یه روز بارونی قشنگ و اولین خانه بازی رفتنه دوستای نانازی
دختر گل مامان ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام. عشقم عاشقتم.
عزیز دلم چند روزی میشد که دلم میخواست با محیط بیرون از خونه بیشتر اشنا بشی. و همچنین با نی نی های همسن خودت. این بود که دیروز از مامان درسا جون خواستم که اگه موافقه باهم ببریمتون یه خانه کودک یا مرکز اموزشی.... اتفاقا مامانه درسا جون هم قبل از تولدت بهم همچنین پیشنهادی رو داده بود اما چون هر دومون در گیر کارهای تولد بودیم زیاد اهمیت ندادیم.اما دیروز هر دومون مشتاقانه تصمیم گرفتیم که دخملی هارو ببریم تا کمی با محیط اجتماعی اشنا بشن. اول میخواستیم ببریمتون مرکز اموزش دو زبانه اما بعد از سرچ کردن تو اینترنت و تماس گرفتن متوجه شدیم که ترم جدید شروع شده وباید تا اواسط بهمن صبر کنیم و بعضی از شرایطش هم برامون مناسب نبود. خلاصه اینکه مامانه درسا جون زحمت کشید و یه جایی رو برامون پیدا کرد اخه با توجه به سنه شما کمتر جایی پیدا میشد که شما رو بپذیرند و بذارن که ماهم در کنارتون باشیم.اما بالاخره یه خانه بازی پیدا کردیم.البته دست مامانه درسا گله درد نکنه.و دیشب هماهنگ کردیم که امروز همدیگرو ببینیم.
امروز 13/9/92 خیلی روز قشنگی بود. باران خیلی قشنگی میومد.و هوا هم خیلی سرد شده. صبح شمارو ساعت 10 بیدار کردم که بریم دیدنه دوستت. تا ساعت 10 ونیم امادت کردم.و بابا ما رو برد دمه خونه درسا جون.تو راه هم یه هدیه خیلی ناقابل برای درسا از طرف شما گرفتم .درسا جونم ببخش عزیزم. خیلی عجله ای شد. ساعت 11 و پنج دقیقه بود که رسیدیم دمه خونه درسا جون. وبابا زحمت کشید و مارو برد خانه بازی.
اونجا که رسیدیم با مربی اش صحبت کردیم و اون خانمه هم برامون یه سری توضیحات داد از قبیل اینکه اموزش ها مثل یادگیری قران یا شعر یا انجام دادن کاردستی برای شما زوده و بهتره که یک ساعت در تایم بازی بریم.ماهم همون موقع ازشون خواستیم که بریم سالن بازی و بازی کنیم.
خوب بقیه اشو بهتره که با عکس ببینی عزیزترینم
بعد از اینکه پالتوتو دراوردم روی این ماهی ها نشوندمت. درسا گلی هم روی این ماهی ها نشست. اینجا شما تو فکری.فکر کنم میگی این یعنی چی میتونه باشه
اینم درسا نانازه
عزیزم شما خیلی زود از ماهی خسته شدی و گریه کردی و اومدی پایین. اینجا دار ی به بچه ها که بازی میکنن نگاه میکنی.
این دخمله که فکر کنم اسمش نیوشا بود/البته اگه اشتباه نکنم/ خیلی دخمله بامزه وخوبی بود و دختر خانم مربی مهد بود. اینجا داره به شما کمک میکنه تا حلقه هارو بپچنی.اما خودش همه رو اشتباه چیده.
وای فدات بشم که اینقدر ملوس نگاه میکنی روژینازم
چون خیلی عاشق توپی رفتی زیر میز و دوتا توپ پیدا کردی
درسا گله هم کنار ماهی نشسته
باز نشوندیمتون روی ماهی ها. وشماهنوز توپها دستته.
واای درسای مهربون داره بهت ابراز محبت میکنه.وشما هم با تعجب نگاهش میکنی.
دوتا وروجک دارند به مامانه درسا نگاه میکنند
نانازیا دارید به بچه ها نگاه میکنید که بازی میکنند.و هنوز توپها تو دسته شما و اون اسباب بازی که شبیه گردنبنده دسته درساست.
دخملم دیگه از اینجا به بعد دیگه داری بد اخلاق میشی و بهونه میگیری. هرچند از اولش هم یه لحظه از من جدا نشدی. و همش باید در کنارت میبودم
اینجا میخواستم بشونمت کنار درسا اما نخواستی و سعی میکردی که بلند بشی
جای روژینازم روی اون صندلی کنار درسا خالیه
درسا نازی داره مدادرنگی هارو میریزه روی زمین و خیلی خوشش اومده.
گذاشتیمتون تو استخر توپ اما روژینا خانم بازهم ترسو شده.
این دخمله ناناز اومده بود باهات بازی کنه تا گریه نکنی.
اما فایده نداره.
روژینا گلی داره غر میزنه
داری به درسا نگاه میکنی. بنظرم از تمام وسیله های اونجا از سرسره بیشتر خوشت اومده بود و همش بهش اشاره میکردی و میگفتی مه مه
میخوای که بغلت کنم عروسکم و دستتو به طرفم اوردی
درسا داره اولین اثر هنریشو نقاشی میکشه
و روژینا هم داره بهونه گیری میکنه که بغلش کنم
دختر گلم کلا روز خوبی بود و یک ساعتی اونجا بودیم.درسته شما بیشتر تو بغله من بودی وتنهایی بازی نمیکردی اما در کل خوش گذشت. اونجا مربی ها ومامانه درسا خیلی دلشون میخواست که بفلت کنند و باهات بازی کنند اما شما همش بهشون میگفتی نه نه یا میگفتی نــــــــــــــــــــــــــــه.
اما درسا جون خیلی راحت بازی میکرد و بغله مربی ها میرفتو بغله منم میومد .
دخترم این خیلی خوبه که اینقدر منو دوست داری و همش دوست داری بغلم باشی و درسته که اغوش من بهت امنیت میده و به بقیه میگی نه و بغلشون نمیری. اما من دوست دارم که دخترم اجتماعی هم باشه شاید خیلی برات زود باشه و من زیاد از حد ازت توقع دارم. اما چند وقتیه خیلی به هم وابسته شدی .همش دوست داری بغلم باشی و گاهی اوقات من نمیتونم به کارام برسم.زمانی که بابا خونه اس و من دارم تو اشپزخونه کار میکنم با اینکه اینهمه بابا باهات بازی میکنه اما باز میایی به پاهام اویزون میشی که بفلت کنم وگاهی اوقات من کارامو باشما انجام میدم و شما هم از این وضعیت راضی هستی و تا میذارمت زمین گریه میکنی.یا اینکه همش دوست داری پیشت بشینم. وقتی کنارت هستم خیلی اروم میشی و گاهی اوقات در کمال ارامش با هم تلویزیون میبینیم.اما تا وقتی بلند میشم چنان گریه مینی و همش میگی مه مه و دنبالم راه میفتی .خیلی برام لذت بخشه که سرتو میذاری روی شونم و محبتتو یه جورایی بهم میرسونی و بوسم میکنی./در گوشی: البته منم بدم نمیاد از وابستگیت و علاقت/ اما اخه چون ما اطرافمون نی نی همسن شما نداریم که باهاش بازی کنی. اگر هم هستند خیلی کم میبینیشون. میترسم شما منزوی بشی و روی رفتار اینده ات تاثیر بذاره. البته شاید یکم بزرگتر بشی این رفتارات خوب بشه.اما من تصمیم گرفتم برای اشنایی با بچه ها بیشتر به محیط بازی بچه ها ببرمت.