اولین فروشگاه رفتن خانم گل
عزیز دلم جمعه منو بابا و شما دختر ناز با همدیگه رفتیم فروشگاه. خیلی دختر خوبی بودی و ایندفعه اذیت نکردی و گذاشتی که مامان وبابا خریدشون رو بکنن. اولش نشوندیمت تو چرخ دستی فروشگاه اما یکم که گذشت بابا اجازه نداد و بغلت کرد و گفت که کمر دخمله نازمون درد میگیره و خودم بغلش کنم بهتره. نفسم بابا خیلی دوستت داره و هواتو داره عزیزم. از فروشگاه برات پوشک خریدم و یه کتاب داستان که میشه اولین کتاب داستانت خوشگلم از سری مجموعه شعرهای می می نی .از این به بعد میخوام برات بخونمش و دوست دارم وقتی که شروع کردی به حرف زدن شعر این کتاب رو حفظ کنی جوجوی من.
روژینا گلی تو فروشگاه وقتی که میخواستیم براش پوشک بگیریم. راستی عزیزم این شنل با کلاهشو مامانی فاطمه زحمت کشیده و برات گرفته دخترک نازم.
اولین کتاب شعرت نازنینم . دوستت داااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم