اولین مهمونی نانازمن
دختر خوشگلم دیشب خونه خاله منصوره ی بابا دعوت داشتیم واین اولین مهمونی رسمیت بود .همه خاله ها ودایی های بابا هم دعوت بودند وهمچنین مامان بزرگ وبابا بزرگه بابا.اونجا خیلی دخمله خوبی بودی وبرای من ومخصوصا واسه بابا کلی خندیدی وقتی داشتیم میرفتیم تو ماشین خوابیدی و وقتی رسیدیم اونجا بیدار شدی . اونجا هم فقط یک ربع بعد از خوردن شیر من خوابیدی و دقیقا موقع شام بیدار شدی و همچنان بیدار بودی و دلبری میکردی تا موقع برگشت تو ماشین لالا کردی و وقتی رسیدیم خونه بیدار شدی و دیگه نخوابیدی تا ساعت 4صبح. و مشغول دست خوردن شدی نازنینم. جدیدا یاد گرفتی که دستت رو بخوری و چنان ملچ وملوچی میکنی که هر کی ندونه فکر میکنه چه چیز خوشمزه ای داری میخوری عسل عسلم ...