اولین وقشنگ ترین بهار در کنار روژینای عزیزم
عیدت مبارک دنیای من
اولین بهارت مبارک عزیزمانشالله که صد بهار زنده وسلامت باشی دختر نازم
امسال عید برای منو بابا قشنگ تر بود چون یه خانم کوچولوی خوشگل هم در کنار سفره هفت سین ما بود. دیر اومدم که برات بنویسم عزیزم چون اولا که درگیر مسافرت بودیم و اما بعدش سرما خوردگیت که خیلی مامان رو ناراحت کرد نازنینم.
حالا شروع کنیم از صبح روز عید عزیزم ساعت 8 صبح از خواب پاشدی انگار میدونستی عیده وخوشحال بودی. کمی باهم بازی کردیم و بعدش خوابت گرفت و خوابوندمت و منم رفتم به کارام برسم و سفره هفت سین رو بچینم اما شما دخملم زود بیدار شدی و کارهای مامان هل هلی شد و دوباره ساعت یک ربع به دو خوابوندمت و قبل از خواب لباسهای عیدت رو تنت کردم وشما لالا کردی و ساعت 2و بیست وپنج دقیقه اینقد سر وصدا کردم که بیدار بشیکه برای تحویل سال در کنار منو بابا باشی. لحطات تحویل سال در کنار توخیلی قشنگ بود و حالو هوای دیگه ای داشت و اولین بوسه رو بعد از تحویل سال منو بابا به لپهای نرم شما زدیم. بعد چند تا عکس انداختیم و بعدش رفتیم بالا خونه مامان زری عید دیدنی و بعد رفتیم خونه مامانی فاطمه و بعد مامان جون/مامان بزرگم/ و بعد مامانی/مامان بزرگه بابا/ شام هم بالا بودیم و شب هم من کارهای مسافرت رو کردم واماده شدیم برای سفر
از اولین سفرت بگم که به شهر باران بود و مثل همیشه بهمون خوش گذشت و در کل دختر خوبی بودی. گریه و غر غر میکردی اما قابل تحمل بود ولی تو راه برگشت کلافمون کردی از بس که غر زدی وگریه کردی.روز اول عید منو شما وبابا و مامانی فاطمه و مامان جون راهی سفر شدیم. صبحش وقتی از خواب پا شدی پی پی کردی ومن خوشحال شدم که دیگه تو راه خبری از پ پ نیست اما هنوز از تهران دور نشده بودیم که دیدم تمرکز کردی وداری یه کارایی میکنی و ما هم وسط راه مجبور شدیم که پیاده بشیم و پوشک خانم خانما رو عوض کنیم. بعدش زیاد اذیت نکردی و چند جا پیاده شدیم برای صبحانه ونهار واستراحت کردیم و امامزاده هاشم رفتیم.و شبش هم رفتیم خونه خاله معصومه/خالم/ و محدثه/دختر خالم / از دیدنت کلی ذوق کرد وباهات بازی کرد.
فرداش یعنی 2 فروردین رفتیم عروسی. تو عروسی هم خیلی دختر خوبو ماه بودی و سرت با نور پردازی های تالار گرم بود و گذاشتی که تا اخر عروسی بمونیم و حتی دنباله ماشین عروس هم رفتیم. با عروس نانای کردی و همچنین با منو بابا و وسطه اون همه شلوغی میخندیدی و وقتی بغله بابا بودی و من نانای میکردم میخندیدی. خیلی ممنونم ازت دختر گلم که اجازه دادی عروسی بهمون خوش بگذره.
3 فروردین رفتیم پاتختی و بعد از پاتختی یه گشتی تو صومعه سرا زدیم و رفتیم خونه دایی مامانی فاطمه.
4 فروردین هم برگشتیم به سمت تهران.عزیزم بخاطر سردی هوا نشد که بریم دریا و حتی ماسوله یا لاهیجان هم نرفتیم اما بهت قول میدم دفعه بعد که رفتیم گیلان شما گل دختری رو همه جا میبریم.
بعد از برگشتن به تهران من بردمت حموم اما ایندفعه با کمک بابا و این اولین دفعه بود که بابا در حموم رفتنت کمک میکرد و قبل از این همیشه مامانی فاطمه بهم کمک میکرد.بابا از اینکه دفعه اولی بود که با هم برده بودیمت حمام خیلی خوشحال بود.
2روز بعد از تهران اومدن من گلوم درد گرفت و یه کم از علائم سرما خوردگی رو داشتم و سریع دارو خوردم که خوب بشم اما فرداش وقتی رفته بودیم خونه عموی بابا برای عید دیدنی متوجه شدیم که از بینیت داره اب میاد وعطسه هات و سرفه و اب ریزش بینیت شروع شد. و بعدش تب هم کردی بردیمت دکتر اما دکتر خودت نبود و مجبور شدیم که یه جای دیگه بریم. اقای دکتر بهت چند نوع انتی بیوتیک داد و برای تبت هم هر4ساعت یکبار استامینوفن. من دار وها رو بهت دادم. دیشب دوباره بیخواب شده بودی و تا ساعت 3 بیدار بودی ساعت 3 خوابیدی و 3 ونیم از خواب پریدی و گریه کردی/گریه ای از ته دل و سوزناک/ هر کاری میکردیم ساکت نمیشدی و حالت خیلی بد بود ومنو بابا ساعت 5 صبح بردیمت دکتر و دکتره دلت رو ماساژ داد بهتر شدی و دکتر گفت که اون اقای دکتره نباید بهت انتی بیوتیک میداده و معده ات امادگی نداشته و دله کوچولوی تو بهم پیچیده وگفت اگه گریه اش خوب نشه باید ببرینش بیمارستان و بستری بشه. منم اینقدر گریه کردم وبرات دعا کردم که بعد از چند دقیقه ماساژ دادن خوب شدی و بی حال شدی و از شدت گریه خوابت برد.ساعت 6 صبح اومدیم خونه و تا ساعت 8 خوابیدی و بعد بیدار شدی و منو بابا بردیمت پیشه دکتر خودت. و دکتر خودت فقط بهت شربت سرفه و سرما خوردگی داد و گفت که تا دو یا سه روز دیگه خوب میشه و دوره درمان باید کامل بشه.و برای تبت هم گفت که لباس خنک بپوشی. عززیزم تو این دو روز من خیلی غصه خوردم و طاقت اشکها وبیتابیهات رو ندارم خدا کنه که زودتر حالت خوب بشه. امشب هم بخاطر بی حالیت خودت برای خودت اواز خوندی و خوابیدی و بابا ازت فیلم گرفته. کاش من بجای تو مریض میشدم عروسکم. چون دیشب نحوابیدم حوصله نداشتم که برات شکلک بذارم عزیزم منو ببخش خیلی خسته ام و خوابم میاد.
عکسهای اولین بهار دخترم
صبحی که میخواستیم بریم مسافرت
روژینا گلی در حال پوشک عوض کردن
بین راه یه جا وایستادیم برای صبحونه و روژینا گلی در حاله غر زدن
بعد از صبحانه
عزیزم تو ماشین رو پای مامانش لالا کرده
تو امامزاده هاشم لباسات رو عوض کردم که برای رفتن به خونه خالم اماده بشی اخه اولین بار بود که گل دخمله منو میدیدند
خونه خاله معصومه بازم مشغول انگشت خوردنی
دخملی ومامانش تو عروسی
عزیزم کجا رو نگاه میکنی
جنگل سراوان
تو راه برگشت به تهران
این عکسها هم برای دیروز بعد از ظهره که تب داشتی وبی حال بودی
مامان فدات بشه زودتر خوب بشو عزیزم. دیگه طاقت ندارم که ناراحتیتو ببینم.
روژینا جونم خیلی دوسسسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتت دارم امیدوارم که ساله خوبی در کنار همدیگه داشته باشیم