یه پست به جا مونده از اخرین روزهای 12 ماهگی
عزیز دله مامان خیلی وقت بود که میخواستم این پست رو بذارم اما وقت نمیکردم . این پست تقریبا برای یک ماهه پیشه که برای بار دوم شما و درسا جون رو بردیم خانه اسباب بازی . اونروز درسا با مامان و مامان بزرگش و دایی کوچولوش که اسمش امیر حسین هست اومده بودند.امیر حسین جون تقریبا یکسال از شما و درسا بزرگتره دخترم امیر حسین اولش خیلی خجالت میکشید و بعد که یکم بازی کرد اصلا دوست نداشت که برگردیم خونه . درسا جون هم که اونجا بازی میکرد و راه میرفت . اما شما اونموقع هنوز بلد نبودی که راه بری . بهتره بقیه اشو با تصویر ببینیم اونروز ما زودتر از درسا جونی و مامانش رسیدیم و رفتیم پارکه نزدیکه خانه اسباب بازی و باهم سرسره با...