روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

روز دختر

1394/5/26 2:20
1,114 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم. امروز 25 مرداد 94 بود که روز دختر بود.06

وااای که از داشتنت چقدر خوشحالم و خدارو شاکرم بخاطر مادر بودن برای یه دختر کوچولو از جنس فرشته ها.

زیباترین گل هستی  و لبخند خدا روزت مبارک دخترم.

این روز رو به تمام دختران ایرات تبریک میگم و بهترین ارزوها رو براشون دارم.

ذخترکم امروز با مامانی رفتیم بیرون و به مناسبت  روز دختر برات هدیه گرفتم و از بدو ورودمون به اسباب بازی فروشی به یه خونه عروسکی علاقه مند شدی و اجازه انتخاب دیگر اسباب بازیهارو بهمون ندادی و امسال هدیه روز دختر رو خودت انتخاب کردی عشقممحبت و این اولین هدیه ای بود که خو دت انتخاب میکنی و خیلی خوشحالم که به سنی رسیدی که میتونی و میخوای که برای خرید وسایلت نظر بدی عروسکمچشمکبغلبوس.

امروز از صبح که از خواب بیدار شدی بیشتر از روزهای قبل بوست کردم و از صبح بارها بهت گفتم روزت مبارک115.gif . شما هم بعد از خرید هدیه ات تو راه برگشت به خونه با خوشحالی گفتی روزم مبارت.    وااای که چقدر انرژی میگیرم بخاطر این شیرین زبونیات.

امشب هم بمناسبت روز دختر با مامانی و بابا شام رفتیم بیرون و مامانی بخاطر روز دختر  و بخاطر اینکه من دخترشم ما رو مهمون کرد خجالت. خیلی ممنونم مامانه گلم از لطفت. و امشب هم ما اومدیم خونه مامانی و همینجا میخوابیم و شما هم الان در خواب نازی دخترک نازم156.gif.

 

 

 

دختر من با هدیه اش.

وقتی میخواستیم بریم بیرون بهت گفتم میخوایم بریم برات هدیه بخرم. شما هم همش تو راه میگفتی .اش جون میشایم بریم عادو بشریم.   اخ جون میخایم بریم کادو بخریم.

 

 

 

 

برای شام رفته بودیم بیرون.

 

 

شما هم که اصلا غذا نخوردی و فقط کمی سیب زمینی سرخ کرده خوردی و همش مشغول بازی با لیوان و نی بودیکچلعصبانی

 

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (5)

مامان هانیه
26 مرداد 94 16:38
روزت مبارک عزیزم
مامان روژینا
27 مرداد 94 10:25
روزت مبارک عسل خالهایشالا همیشه شادو سلامت باشین نیلوفر جونم
زهرا
27 مرداد 94 20:04
روزت مبارک روژیناجون
خاله معصومه و بچه ها
28 مرداد 94 11:13
سلام روژینا جونم روزدختر را بهت تبریک می گویم دوستت دارم گلم روژینا جونم عاشقتم و به اندازه ی یک دنیا دوستت دارم را ستی روژینا جون می خواهم یک خاطره ی خیلی کوچک از حرف زدن خودم برات بگم که داداشم برایم تعریف کرده است . روژینا من وقتی خیلی کوچک بودم مثلا همسن تو که بودم یا هم سه ساله بودم به بیا می گفتم لی لی لی لا یا مثلا داداشم را می خواستم صداش کنم که بهش بگم بیاد از این کلمه استافاده می کردم می گفتم لی لی لی لا گفتم که برات بنویسم یکی از خاطرات جالب من بودش
مامان محمد طاها
28 مرداد 94 20:09
فرشته زمینی خدا روزت مبارک