روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

سی و نه و چهل ماهگی

سلام روژینای نازم.خوبی مامانی .   روژینازم چند روز پیش این پست رو نوشته بودم و پست موقت کرده بودم و اصلا فکرشو نمیکردم که دیگه وقت نکنم بیام وبشه 28 اسفند و ی جورایی بشه اخرین پست سال 94 که تو وبلاگت میزارم . اول بریم مطالب اون پست موقتی رو که نوشته بودم رو بخونیم و بعد ادامش رو مینویسم. پست موقت در پارگراف بعدی   الان که دارم این پست رو برات مینویسم شما روی تختت هستی و من پایین تختت دراز کشیدم تا خوابت ببره قربونت برم و من با گوشیم انلاین شدم برای ثبت خاطراتت یه مدتیه که حسابی سرم شلوغ بوده و دلیلش هم اینه که خدارو شکر خونمون رو فروختیم و طی سفر قبلی که به تهران داشتیم تونستیم یه خونه اونجا بخریم و دیگه بعد از ...
12 اسفند 1394

روژینازی میره به مهد کودک

سلام سلام عزیز دل مامان. خوبی قربونت بره مامان که چند روزه محصل شدی. خخخخ     عزیزم نازنینم توپست قبلی هم نوشته بودم که تصمیم دارم بفرستمت مهد برای اینکه حوصله ات تو خونه سر میره و بالاخره تصمیم قطعی شد و یک شب موقع خواب ازت پرسیدم روژینازی دوست داری ببرمت مهد و شما هم ذوق کردی و گفتی دوست دارم و منم بهت گفتم که زودتر بخواب و فردا صبح میریم مهد و شما کلی خوشحال شدی و تصمیمم رو هم به بابا گفتم و همون موقع هم با مامانی تماس گرفتم و گفتم که فردا به صورت ازمایشی میبرمت مهد کودک.چند تا مهد کودک رو در نظر گرفته بودم و از بینشون یکی رو که بهمون نزدیک تر بود و امکانات بهتری داشت رو انتخاب کردم.     دوشنبه...
19 بهمن 1394

سی وهشت ماهگی ناز دخمل

سلام سلام نانازیه مامان  عروسک خوشگل من سی و هشت ماهگیت مبارک نفس     عزیزم بیست و یکم دی که ماهگردت بود و بیست دوم هم تولد مامانی بود, ماهم دوشنبه بیست ویکم شب تولد مامانی یه مهمونی,عصرونه زنونگی خونه مامانی  با حضور,دوستهای مامانی گرفتیم و ی کیک کوچولو هم گرفتیم و بعد,از صرف عصرونه حسابی نانای کردیم و جشن گرفتیم و کلی خوش,گذشت عزیز دلم .     این روزها حس میکنم که یجورایی تنهایی,و نیاز داری که همبازی داشته باشی .بخاطر همین تصمیم دارم که یفرستمت مهد,البته هنوز,تصمیم قطعی نیست و یجورایی تردید دارم .   از طرف دیگر هم هر چقدر هم که من تو خونه باهات بازی میکنم بازم حس میکنم که نیازت برطرف نمیشه...
28 دی 1394

یلدای سال 94

سلام به دخترک عزیز و مهربون و دوست داشتنیه خودم .    چهارمین زمستونت مبارک ناااااااااااااااااااازم. عشق مامان امسال چهارمین شب یلدایی بود که شما در کنار ما حضور داشتی و با وجودت این شب رو برامون قشنگتر و لحظاتمون رو گرم تر کردی. هر سال با اومدن یلدا ی دختر کوچولوی ناز 40 روز برام تداعی میشه چون اولین یلدای زندگیت دقیقا  چهل روزگیت بود عزیز دلم. امسال هم شب یلدا دخترک سه سال و چهل روزه ی ما بودی. امسال برای اولین بار یلدا رو خونه ی خودمون بودیم و منو شما و بابا بودیم و مامانی هم مهمونمون بود دخترکم . گرچه دور بودن از خانواده بابا هم برامون سخت بود اما از طریق مجازی باهاشون در ارتباط بودیم ومقداری از دلتنگیهامون ...
4 دی 1394

37ماهگی

سلام دختر قشنگم. سی و هفت ماهگیت مبارک دختر نازنینم. دخترم این روزها روزامون به روز مرگی های همیشگیمون میگذره. گاهی خونه هستیم و باهم بازی میکنیم. گاهی هم من حوصله ندارم و کار دارم و شما ناراحت از اینکه من نمیتونم به خواسته ات اهمیت بدم و برام غر غر میکنی . گاهی هم بیرون میریم و بعضی اوقات هم خونه مامانی. تعطیلات هم که بشه سعی میکنیم بریم تهران . برای تعطیلات چند روزه اربعین منو شما و بابا و مامانی رفتیم تهران و عمه جون شله زرد نذری داشت و مهمونی هم داشت که شما کلی با عرشیا و شایان که پسرخاله های بابا هستند بازی کردی و گاهی اوقات هم باهاشون ناسازگاری میکردی. سه روزی خونه مامان زری بودیم. البته خونه مامان جون / مامان بزرگم / و دا...
23 آذر 1394

سه سالگی دنیای ما

عزیز دلم دختر قشنگم سلــــــــــــــــــــــام. تولدت سه سالگیت مبارک باشه همه کسم عزیزم 21 ابان ماه که تولد سه سالگیت بود پنج شنبه شب بود و مامانی به طور اتفاقی مهمون دعوت کرده بود و مهموناش خاله معصومه /خالم/و شوهر خاله و محدثه جون و دایی و زندایی مامانی و دختر دایی مامانی با پسرش و دخترش بودند .منم اونشب تصمیم گرفتم که چون شب تولدت بود یک کیک بگیرم و یه جشن کوچولو با مهمونا بگیریم وشما شمع تولد سه سالگیت رو فوت کنی . و ان شالله  جشن تولد اصلیت که بعد از ماه صفره مهمونی و جشن تو خونه خودمون برات بگیریم . یک روز قبل برای تولدت یک کیک عروسکی سفارش دادیم و بعد از ظهر پنج شنبه بابا رفت کیکت رو گرفت و گذاشتیم تو یخچالمون و بعد ر...
4 آذر 1394