اولین بیسکوییت خوردن دختر گلی
عزیزم از اونجایی که شما شیرت رو با اشتها نمیخوری و منو بابا هم همیشه تو همه کارها عجول هستیم و همچنین خیلی عجله داریم که شما غذا بخوری و ماهم لذت ببریم چند روز پیش وقتی بابا از خرید برگشت دیدم که با یه بیسکوییت بیبی /همون بیسکوییت مادر خودمون/ اومده و میگه که ماله دخملمه و کلی با عشق این بیسکوییت رو برات خریده بود و گفت که یکمش رو تو شیرت حل کنیم و بهت بدیم من با اینکه میدونستم که برات زوده اما دلم هم نخواست که دله بابا بشکنه چون با کلی ذوق اوردشو داد بهم / یدونش رو تو شیرت حل کردم و با استرس بهت دادیم. اولش خیلی تعجب کرده بودی اما بعدش خوردی و بنظر من که خوشت اومده بود. نوش جونت. اما مامانی بهم گفت که بهت ندم چون ممکنه که برات ضرر داشته باشه.منم گوش کردمو ومنتظریم تا به موقعش
عزیزم بابا خیلی دوستت داره وهمش به فکرته این ژله کوچولو رو هم وقتی تو دله مامان بودی و یک روز مونده بود تا بدنیا اومدنت بابا برات خریده بود اما خودش خورد داستان این ژله اینه که بابا رفته بوده خرید و مثل اینکه یه دخمل کوچولوی ناز داشته از این ژله ها میخورده و بابا هم دلش پیش دخملش مونده بود و با دیدن اون دختر تو رو تصور کرده و احساساتی شده واینو خریده .