خونه مامان زری و یه جشن تولد کوچولو برای 9 سالگیش گرفته بود و شماهم خیلی خیلی خوشحال بودی و تولد رو دوست داشتی مخصوصا موقع شمع فوت کردن دوست داشتی که خودت شمع فوت بکنی و همش میگفتی من فود تونم . و از ما میپرسیدی تبلده؟ تبلده مالانه؟    اینم عکسهای 23 ماهگی گل دخمل و 9 سالگی ماهان             ...
19 آبان 1393

محرم93

عزیز دلم امسال سومین سالی بود که محرم در کنار ما حضور داشتی عزیزم . یاد اون روزها بخیر که محرم سال 91 روژینا کوچولوی ما فقط 7-8 روزه بود اما امسال دیگه برای خودت خانمی شده بودی و با تعجب به همه چی نگاه میکردی مخصوصا به دسته ها که زنجیر میزدند و طبل داشتند . گلم تو این ایام چند شبی رفتیم هیئت واونجا سینه میزدی و صلوات فرستادن رو هم یاد گرفتی و میگی .محمد .....محمد . و وقتی شبها بابا ازت میپرسید کجا رفته بودی بهش میگفتی هی یت . سینه زدم و شروع میکردی یه سینه زدن. روز عاشورا هم با بابا بردیمت بیرون تا دسته ها رو ببینی و برات یه پرچم یا حسین گرفتم و شما دستتو گرفته بودی بالا و تکونش میدادی دخترم. عکسهایی رو هم که برات میذارم برای روز عاشوراس...
18 آبان 1393