روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

اولین مهمونی نانازمن

دختر خوشگلم دیشب خونه خاله منصوره ی بابا دعوت داشتیم واین اولین مهمونی رسمیت بود .همه خاله ها ودایی های بابا هم دعوت بودند وهمچنین مامان بزرگ وبابا بزرگه بابا.اونجا خیلی دخمله خوبی بودی وبرای من ومخصوصا واسه بابا کلی خندیدی وقتی داشتیم میرفتیم تو ماشین خوابیدی و وقتی رسیدیم اونجا بیدار شدی . اونجا هم فقط یک ربع بعد از خوردن شیر من خوابیدی و دقیقا موقع شام بیدار شدی و همچنان بیدار بودی و دلبری میکردی تا موقع برگشت تو ماشین لالا کردی و وقتی رسیدیم خونه بیدار شدی و دیگه نخوابیدی تا ساعت 4صبح. و مشغول دست خوردن شدی نازنینم. جدیدا یاد گرفتی که دستت رو بخوری و چنان ملچ وملوچی میکنی که هر کی ندونه فکر میکنه چه چیز خوشمزه ای داری میخوری عسل عسلم ...
6 بهمن 1391

لحظه های شیرین باتو بودن

   قند عسلم خیلی وقته دلم میخواد که برات بنویسم اما عزیزدلم وقت نمیشه و تمام لحظه های من لحظه های شیرینه با تو بودنه. لحظه هایی که وقتی خواب هستی یا اینکه اموزشگاه هستم دلتنگش میشم عزیزم شیرینی زندگی منو بابایی.تازگیها با صدای بلند واسه منو بابا میخندی و بعضی موقعها برامون ذوق میکنی. وباهامون حرف میزنی وبا صدای قشنگت ههههه/ااااااااااا میگی .واسه اشخاصی که دیر به دیر میبینیشون نمیخندی و فقط با دقت نکاهشون میکنی خدارو شکر تا الان پستونک نخوردی و من هم اصلا دوست ندارم بخوری ولبهای خوشگلت پشت پستونک قایم بشه.خیلی ها بهم میگن بهش بده و بچه پستونکی بامزه تره اما من دلم نمیاد که بهت  پستونک بدم البته یکبار برخلاف میلم بهت دادم...
3 بهمن 1391

خنده قشنگ عسلم

عزیزم با این خنده های قشنگت کلی انرژی میگیرم بیشتر از حدی که فکرشو بکنی دوستت دارم .تو مثل قلب میمونی واسه مامان. برای زنده موندن بهت احتیاج دارم نازنینم   عکسهای 58 روزگیت که وقتی باهات حرف میزدم برام میخندیدی ودوق میکردی. فدای ذوق کردنت امیدوارم که همیشه بخندی و خوشحال باشی عزیزم ...
23 دی 1391

2 ماهگی عزیزدل

نفسم  دیشب  یعنی فردا شبی که واکسنت رو زدیم  وحالت هم بهتر شد یه کیک به مناسبت 2 ماهگیت گرفتیم همچنین به مناسبت تولد مامانی فاطمه .مامانه گلم تولدت مبارک انشالله که سالیان سال در کنار من و دخترم باشی چون بودنت برای ما ارامشه 2 ماهگی دخمله گلم هم مبارک باشه. مامانم و دخترم دوستتون دارم و براتون ارزوی سلامتی وشادی دارم.       دخملم دیشب  بابا باهات حرف میزد و تو هم واسه اولین بار در جوابش هه و اااااا  میگفتی و مثل پیشی شده بودی و کلی هم با بابا خندیدی وذوق کردی   ...
23 دی 1391

واکسن2 ماهگی

الهی مامان بمیره که وقتی واکسن زدی کلی گریه کردی. 5شنبه صبح با بابا ومامانی فاطمه رفتیم واسه واکسنه گل دختر.عزیزم خانمه قدو وزنت کرد و گفت معمولیه وبعدش از من سوالاتی در موردت کرد که شما میخندی و به صداهای اطرافت عکس العمل نشون میدی ویه سری کارهایی که مخصوص نوزادان 2 ماهه  است . وبعدش برات واکسن زد به من گفت که پات رو نگه دارم که واکسنت رو بزنه اما من دلم نیومد ومامانی پات رو نگه داشت و تا واکسن رو زد گریه کردی ومن خیلی ناراحت شدم وتا اومدی اروم بشی  واکسنه دوم رو به اون یکی پات زد الهی مامان فدای پاهای نازت بشه. خانمه گفت که هر 4ساعت یکبار بهت قطره استامینوفن بدیم تا تب نکنی و دردت هم بهت بهتر بشه.و روز اول هم برات کمپرس سرد و رو...
23 دی 1391

بالاخره خندیدی خوشگلم

عزیز  دله مامان بالاخره انتظار ما تموم شد وشما لطف کردی و ودر 53 روزگی خندیدی و همه رو خوشحال کردی مخصوصا منو. بابا هم خیلی خوشحال شده وهمیشه باهات حرف میزنه و شما هم کلی براش میخندی البته فقط زمانی که حوصله داری وشیرت رو خوردی وتازه از خواب بیدار شدی.  روژینای نازم روزها وشبهای سختی رو داریم میگذرونیم اخه روز وشب شما برعکس شده وصبحها تو خواب نازی و  اغلب شبها گریه و بهونه گیری .و بیدار موندن شما از 12 شب تا 6 یا 7 صبح وکلاس رفتن من ساعت 8 صبح  وخستگی.  عروسکم همه بهم میگفتن بعد از 40 روزگیت ساعت خوابت تنظیم میشه اما الان شما 56 روزته وهر روز که میگذره خوابت کمتر میشه وساعتهای بیدار موندنت در شب بیشتر در روز هم ا...
16 دی 1391

گله ی مامان از دخملی/

ناز دخترم مامان ازت گله داره میدونی چرا   اخه عزیز دلم چرا من هر چی باهات حرف میزنم واسه مامان نمیخندی.و فقط منو نگاه میکنی .اخه مامانی خوشگله من مامان دلش میخواد تو براش بخندی. دخترم باید مهربون باشی. به بابا هم نمیخندی ودر کل به هیچ کس نمیخندی. وما در انتظار خنده های قشنگ شما هستیم . شاید هنوز برات زوده و خواسته من ازت زیاده گلم.تا الان که 52 روزته فقط 2 یا 3 بار بهمون خندیدی وبقیه خنده هات تو خوابه.یک بار که بهم لبخند زدی من کلی حال کردم و زودی اومدم و برات تو وبت نوشتم و فکر میکردم که ادامه میدی . من میدونم تو مهربونی پس زودتر دله منو با لبخند های شیرینت شاد کن. دوستت دارم عروسکم. ...
12 دی 1391

51روزگی دخمل طلا

   روزگیت مبارک جونم اولین کریسمست هم مبارک باشه خانوم گل من   از این روزها برات بگم که اکثر شبها تا ساعت 4 بیداری و فکر میکنی که باید بیدار باشی و صبحها وبعد از ظهرها هم  دوست داری لالا کنی و روزها وشبها رو اشتباه گرفتی ناناز من . شبهایی رو که فرداش کلاس ندارم خودم نگهت میدارم اما وقتی که کلاس دارم یا ما میریم خونه مامانی فاطمه یا مامانی فاطمه میاد خونه ما وازت نگهداری میکنه تا من بخوابم و صبح بتونم برم کلاس و فرداش هم پیشت بمونه عزیزم.بنده خدا یک روز در میون حسابی خسته میشه انشالله که بزرگ شدی باید براش جبران کنی گلم چون خیلی برات زحمت میکشه.خلاصه اینکه شبها خیلی اذیت میکنی وخوابت تو روزهم کمتر شد...
11 دی 1391

شب یلدا

عزیز دلم امسال بهترین شب یلدا برای من بود بخاطر وجود نازنینت در کنار من امسال اولین شب یلدات بود دختر نازم                            .یلدات مبارک خانومی .40 روزگیت مصادف شده بود با شب یلدا عزیزم.بعد از ظهر روز 5 شنبه با مامان زری رفتی حمام و ملوس بودی وبا حمام رفتن ملوس تر هم شدی. شب هم خونه ی خاله من دعوت داشتیم و حدودا ساعتای 7و نیم رفتیم .عروسکم اونجا حسابی مریم ومحمد دختر خاله وپسر خاله من باهات بازی کردندو تو هم خسته شده بودی ولی به من خیلی خوش گذشت چون تو با من بودی نازنینم/ دوستت دارم عشقم .   ...
3 دی 1391