روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

قد و وزن 3 ماهگی

عزیز دلم شنبه  /دیروز/صبح من وشما ومامانی فاطمه رفتیم دکتر برای اینکه قد و وزنه شما رو اندازه بگیره و ببینیم تو 3ماهگی دختر گلمون چه تغییراتی کرده/ وزنت/6400  قدت 60 و دورسرت 39 بود و خدارو شکر خوب وزن گرفته بودی و همه چیز طبیعی بود نازنینم و طبق نمودار رشد بود. عزیزم برای اولین بار تو اغوشی گذاشتمت و رفتیم  اولش خیلی گریه کردی اما بعدش خوابت برد و حتی وقتی میخواستن قد و وزنت رو اندازه بگیرن بازهم لالا بودی   روژینا حونی در اغوشی و در حال گریه کردن مامان فدات بشه که تو اغوشی خوابت برد   ...
22 بهمن 1391

چرا وبلاگتو دوست دارم

 با تشکر از معصومه جان از وبلاگ /میخوام زودی بیای توو دل مامانی /که منو برای این مسابقه انتخاب کردند. حالا بریم سر اصل مطلب که چرا من وبلاگ روژینا جونم رو دوست دارم  من این وبلاگ رو وقتی تو هفته 24 بارداری  بودم ساختم برای اینکه یه هدیه ای باشه از طرف من به دختر نازم برای اینکه از احساسات قشنگ مادرانه و خاطرات خودم ودخترم در بارداری و به دنیا اومدن گل قشنگ زندگیمون و بزرگ شدنش بنویسم تا در اینده خودش ادامش بده و از خاطراتش بنویسه. همیشه حس میکنم که شاید براش جالب باشه که بدونه وقتی تو دلم بود من چه حسی داشتم و....و همچنین دونستن خاطرات دوران نوزادی و دوران کودکیش براش لذت بخش باشه . این وبلاگ واسه من خیلی ارزش داره چو...
19 بهمن 1391

ببلاکar و مریضی

عزیزدله مامان هفته پیش هر وقت که پوشکت رو باز میکردم میدیدم که پ ی پ ی کردی و خیلی هم شله / عزیزم ببخش که اینارو برات  مینویسم میدونم که درست نیست اما چون وبلاگت برای ثبت خاطراتی هست که تو در اینده میخوای بخونیش مجبورم که بنویسم البته از همه دوستان هم معذرت میخوام بابت این پست/ منو بابا خیلی نگران شدیم و 5 شنبه هفته قبل تو رو بردیم پیشه دکترت .  اقای دکتر قد و وزنت رو اندازه گرفت و از دو ماهگیت تا همون روز که دو ماه و بیست روزت بود 350 گرم  وزنت اضافه شده بود و شده بودی 5850 که اقای دکتر گفت کمه وممکنه بخاطر این دو روزی باشه که بیرون روی داشته و وزنش کم شده / اقای دکتر بهم گفت که من لبنیات نخورم چون ممکنه شما به شیر گاو حساس...
18 بهمن 1391

اولین بیرون رفتن روژینا خانم با کالسکه

عزیزدلم از الودگی هوا که بگذریم چند روزی میشه که هوای تهران گرمتر شده. منم که خیلی وقت بود که دلم میخواست با کالسکه ات ببرمت بیرون از فرصت استفاده کردم و دیروز صبح به بابا گفتم که حالا که امروز هوا خوبه عصر با روژینا بریم بیرون/اولش بابا گفت که نه نریم چون ممکنه که دختر گلمون سرما بخوره ا ما بعدش که با اصرار وشوق من مواجه شد بالاخره راضی شد و اینجوری شد که حدودا ساعت 6 منو شما وبابا رفتیم بیرون .  وقتی که کالسکه ات رو بیرون گداشتیم وشما رو گذاشتیم داخلش  و راه افتادیم منو بابا کلی ذوق کردیم وهمش نگات میکردیم و میخندیدیم اخه این اولین باری بود که با نازنین دخترمون بیرون میرفتیم.   عزیزم نمیدونی چه لحطه های شیرین وخوبی بود...
7 بهمن 1391

اولین مهمونی نانازمن

دختر خوشگلم دیشب خونه خاله منصوره ی بابا دعوت داشتیم واین اولین مهمونی رسمیت بود .همه خاله ها ودایی های بابا هم دعوت بودند وهمچنین مامان بزرگ وبابا بزرگه بابا.اونجا خیلی دخمله خوبی بودی وبرای من ومخصوصا واسه بابا کلی خندیدی وقتی داشتیم میرفتیم تو ماشین خوابیدی و وقتی رسیدیم اونجا بیدار شدی . اونجا هم فقط یک ربع بعد از خوردن شیر من خوابیدی و دقیقا موقع شام بیدار شدی و همچنان بیدار بودی و دلبری میکردی تا موقع برگشت تو ماشین لالا کردی و وقتی رسیدیم خونه بیدار شدی و دیگه نخوابیدی تا ساعت 4صبح. و مشغول دست خوردن شدی نازنینم. جدیدا یاد گرفتی که دستت رو بخوری و چنان ملچ وملوچی میکنی که هر کی ندونه فکر میکنه چه چیز خوشمزه ای داری میخوری عسل عسلم ...
6 بهمن 1391

لحظه های شیرین باتو بودن

   قند عسلم خیلی وقته دلم میخواد که برات بنویسم اما عزیزدلم وقت نمیشه و تمام لحظه های من لحظه های شیرینه با تو بودنه. لحظه هایی که وقتی خواب هستی یا اینکه اموزشگاه هستم دلتنگش میشم عزیزم شیرینی زندگی منو بابایی.تازگیها با صدای بلند واسه منو بابا میخندی و بعضی موقعها برامون ذوق میکنی. وباهامون حرف میزنی وبا صدای قشنگت ههههه/ااااااااااا میگی .واسه اشخاصی که دیر به دیر میبینیشون نمیخندی و فقط با دقت نکاهشون میکنی خدارو شکر تا الان پستونک نخوردی و من هم اصلا دوست ندارم بخوری ولبهای خوشگلت پشت پستونک قایم بشه.خیلی ها بهم میگن بهش بده و بچه پستونکی بامزه تره اما من دلم نمیاد که بهت  پستونک بدم البته یکبار برخلاف میلم بهت دادم...
3 بهمن 1391

خنده قشنگ عسلم

عزیزم با این خنده های قشنگت کلی انرژی میگیرم بیشتر از حدی که فکرشو بکنی دوستت دارم .تو مثل قلب میمونی واسه مامان. برای زنده موندن بهت احتیاج دارم نازنینم   عکسهای 58 روزگیت که وقتی باهات حرف میزدم برام میخندیدی ودوق میکردی. فدای ذوق کردنت امیدوارم که همیشه بخندی و خوشحال باشی عزیزم ...
23 دی 1391

2 ماهگی عزیزدل

نفسم  دیشب  یعنی فردا شبی که واکسنت رو زدیم  وحالت هم بهتر شد یه کیک به مناسبت 2 ماهگیت گرفتیم همچنین به مناسبت تولد مامانی فاطمه .مامانه گلم تولدت مبارک انشالله که سالیان سال در کنار من و دخترم باشی چون بودنت برای ما ارامشه 2 ماهگی دخمله گلم هم مبارک باشه. مامانم و دخترم دوستتون دارم و براتون ارزوی سلامتی وشادی دارم.       دخملم دیشب  بابا باهات حرف میزد و تو هم واسه اولین بار در جوابش هه و اااااا  میگفتی و مثل پیشی شده بودی و کلی هم با بابا خندیدی وذوق کردی   ...
23 دی 1391

واکسن2 ماهگی

الهی مامان بمیره که وقتی واکسن زدی کلی گریه کردی. 5شنبه صبح با بابا ومامانی فاطمه رفتیم واسه واکسنه گل دختر.عزیزم خانمه قدو وزنت کرد و گفت معمولیه وبعدش از من سوالاتی در موردت کرد که شما میخندی و به صداهای اطرافت عکس العمل نشون میدی ویه سری کارهایی که مخصوص نوزادان 2 ماهه  است . وبعدش برات واکسن زد به من گفت که پات رو نگه دارم که واکسنت رو بزنه اما من دلم نیومد ومامانی پات رو نگه داشت و تا واکسن رو زد گریه کردی ومن خیلی ناراحت شدم وتا اومدی اروم بشی  واکسنه دوم رو به اون یکی پات زد الهی مامان فدای پاهای نازت بشه. خانمه گفت که هر 4ساعت یکبار بهت قطره استامینوفن بدیم تا تب نکنی و دردت هم بهت بهتر بشه.و روز اول هم برات کمپرس سرد و رو...
23 دی 1391

بالاخره خندیدی خوشگلم

عزیز  دله مامان بالاخره انتظار ما تموم شد وشما لطف کردی و ودر 53 روزگی خندیدی و همه رو خوشحال کردی مخصوصا منو. بابا هم خیلی خوشحال شده وهمیشه باهات حرف میزنه و شما هم کلی براش میخندی البته فقط زمانی که حوصله داری وشیرت رو خوردی وتازه از خواب بیدار شدی.  روژینای نازم روزها وشبهای سختی رو داریم میگذرونیم اخه روز وشب شما برعکس شده وصبحها تو خواب نازی و  اغلب شبها گریه و بهونه گیری .و بیدار موندن شما از 12 شب تا 6 یا 7 صبح وکلاس رفتن من ساعت 8 صبح  وخستگی.  عروسکم همه بهم میگفتن بعد از 40 روزگیت ساعت خوابت تنظیم میشه اما الان شما 56 روزته وهر روز که میگذره خوابت کمتر میشه وساعتهای بیدار موندنت در شب بیشتر در روز هم ا...
16 دی 1391