روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

اولین خرابکاری های روژینا

 عشقه مامان کم کم داری شروع میکنی به خرابکاری چند روز پیش وقتی از اموزشگاه برگشتم دیدم که یکی از جغجغه هات شکسته و مامانی گفت که وقتی شما تو بغلش بودی یه دفعه جغجغه ات رو انداختی روی زمین و روی قسمتی که سرامیک بوده و جغجغه ات رو شکوندی. فدای سرت عروسک نازم اینو برات نوشتم که یه یادگاری از اولین خرابکاریت داشته باشم   البته نازم این اولین خرابکاریت نبوده تو ایام عید یه شب وقتی که بغله بابا بودی و بابا بردت جلوی در اتاقمون این عکس لاویز رو که من زده بودم به در اتاقمون رو با دستای نازت خواستی بگیریش اما انداختیش و  قابش شکست. فدای یه دونه تار موت خوشگله من.     ...
31 فروردين 1392

اولین بیسکوییت خوردن دختر گلی

عزیزم از اونجایی که شما شیرت رو با اشتها نمیخوری و منو بابا هم همیشه تو همه کارها عجول هستیم و همچنین خیلی عجله داریم که شما غذا بخوری و ماهم لذت ببریم چند روز پیش وقتی بابا از خرید برگشت دیدم که با یه بیسکوییت بیبی /همون بیسکوییت مادر خودمون/ اومده  و میگه که ماله دخملمه و کلی با عشق این بیسکوییت رو برات خریده بود و گفت که یکمش رو تو شیرت   حل کنیم و بهت بدیم من با اینکه میدونستم که برات زوده اما دلم هم نخواست که دله بابا بشکنه چون با کلی ذوق اوردشو داد بهم / یدونش رو تو شیرت حل کردم و با استرس بهت دادیم. اولش خیلی تعجب کرده بودی اما بعدش خوردی و بنظر من که خوشت اومده بود. نوش جونت. اما مامانی بهم گفت که بهت ندم چون ممکنه...
31 فروردين 1392

5ماهگی عشقم

ماهگیت مبارک روژینا جونم  عزیز دلم ممنون که باعث شدی مامانت بشم فرشته کوچولوی من  دختر نازم برای اینکه تنوع بشه 5 ماهگیت رو خونه مامانی فاطمه گرفتم و 4نفری یعنی منو گل دختری و مامانی و بابا دیشب یه جشن ساده و کوچولو به مناسبت 5 مین ماهگرد خانم کوچولومون داشتیم. عزیزم کارها وعکسهای 4 ماهگیت رو تو پست قبلی گذاشتم.         مامان فدای چشمات که اولین باره که شمع فشفشه ای میبینی و تعجب کردی   واخر شب هم روژینا خانوم با روبان کیکش سرگرم شده بود و ماهم کیک رو خوردیم       ...
24 فروردين 1392

اخرین روزهای 4 ماهگی

عزیز دلم هر روز که میگذره عسل تر میشی.شیرین وشیرین وشیرین تر.  میخوام از دلبریهای این چند وقتت بگم روژینا گلی .دو هفته ای میشه که کاملا غلت میزنی و دیگه همش باید در کنارت باشیم و نمیتونیم تنهات بذاریم چون بعضی موقعها دستت زیرت میمونه و اگرهم به مدت طولانی دمر باشی خسته میشی وگریت در میاد .وقتی چیزی رو جلوت میگیریم 2 تادستای قشنگت رو جلو میاری و میخوای که بگیریشون و هنوز به دهنت نرسیده دهنه خوشگلت رو باز میکنی که بخوریشون . بیشتر اوقات در حاله اواز خوندنی و بعضی موقعا در بین اوازت دد هم میگی . غر زدنت رو با 3 بار ا..ا..ا.. گفتن اعلام میکنی دختر قشنگم.صدات خیلی نازکه و قشنگه جغجغه هات رو خیلی دوست داری و از اینکه میتونی باهاشون صدا در...
24 فروردين 1392

اولین روز طبیعت خانم کوچولو

امسال در روز طبیعتمون یه گل خوشبو و خوشگل همراهمون بود که اسم این گله ناز روژینا گلی بود و وجودش باعث شد که یه سیزده بدر متفاوت داشته باشیم. عزیز دلم 12 فروردین منوبابا  بخاطر سرما خوردگیت مردد بودیم که سیزده بدر بریم اما من دوست نداشتم که اولین سیزده بدرت رو تو خونه باشیم و با شرط اینکه لباس زیاد تنت بکنم و همش تو چادر باشی موافقت شد که بریم سیزده بدر صبح روز سه شنبه بعد اینکه که داروهات رو خوردی و لباس گرم تنت کردم حرکت کردیم برای گردش در طبیعت .امسال با خانواده مامان رفتیم و مامان جون/مامان بزرگم/و داییم وخالم هم با ما بودند.تو مسیر خواب بودی و وقتی رسیدیم بیدار شدی و بعدش دوباره بخاطر مصرف داروهات خوابت برد و بیشتر سی...
16 فروردين 1392

اولین وقشنگ ترین بهار در کنار روژینای عزیزم

         عیدت مبارک دنیای من اولین بهارت مبارک عزیزم انشالله که صد بهار زنده وسلامت باشی دختر نازم امسال عید برای منو بابا قشنگ تر بود چون یه خانم کوچولوی خوشگل هم در کنار سفره هفت سین ما بود. دیر اومدم که برات بنویسم عزیزم چون اولا که درگیر مسافرت بودیم و اما بعدش سرما خوردگیت که خیلی مامان رو ناراحت کرد نازنینم. حالا شروع کنیم از صبح روز عید عزیزم ساعت 8 صبح از خواب پاشدی انگار میدونستی عیده وخوشحال بودی. کمی باهم بازی کردیم و بعدش خوابت گرفت و خوابوندمت و منم رفتم به کارام برسم و سفره هفت سین رو بچینم اما شما دخملم زود بیدار شدی و کارهای مامان هل هلی شد و دوباره ساعت یک ربع به دو خوابوند...
9 فروردين 1392

اخرین یادگاری در سال 91 برای دخترم

 عزیز دلم سال 91 خیلی ساله خوبی برای من بود چون خدا تو رو به من هدیه کرد عسلم. اول فروردین 91 متوجه وجود تو نازنینم تو دلم شدم و خدا به من یه عیدی بسیار گرانبها و زیبا داد که تو این 22 سالی که زندگی کردم بهترین عیدی و هدیه ی من بود و 21 ابان 91 خدای مهربون فرشته اش رو گذاشت تو بغلم و درر سال 91 من مادر شدم و تونستم که حس قشنگ مادری رو تجربه کنم که قشنگ ترین و لذت بخش ترین حسه دنیاست. یادش بخیر پارسال این موقع تو تو وجودم بودی اما من خبر نداشتم و اصلا فکرش رو هم نمیکردم که بیای تو دلم. امسال هم داره تموم میشه و فردا حدودا ساعت 2و نیم سال 92 تحویل میشه. سال 91 رو بخاطر تو هدیه بهشتی خیلی دوست دارم و از تموم شدنش دلم میگیره.  امس...
29 اسفند 1391

واکسن 4ماهگی

روژینای نازم بالاخره خونه تکونی وکارهای مامان تموم شد و بعداز یک هفته مامان اومده تا برات بنویسه. اعتراف میکنم خونه تکونی امسال با وجود نی نی کوچولوی نازنین که خواباش بیشتر از بیست دقیقه نیست متفاوت و همچنین سخت تر و خسته کننده تر بود.اما عید امسالمون مطمئنا  با وجود همین دختر کوچولوی ناز از سالهای قبل شیرین تر و جذاب تره 3شنبه صبح منو بابا وشما رفتیم که واکسنت رو بزنند خیلی استرس داشتم  و قبل از رفتن بهت قطره استامینوفن دادم. وقتی وارد مرکز بهداشت شدیم خیلی خلوت بود و هیچ کس نبود و تنها ما بودیم که شمارو برده بودیم برای واکسن خانمه پرستار اول قد و وزنت رو اندازه گرفت و بعد به من گفت که پای چپت رو نگه دارم و واکسنت رو زد و همی...
29 اسفند 1391

4ماهگی عشق مامان

ماهگیت مبارک دختر طلایی مامان. خدایا شکرت بخاطر وجود این فرشته نازنین تو زندگیمون. عزیزدلم 4 ماه از بدنیا اومدنت گذشت و قلب من هر روز عاشق تر از قبل میشه. عزیزم منو ببخش اصلا نمیتونم احساساتی رو که نسبت بهت دارم رو برات بنویسم و این احساسات فقط تو قلبمه خیلی دوستت دارم. یه حسی نسبت به تو دارم که قابل وصف نیست و فقط اینو میتونم بهت بگم که یه احساس عمیقه دوست داشتنه که  حاضرم جونم رو برات بدم و نفسم به نفسهای تو بسته اس دخترکم وای از بوسیدنت بگم که هر چقدر میبوسمت سیر نمیشم و دلم میخواد که ادامه داشته باشه و من همچنان ببوسمت اما مجبورم خاتمه اش بدم چون تو عزیز دلم خسته میشی و ادامه این احساس قشنگ رو بذارم برای زمانی که  سر ح...
22 اسفند 1391