روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

انتخاب اسم دختر نازمون

سلام عروسک مامان. الهی فدای دختر گلم بشم من که تو دله مامان شیطونی میکنه و تکون خوردناش فرق کرده. عزیر دلم بالاخره منو بابا برات اسم انتخاب کردیم ونظرمون قطعی شد. وقتی که فهمیدیم شما دخملی خیلی برات دنبال اسم گشتیم تو اینترنت/تو کتاب اسم/من دوست داشتم یه اسمی برات بزاریم که اولش ن باشه وبه اسم من وبابا بیاد اما هر چی گشتیم به نظرمون مناسب نبود. عمه ندا میگفت بزازیم ناز گل اما بابا موافقت نمیکرد تا اینکه من بهش چندتا اسم پیشنهاد دادم واز بین اونا هر دومون اسم                                   ...
10 مهر 1391

چیدن اتاقت

  سلام سلام دختر گلم .خوبی فدات بشه مامان نیلوفر/عزیزم حسابی سر مامان وبابا ومامانی فاطمه شلوغه اخه داریم خونه رو بخاطر ورود شما اماده میکنیم اینقد خونه بهم ریخته اس اخه فرشهارو دادم قالیشویی وکلی کار دارم الهی قربونت برم تو هم خسته میشی وقتی که من کار میکنم مامانو ببخش عزیزم.بابا هم همش به من غر میزنه که اینقد کار نکنم وشما دخملی رو اذیت نکنم.البته دیروز مامان فاطمه اومد کمکم وبیشتر کارهارو کردیم واز همه مهم تر اتاقت رو اماده کردیم و وسایلاتو چیدیم وای عروسکم وقتی وسایلاتو میبینم دلم برات بیشتر تنگ میشه وقتی لباساتو میبینم همش تصور میکنم که تو اونارو پوشیدی وتو بغل منی کی این چندروز تموم میشه ومن میتونم تو رو ببینم چندتا از وسای...
6 مهر 1391

31هفتگی جیگرم

   سلام سلام دختر مامان/                          هفتگیت مبارک جیگر جیگر مامان وبابا    از این چند روز واست بگم/4شنبه با بابا ومامانی فاطمه رفتیم بهار واسه دخملی گهواره ویه سری لباس و یه خرس توپولی و....خریدیم مبارکت باشه عشقه مامان. 5شنبه هم اومدن پرده اتاقتو اندازه گرفتن وتا چند روزه دیگه اماده میشه دخملکم.جمعه هم تخت وکمدتو اوردن وحسابی سر مامانو بابا شلوغ بوده عروسکم.دست مامانی فاطمه درد نکنه گلم که در نبود بابامحمد/بابام/ زحمت میکشه وتمام وسایلای شمارو میخره.اخه خودت که میدونی بابا محمد 9ساله ک...
2 مهر 1391

ولادت حضرت معصومه وروز دختر

    روزت مبارک دختر گلم عزیزم امروز تولد حضرت معصومه وروز دختر بود.خیلی خوشحالم که یه دختر ناز دارم. بابا هم همینطور. از اون اول که باهم نامزد کردیم دوست داشت که نی نیمون دختر باشه و وقتی شنید که شما دخملی خیلی خوشحال شد عزیزم روز دختر رو به تو و همه دخترای نی نی وبلاگ تبریک میگم ...
29 شهريور 1391

تولد مامان

سلام عروسک مامان. قربونت برم من این چند وقت حسابی سرم شلوغ بود.چه خبرا گل من خوبی. دل مامان یه کوچولو بزرگ تر شده ومعلومه که توهم ماشاا.. بزرگ شدی . خوب دیگه از این چند روز بگم.دوشنبه 20شهریوربا بابا رفتیم عروسی و اونجا همه ازشما صحبت کردند وپرسیدند دخملی کی به دنیا میاد.منم بهت افتخار میکردمو میگفتم دخمل من به امیدخدا اخر ابان بدنیا میاد.21 شهریور هم تولدم بود قربونت برم اما ما اون شب مهمون داشتیم خاله معصومه /خالم/و مامان جون/مامان بزرگ خودم/اونا نمیدونستند که تولدمه نفسم اما برای تو خاله معصومه یه لباس خوشگل خریده بود  وگفت که سلیقه دخترش محدثه هست.منم خیلی ازش خوشم اومده.مبارکت باشه گلم.بخاطر همین اونشب بابا نتونست هدیه اشو بهم ب...
26 شهريور 1391

30هفتگی

سلام سلام عزیز دله مامان.       30هفتگیت مبارک نفسم مامان اصلا باورش نمیشه که 210 روز از بودنه شما تو دلش میگذره/ 210 روزه که منو تو با همیم و در همه لحطات در کنار همدیگه هستیم. چقدر زود گذشت مگه نه جوجه ی مامان مامان که عاشقانه دوستت داره وبدجور بهت وابسته شده عزیزم. جیگرم دیشب با هم رفتیم عروسی ومعلوم بود شماهم خوشحالی چون حسابی تو دله من نانای کردی.منم به عمه ندا گفتم دستشو بزاره رو دلم تا تکونای شما خوشگله رو حس کنه ولی تو فقط یبار تکون خوردی وعمه ندا هم فهمید وخیلی خوشحال شد وبه ماهان پسر عمه ات گفت .عزیزم ماهان 7سالشه ومهر میره کلاس اول.قربون دخملم برم که فقط واسه مامانوباباش شیطونی میکنه.امروزم رفتم پ...
26 شهريور 1391

29هفته

ملوسکم 29 هفتگیت مبارک خوشگله مامان الان 29 هفته ویک روزه که تو دل مامانشه ومامان از وجودش خیلی خوشحاله جیگرم امشب میخوایم بریم عروسی نوه عموی بابا. گلم این دومین عروسی هست که باهم میریم.دفعه قبل عروسی دختر خالم بود که رفتیم البته اون موقع شما کوشمولو بودی وزیاد دل مامی بزرگ نبود اما این دفعه ماشاا.. واسه خودت خانومی شدی و دل مامان یه کم بزرگ تر شده.شیطونک قولت که یادت نرفته که تو دل مامان خوب غذا بخوری وبزرگ بشی که دیگه خانم دکتر نگه وزن دخملی کمه. اخه اگه خانم دکتر ایندفعه هم بگه شما کوشولویی ممکنه مامان گریه کنه من میدونم دخملم حرفمو گوش میکنه که زود بزرگ شه وبیاد بغل مامان وبابا مگه نه/ راستی عروسکم مامان داره کم کم خونه تکونی میکنه ...
20 شهريور 1391

جمعه ساعت 1بامداد

عزیزم 2روز بود که نی نی وبلاگ قطع بود ومامان نتونست که واست چیزی بنویسه / دخترم دیروز با مامانی فاطمه رفتم دکتر وبرگه ازمایش وسونو رو نشون دادم. خانم دکتر گفت همه چی خوبه/فقط نی نی کوچولوی مامان یه خورده وزنش کمه واگه مامان غذاشو بیشتر نکنه واستراحت نکنه ممکنه که شما با وزنی کمتر از 2کیلو نیم به دنیا بیای  واگه خدای نکرده اینجوری بشه مامان از غصه می میره و خانم دکتر گفت که مامان یه کوچولو کم خونی هم داره .الهی مامی فدات بشه مامان تصمیم گرفته از این به بعد به حرفای خانم دکتر گوش کنه وهمه نکاتو رعایت کنه .باباهم خیلی نگرانه واز دیروز تا حالا همش به من میگه اینو بخور واستراحت کن اخه عزیزم تو خودت میدونیکه من اشتها ندارم پس چکار کنم  ...
17 شهريور 1391

28 weeks

28 هفتگیت مبارک عزیزترینم جیگرمامان امروز 28 هفته از اینکه تو دل مامان هستی میگذره.خوبی دختر من/جات تو دل مامی خوبه. خدارو شکر بخاطر اینکه 28 هفته با خوبی وسلامتی سپری شد وتقریبا ده هفته دیگه تو بغل مامانی امیدوارم همیشه سلامت باشی وهیچ مشکلی نداشته باشی عزیزم ...
12 شهريور 1391