روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

اخرین یادگاری در سال 91 برای دخترم

 عزیز دلم سال 91 خیلی ساله خوبی برای من بود چون خدا تو رو به من هدیه کرد عسلم. اول فروردین 91 متوجه وجود تو نازنینم تو دلم شدم و خدا به من یه عیدی بسیار گرانبها و زیبا داد که تو این 22 سالی که زندگی کردم بهترین عیدی و هدیه ی من بود و 21 ابان 91 خدای مهربون فرشته اش رو گذاشت تو بغلم و درر سال 91 من مادر شدم و تونستم که حس قشنگ مادری رو تجربه کنم که قشنگ ترین و لذت بخش ترین حسه دنیاست. یادش بخیر پارسال این موقع تو تو وجودم بودی اما من خبر نداشتم و اصلا فکرش رو هم نمیکردم که بیای تو دلم. امسال هم داره تموم میشه و فردا حدودا ساعت 2و نیم سال 92 تحویل میشه. سال 91 رو بخاطر تو هدیه بهشتی خیلی دوست دارم و از تموم شدنش دلم میگیره.  امس...
29 اسفند 1391

واکسن 4ماهگی

روژینای نازم بالاخره خونه تکونی وکارهای مامان تموم شد و بعداز یک هفته مامان اومده تا برات بنویسه. اعتراف میکنم خونه تکونی امسال با وجود نی نی کوچولوی نازنین که خواباش بیشتر از بیست دقیقه نیست متفاوت و همچنین سخت تر و خسته کننده تر بود.اما عید امسالمون مطمئنا  با وجود همین دختر کوچولوی ناز از سالهای قبل شیرین تر و جذاب تره 3شنبه صبح منو بابا وشما رفتیم که واکسنت رو بزنند خیلی استرس داشتم  و قبل از رفتن بهت قطره استامینوفن دادم. وقتی وارد مرکز بهداشت شدیم خیلی خلوت بود و هیچ کس نبود و تنها ما بودیم که شمارو برده بودیم برای واکسن خانمه پرستار اول قد و وزنت رو اندازه گرفت و بعد به من گفت که پای چپت رو نگه دارم و واکسنت رو زد و همی...
29 اسفند 1391

4ماهگی عشق مامان

ماهگیت مبارک دختر طلایی مامان. خدایا شکرت بخاطر وجود این فرشته نازنین تو زندگیمون. عزیزدلم 4 ماه از بدنیا اومدنت گذشت و قلب من هر روز عاشق تر از قبل میشه. عزیزم منو ببخش اصلا نمیتونم احساساتی رو که نسبت بهت دارم رو برات بنویسم و این احساسات فقط تو قلبمه خیلی دوستت دارم. یه حسی نسبت به تو دارم که قابل وصف نیست و فقط اینو میتونم بهت بگم که یه احساس عمیقه دوست داشتنه که  حاضرم جونم رو برات بدم و نفسم به نفسهای تو بسته اس دخترکم وای از بوسیدنت بگم که هر چقدر میبوسمت سیر نمیشم و دلم میخواد که ادامه داشته باشه و من همچنان ببوسمت اما مجبورم خاتمه اش بدم چون تو عزیز دلم خسته میشی و ادامه این احساس قشنگ رو بذارم برای زمانی که  سر ح...
22 اسفند 1391

اولین روز برفی روژینا کوچولو با مامان

سلام سلام قند عسله مامان. روز برفیت بخیر عزیزم از دیشب تا حالا داره برف میاد .خیلی خوبه و مامان هم خیلی برف رو دوست داره کاش بزرگتر بودی و باهم میتونستیم بریم بیرون و ادم برفی درست کنیم .بالاخره امسال هم برف اومد و ما حسرت به دل نموندیم عزیزم. امروز صبح من بخاطر برف خیلی خوشحال بودم و شما هم مثل من سرحال بودی .صبح که از خواب پاشدی مثل همیشه کلی باهم بازی کردیم و خندیدیم تو هم ذوق میکردی و میخندیدی گلم و کلی بهمون خوش گذشت مخصوصا من که از داشتنت خیلی خوشحالم. دیشب عمه شهین بابا اومده بود دیدنت خانوم خانما. پریشب هم بازهم عمه مهین بابا و عموی من اومده بودنه دیدنه دختر گلمون. خلاصه اینکه 2 شبه سرمون با مهمونای دخملی شلوغ بوده . دخترم ...
17 اسفند 1391

اولین فروشگاه رفتن خانم گل

عزیز دلم جمعه منو بابا و شما دختر ناز با همدیگه رفتیم فروشگاه . خیلی دختر خوبی بودی و ایندفعه اذیت نکردی و  گذاشتی که مامان وبابا خریدشون رو بکنن. اولش نشوندیمت تو چرخ دستی فروشگاه اما یکم که گذشت بابا اجازه نداد و بغلت کرد و گفت که کمر دخمله نازمون درد میگیره و خودم بغلش کنم بهتره. نفسم بابا خیلی دوستت داره و هواتو داره عزیزم. از فروشگاه برات پوشک خریدم و یه کتاب داستان که میشه اولین کتاب داستانت خوشگلم از سری مجموعه شعرهای می می نی .از این به بعد میخوام برات بخونمش  و دوست دارم وقتی که شروع کردی به حرف زدن شعر این کتاب رو حفظ کنی جوجوی من .     روژینا گلی تو فروشگاه وقتی که میخواستیم براش پوشک بگیریم. ر...
14 اسفند 1391

110 روزگی جیگر خانم

عزیز دلم 110 روزه که در کنار ماهستی و به من معنای واقعی عشق رو فهموندی دختر نازم عشق پاکی رو که به تو دارم با تمام دنیا عوض نمیکنم عشقم ومن با وجود تو به عشق واقعی مادرانه رسیدم.و از اینکه خدا به من لیاقت مادر بودن رو داده ممنونم. دختر گلم روژینای نازم تو ماه اسفند هستیم وتا اومدن بهار فقط 20 روز مونده  وای که چقدر امسال عید با تو قشنگتره عزیزم . از این چند روز بگم که وقت نکردم بیام به وبلاگت. جمعه هفته پیش با بابا و مامانی فاطمه رفتیم برای عیدت لباس بخریم اما تا رسیدیم به مرکز خرید شروع کردی به غر زدن اولش من فکر کردم  که وقتی اطرافت رو ببینی سرت گرم میشه و به گریت پایان میدی اما شما رضایت ندادی و اصلا نشد که بتو...
10 اسفند 1391

اولین برگشتنه روژینا جان

دختر قشنگم  یکشنبه غروب بعد از اینکه بهت شیر دادم گذاشتم که  رو زمین که به پشت بخوابی و چون دیدم که ساکت هستی رفتم تو اشپزخونه که کارام رو بکنم .عزیز دلم وقتی که رو بالش هستی عادت داری که به پهلو میشی و صورتت رو میمالی به بالش و با زبون وصدای قشنگ حرف میزنی و هو هو میکنی همینجور که داشتی حرف میزدی از اشپزخونه نگاهت کردم که یهو اینجوری شدم و با تعجب دیدم که برگشتی و سریع دوربین رو اوردم وازت عکس گرفتم و بعدش برگردوندمت اخه  یکی از دستهای کوچولوت زیرت مونده بود. فدات بشه مامان که اینقدر ماشالله زرنگی و اولین برگشتنت در 98 روزگی بود      این عکسها هم واسه دیروزه     دختر گلم در حال...
2 اسفند 1391

happy valentine

                   عزیز دلم امسال اولین ولنتاین منو بابا در کنار شما بود و چقدر ولنتاین 3 نفری بهمون خوش گذشت. و بهتر از سالهای قبل بود. عزیزم  منو باباجونی 4شنبه کادوهامون رو به هم دادیم و تصمیم گرفتیم که 5شنبه شب /دیشب/  به مناسبت ولنتاین برای شام بریم بیرون و همچنین اولین رستوران رفتن با دختر گلمون رو تجربه کنیم دیشب حدودا ساعتهای یک ربع به ده بود که رفتیم. دخترگلم تو ماشین بیدار بودی و دوست داشتی که صدای ضبط زیاد باشه و تا کمش میکردیم گریه میکردی نازنینم همینجور که تو ماشین بودی خوابت برد و وقتی وارد رستوران هم شدیم باز هم خواب ...
27 بهمن 1391

3ماهگی نانازیمون.

ماهگیت مبارک روژینا دنیای مامان وبابا. عزیز دلم 3 ماهه شد.هوررررااااااااااااااااااااااااا وای خدا چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که اخرین پست بارداریمو نوشتم. دختر گلم 5شنبه شب خونه خاله محبوبه ی بابا دعوت داشتیم اونجا خیلی اذیت کردی و همش گریه میکردی نفسم و فقط موقع شام لالا کردی وبعدش بیدار شدی وگریه هات شروع شد ومنو بابا مجبور شدیم بخاطرسما زودی بعد از شام برگردیم خونه ای شیطون مامان.نتونستم  اونجا ازت عکس بگیرم از بس که بیتابی میکردی فقط یدونه عکس ازت گرفتم که بغله بابا هستی     جمعه شب هم به مناسبت 3 ماهگیت عزیزم یه مهمونی گرفتم ومامان فاطمه.مامان زری. بابابی.عمه ندا وماهان رو دعوت کردم  البته...
22 بهمن 1391