روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

یه پست به جا مونده از اخرین روزهای 12 ماهگی

عزیز دله مامان خیلی وقت بود که میخواستم این پست رو بذارم اما وقت نمیکردم . این پست تقریبا برای یک ماهه پیشه که برای بار دوم شما و درسا جون رو بردیم خانه اسباب بازی . اونروز درسا با مامان و مامان بزرگش و دایی کوچولوش که اسمش امیر حسین هست اومده بودند.امیر حسین جون تقریبا یکسال از شما و درسا بزرگتره دخترم امیر حسین اولش خیلی خجالت میکشید و بعد که یکم بازی کرد اصلا دوست نداشت که برگردیم خونه . درسا جون هم که اونجا بازی میکرد و راه میرفت . اما شما اونموقع هنوز بلد نبودی که راه بری . بهتره بقیه اشو با تصویر ببینیم       اونروز ما زودتر از درسا جونی و مامانش رسیدیم و رفتیم پارکه نزدیکه خانه اسباب بازی و باهم سرسره با...
24 دی 1392

اولین کوتاهی مو

 دختر نانازیه مامان سلام    روژینازم شبت بخیر مامانی .   عزیزم چند وقتی بود موهات خیلی بلند شده بود و همش  میومد جلوی چشمای قشنگت . هر کاری هم که میکردم و گیره مو هم میزدم بازهم جلوی نگاهتو میگرفت.و میترسیدم که چشمات ضعیف بشه. برای همین شمارو در یکسال و یک ماه و 23 روزگی برای اولین بار بردمت ارایشگاه و موهاتو رو کوتاه کردیم . الهی فدای موهای نوزادیت بشه مامان که کوتاه شدند . یکشنبه صبح با مامانی رفتیم ارایشگاه. تا قبل از اینکه شما رو بشونیم روی صندلی برای کوتاهی خیلی دختر خوبی بودی اما همین که خانمه با ابپاش روی موهات اب پاشید و اولین تکه از موتو کوتاه کردی شروع کردی به گریه و اصلا هم ساکت نمیشدی ...
19 دی 1392

دخترم به یاد داشته باش(1)

دخترم...           به یاد داشته باش......                     آدما بازی کردن رو دوست دارند........                             مراقب باش........................                                      که همبازیشون باشی........                                                نه اسباب...
15 دی 1392

پیک نیک با دخملی

                      کریسمس مبارک     سال 2014 رو تبریک میگم عروسکم .دخملیه مامان تو 12 نوامبر 2012 بدنیا اومدی عزیزم .   خیلی وقت بود که دلم هوای پارک جنگلی سرخه حصار رو کرده بود .اخه قبل از بدنیا اومدن روژینازی خیلی اونجا میرفتیم و خیلی خاطره مخصوصا از دوران نامزدیمون دارم .این شد که تصمیم گرفتیم دیروز /پنج شنبه/برای نهار اولین پیک نیک 3 نفره مون رو بریم.خدارو شکر هوا متعادل بود و زیاد سرد نبود هر چند الوده بود. عزیزم شما تو راه لالا کردی و وقتی رسیدیم سرخه حصار بیدار شدی و تا چشمای قشنگتو باز کردی چشمت افتاد به ...
7 دی 1392

شب یلدا/92

  یلدات مبــــــــــــــــــارک دختر کوچولوی نازم.       نازنینم امشب دومین یلدایی بود که تو گرما بخشش بودی و باتو بودن یعنی نهایت عشق و شادی ومن تو این شب خدای مهربون رو بخاطر وجودت هزاران بار شاکرم. دختر نازم این چند روز دوباره سرماخورده بودی و من درگیر مریضی شما بودم. خودم هم سرما خوردم و 2 روزی هست که تقریبا هر دومون بهتر شدیم. امشب برای شب یلدا رفتیم بالا خونه مامان زری.  البته مامانی فاطمه هم امشب در کنارمون بود.امشب در کنار شما و بابا ومامانی فاطمه و عمه ندا وماهان ومامان زری وبابایی شب خوبی بود و شماهم فقط شیطونی کردی عروسکم و دست به همه چی میبزدی و کلی کنجکاوی میکردی. دخترم امشب تو ش...
1 دی 1392

13 ماهگی نازگلمون

      ماهگیت مبـــــــــــــــارک نازگل مامان  فدات بشم عروسکم که 13 ماهه شدی . اخی...... نوشتم نازگل. یاد اون روزای قبل ازبدنیا اومدنت افتادم اخه یکی از کاندیدا برای انتخاب اسمت نازگل بود اما بابا موافق نبود. به هر حال روژینازم 13 ماهه که با نفسهای تو جون میگیرم.تو درودنه مامانی .  نباتم./// بعضی موقعها که صدات میکنم نبات یاد اون جوجه تو خونه مادر بزرگه / برنامه مورد علاقه بچه گیهام/ میفتم.که خیلی هم ناز بود .//// چند روزیه حسابی لووووووس شدی و بهونه میگیری و الکی برای مامان وبابا ناز میکنی . اینقدر ناز داری که اصلا نمیشه بهت حرفی بزنیم سریع بغض میکنی و گریه میکنی. مثلا دستتو میکنی تو لیوان اب وبازی می...
24 آذر 1392

اواخر 12 ماهگی روژیناز

روژیـــــــــــــــــــــــــناز مامان فقط 3 روز مونده تا 13 ماهگیت. فدای عسلی خودم بشم که خیلی خیلی شیرینه.دختر نازی مامان چند شبی میشه که شبها خیلی زود میخوابی و مامان دلش برات تنگ میشه مثله الان که دلم هواتو کرده . فکرمیکنم چون صبحها زود بیدار میشی شبها زودتر میخوابی.اتفاقا اگه برنامه خوابت اینجوری بشه خیلی خوبه و منو بابا راضی هستیم که زود خوابی.اخه قبلا که شبها دیر میخوابیدی خیلی اذیت میکردی و اخرش مجبور میشدم ساعت 2 یا 2 ونیم به زور بخوابونمت . چند روزه حس میکنم از لحاظ عاطفی ازت دور شدم .نمیدونم چرااااااااااااااا . شاید مثل قبل نیستم وکمتر وقت برات میذارم و کمتر باهات بازی کنم. عزیزم سعی میکنم که جبرانشون کنم .ببخش منو..... خوشگل...
18 آذر 1392

یه روز بارونی قشنگ و اولین خانه بازی رفتنه دوستای نانازی

دختر گل مامان ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام. عشقم عاشقتم . عزیز دلم چند روزی میشد که دلم میخواست با محیط بیرون از خونه بیشتر اشنا بشی. و همچنین با نی نی های همسن خودت. این بود که دیروز از مامان درسا جون خواستم که اگه موافقه باهم ببریمتون یه خانه کودک یا مرکز اموزشی.... اتفاقا مامانه درسا جون هم قبل از تولدت بهم همچنین پیشنهادی رو داده بود اما چون هر دومون در گیر کارهای تولد بودیم زیاد اهمیت ندادیم .اما دیروز هر دومون مشتاقانه تصمیم گرفتیم که دخملی هارو ببریم تا کمی با محیط اجتماعی اشنا بشن . اول  میخواستیم ببریمتون مرکز اموزش دو زبانه اما بعد از سرچ کردن تو اینترنت و تماس گرفتن متوجه شدیم که ترم جدید شروع شده...
14 آذر 1392

اولین تنهایی ایستادن دخملی

 خدارو شکر که عزیز دله مامان 2 روزی میشه که حالش بهتر شده . و فقط یکم ابریزش بینی داره که امیدوارم که اونم زودتر خوب بشه کلوچه جونم . از اون قرمزی های روی پوستت بگم که فردای همون روز که روی پوستت ظاهر شد دلم طاقت نیاورد وبردمت دکتر. و اقای دکتر گفت که  یه نوع حساسیته و دارو و  2 تاامپول داد که در 2 روز مداوم باید میزدی. الهی مامان فدات بشه. خیلی تو این چند روز اذیت شدی.وقتی وارد مطب میشدیم تا امپول بزنی سریع از لباس سفید خانما میفهمیدی  که کجا اومدیم و شروع میکردی به گریه. امیدوارم که دیگه این روزای بد تکرار نشه دختر نازنینم. وااااااااااااااای دخترم منو بابا دیشب خیلی خوشحال شدیم چون شما برای اولین بار و بدون کمک کسی ا...
7 آذر 1392