لحظه های شیرین باتو بودن
قند عسلم خیلی وقته دلم میخواد که برات بنویسم اما عزیزدلم وقت نمیشه و تمام لحظه های من لحظه های شیرینه با تو بودنه. لحظه هایی که وقتی خواب هستی یا اینکه اموزشگاه هستم دلتنگش میشم
عزیزم شیرینی زندگی منو بابایی.تازگیها با صدای بلند واسه منو بابا میخندی و بعضی موقعها برامون ذوق میکنی. وباهامون حرف میزنی وبا صدای قشنگت ههههه/ااااااااااا میگی .واسه اشخاصی که دیر به دیر میبینیشون نمیخندی و فقط با دقت نکاهشون میکنی
خدارو شکر تا الان پستونک نخوردی و من هم اصلا دوست ندارم بخوری ولبهای خوشگلت پشت پستونک قایم بشه.خیلی ها بهم میگن بهش بده و بچه پستونکی بامزه تره اما من دلم نمیاد که بهت پستونک بدم البته یکبار برخلاف میلم بهت دادم اما خودتم دوست نداشتی وانداختیش بیرون منم خیلی خوشحال شدم که نخوردیش.
بعد از واکسنت حس کردم که یه کوچولو لاغر شدی البته فقط من این حسو داشتم و بابا هم میگفت که زیادی حساس شدم. چند روز پیش رفلاکست بیشتر شده بود ومن هم خیلی نگرانت شدم وتصمیم گرفتیم که شیر خشکی رو که دکتر گفته بود رو برات بگیریم و منو بابا کلی همه جارو گشتیم وداروخانه ها میگفتند ببلاک ای ار سهمیه هستش و به هر نفر یکی تعلق میگیره وخلاصه از هر داروخانه یکی گرفتیم و جمعا 8 تا شد و هر دفعه که یکیش تموم میشه دوباره برات میگیریم و جایگزینش میکنیم دخترم.
از وقتی که این شیر رو میخوری خیلی بهتر شدی خدارو شکر گلم.و هنوز هم شیر منو میخوری و دفعاتش هم بیشتر شده و این منو خیلی خوشحال میکنه. ولی امروز برای اولین بار شیر من رو بالا اوردی و خیلی ناراحتم کرد. ولی این باعث شد که یه نکته ای رو بفهمم عسلم و امیدوارم کرد نازنینم. اون هم این بود که وقتی تو شیر منو میخوردی فکر میکردم که مقدارش زیاد نیست و بعدش بهت شیر خشک میدادم. ولی امروز وقتی بالا اوردی از مقدارش فهمیدم که شیر من هم برات کافیه و ای شیطون یه چیزایی میخوریا و من همش فکر میکردم تو سیر نمیشی وبهت شیر خشک میدادم و شاید بعضی موقع ها اصلی ترین دلیل بالا اوردنت مقدار زیاد شیری هست که میخوردی هم شیر من وهم شیر خشک ومعده کوچولوی شما جا نداشته و بالا میاوردی. حالا از این به بعد سعی میکنم که به حرف بابا گوش کنم و وقتی شیر من رو میخوری بعدش بهت شیر خشک ندم عزیزم. خدا کنه که زودتر رفلاکست خوب بشه عزیز دلم البته زیاد نیستا و هر روز نیستش یه موقع هایی3/4 روز یکبار نمیدونم چی میشه که بالا میاری و ناراحتمون میکنی عزیزم. امیدوارم همیشه سلامت باشی روژینای مثله گلم.امروز شما 73 روزه ای نازنینم. و الان هم بغله بابا هستی و مامانی فاطمه هم خونه ماست ومن وقت کردم که بیام و وبلاگت رو اپ کنم .دوستت دارم