روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

اولین روز برفی روژینا کوچولو با مامان

سلام سلام قند عسله مامان. روز برفیت بخیر عزیزم از دیشب تا حالا داره برف میاد .خیلی خوبه و مامان هم خیلی برف رو دوست داره کاش بزرگتر بودی و باهم میتونستیم بریم بیرون و ادم برفی درست کنیم .بالاخره امسال هم برف اومد و ما حسرت به دل نموندیم عزیزم. امروز صبح من بخاطر برف خیلی خوشحال بودم و شما هم مثل من سرحال بودی .صبح که از خواب پاشدی مثل همیشه کلی باهم بازی کردیم و خندیدیم تو هم ذوق میکردی و میخندیدی گلم و کلی بهمون خوش گذشت مخصوصا من که از داشتنت خیلی خوشحالم. دیشب عمه شهین بابا اومده بود دیدنت خانوم خانما. پریشب هم بازهم عمه مهین بابا و عموی من اومده بودنه دیدنه دختر گلمون. خلاصه اینکه 2 شبه سرمون با مهمونای دخملی شلوغ بوده . دخترم ...
17 اسفند 1391

اولین فروشگاه رفتن خانم گل

عزیز دلم جمعه منو بابا و شما دختر ناز با همدیگه رفتیم فروشگاه . خیلی دختر خوبی بودی و ایندفعه اذیت نکردی و  گذاشتی که مامان وبابا خریدشون رو بکنن. اولش نشوندیمت تو چرخ دستی فروشگاه اما یکم که گذشت بابا اجازه نداد و بغلت کرد و گفت که کمر دخمله نازمون درد میگیره و خودم بغلش کنم بهتره. نفسم بابا خیلی دوستت داره و هواتو داره عزیزم. از فروشگاه برات پوشک خریدم و یه کتاب داستان که میشه اولین کتاب داستانت خوشگلم از سری مجموعه شعرهای می می نی .از این به بعد میخوام برات بخونمش  و دوست دارم وقتی که شروع کردی به حرف زدن شعر این کتاب رو حفظ کنی جوجوی من .     روژینا گلی تو فروشگاه وقتی که میخواستیم براش پوشک بگیریم. ر...
14 اسفند 1391

110 روزگی جیگر خانم

عزیز دلم 110 روزه که در کنار ماهستی و به من معنای واقعی عشق رو فهموندی دختر نازم عشق پاکی رو که به تو دارم با تمام دنیا عوض نمیکنم عشقم ومن با وجود تو به عشق واقعی مادرانه رسیدم.و از اینکه خدا به من لیاقت مادر بودن رو داده ممنونم. دختر گلم روژینای نازم تو ماه اسفند هستیم وتا اومدن بهار فقط 20 روز مونده  وای که چقدر امسال عید با تو قشنگتره عزیزم . از این چند روز بگم که وقت نکردم بیام به وبلاگت. جمعه هفته پیش با بابا و مامانی فاطمه رفتیم برای عیدت لباس بخریم اما تا رسیدیم به مرکز خرید شروع کردی به غر زدن اولش من فکر کردم  که وقتی اطرافت رو ببینی سرت گرم میشه و به گریت پایان میدی اما شما رضایت ندادی و اصلا نشد که بتو...
10 اسفند 1391

اولین برگشتنه روژینا جان

دختر قشنگم  یکشنبه غروب بعد از اینکه بهت شیر دادم گذاشتم که  رو زمین که به پشت بخوابی و چون دیدم که ساکت هستی رفتم تو اشپزخونه که کارام رو بکنم .عزیز دلم وقتی که رو بالش هستی عادت داری که به پهلو میشی و صورتت رو میمالی به بالش و با زبون وصدای قشنگ حرف میزنی و هو هو میکنی همینجور که داشتی حرف میزدی از اشپزخونه نگاهت کردم که یهو اینجوری شدم و با تعجب دیدم که برگشتی و سریع دوربین رو اوردم وازت عکس گرفتم و بعدش برگردوندمت اخه  یکی از دستهای کوچولوت زیرت مونده بود. فدات بشه مامان که اینقدر ماشالله زرنگی و اولین برگشتنت در 98 روزگی بود      این عکسها هم واسه دیروزه     دختر گلم در حال...
2 اسفند 1391

happy valentine

                   عزیز دلم امسال اولین ولنتاین منو بابا در کنار شما بود و چقدر ولنتاین 3 نفری بهمون خوش گذشت. و بهتر از سالهای قبل بود. عزیزم  منو باباجونی 4شنبه کادوهامون رو به هم دادیم و تصمیم گرفتیم که 5شنبه شب /دیشب/  به مناسبت ولنتاین برای شام بریم بیرون و همچنین اولین رستوران رفتن با دختر گلمون رو تجربه کنیم دیشب حدودا ساعتهای یک ربع به ده بود که رفتیم. دخترگلم تو ماشین بیدار بودی و دوست داشتی که صدای ضبط زیاد باشه و تا کمش میکردیم گریه میکردی نازنینم همینجور که تو ماشین بودی خوابت برد و وقتی وارد رستوران هم شدیم باز هم خواب ...
27 بهمن 1391

3ماهگی نانازیمون.

ماهگیت مبارک روژینا دنیای مامان وبابا. عزیز دلم 3 ماهه شد.هوررررااااااااااااااااااااااااا وای خدا چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که اخرین پست بارداریمو نوشتم. دختر گلم 5شنبه شب خونه خاله محبوبه ی بابا دعوت داشتیم اونجا خیلی اذیت کردی و همش گریه میکردی نفسم و فقط موقع شام لالا کردی وبعدش بیدار شدی وگریه هات شروع شد ومنو بابا مجبور شدیم بخاطرسما زودی بعد از شام برگردیم خونه ای شیطون مامان.نتونستم  اونجا ازت عکس بگیرم از بس که بیتابی میکردی فقط یدونه عکس ازت گرفتم که بغله بابا هستی     جمعه شب هم به مناسبت 3 ماهگیت عزیزم یه مهمونی گرفتم ومامان فاطمه.مامان زری. بابابی.عمه ندا وماهان رو دعوت کردم  البته...
22 بهمن 1391

قد و وزن 3 ماهگی

عزیز دلم شنبه  /دیروز/صبح من وشما ومامانی فاطمه رفتیم دکتر برای اینکه قد و وزنه شما رو اندازه بگیره و ببینیم تو 3ماهگی دختر گلمون چه تغییراتی کرده/ وزنت/6400  قدت 60 و دورسرت 39 بود و خدارو شکر خوب وزن گرفته بودی و همه چیز طبیعی بود نازنینم و طبق نمودار رشد بود. عزیزم برای اولین بار تو اغوشی گذاشتمت و رفتیم  اولش خیلی گریه کردی اما بعدش خوابت برد و حتی وقتی میخواستن قد و وزنت رو اندازه بگیرن بازهم لالا بودی   روژینا حونی در اغوشی و در حال گریه کردن مامان فدات بشه که تو اغوشی خوابت برد   ...
22 بهمن 1391

ببلاکar و مریضی

عزیزدله مامان هفته پیش هر وقت که پوشکت رو باز میکردم میدیدم که پ ی پ ی کردی و خیلی هم شله / عزیزم ببخش که اینارو برات  مینویسم میدونم که درست نیست اما چون وبلاگت برای ثبت خاطراتی هست که تو در اینده میخوای بخونیش مجبورم که بنویسم البته از همه دوستان هم معذرت میخوام بابت این پست/ منو بابا خیلی نگران شدیم و 5 شنبه هفته قبل تو رو بردیم پیشه دکترت .  اقای دکتر قد و وزنت رو اندازه گرفت و از دو ماهگیت تا همون روز که دو ماه و بیست روزت بود 350 گرم  وزنت اضافه شده بود و شده بودی 5850 که اقای دکتر گفت کمه وممکنه بخاطر این دو روزی باشه که بیرون روی داشته و وزنش کم شده / اقای دکتر بهم گفت که من لبنیات نخورم چون ممکنه شما به شیر گاو حساس...
18 بهمن 1391

اولین بیرون رفتن روژینا خانم با کالسکه

عزیزدلم از الودگی هوا که بگذریم چند روزی میشه که هوای تهران گرمتر شده. منم که خیلی وقت بود که دلم میخواست با کالسکه ات ببرمت بیرون از فرصت استفاده کردم و دیروز صبح به بابا گفتم که حالا که امروز هوا خوبه عصر با روژینا بریم بیرون/اولش بابا گفت که نه نریم چون ممکنه که دختر گلمون سرما بخوره ا ما بعدش که با اصرار وشوق من مواجه شد بالاخره راضی شد و اینجوری شد که حدودا ساعت 6 منو شما وبابا رفتیم بیرون .  وقتی که کالسکه ات رو بیرون گداشتیم وشما رو گذاشتیم داخلش  و راه افتادیم منو بابا کلی ذوق کردیم وهمش نگات میکردیم و میخندیدیم اخه این اولین باری بود که با نازنین دخترمون بیرون میرفتیم.   عزیزم نمیدونی چه لحطه های شیرین وخوبی بود...
7 بهمن 1391