پیک نیک با دخملی
کریسمس مبارک
سال 2014 رو تبریک میگم عروسکم.دخملیه مامان تو 12 نوامبر 2012 بدنیا اومدی عزیزم.
خیلی وقت بود که دلم هوای پارک جنگلی سرخه حصار رو کرده بود.اخه قبل از بدنیا اومدن روژینازی خیلی اونجا میرفتیم و خیلی خاطره مخصوصا از دوران نامزدیمون دارم.این شد که تصمیم گرفتیم دیروز /پنج شنبه/برای نهار اولین پیک نیک 3 نفره مون رو بریم.خدارو شکر هوا متعادل بود و زیاد سرد نبود هر چند الوده بود. عزیزم شما تو راه لالا کردی و وقتی رسیدیم سرخه حصار بیدار شدی و تا چشمای قشنگتو باز کردی چشمت افتاد به یه کلاغ که داشت تو اسمون پرواز میکرد.شما هم با همون چشمای خوابالو به من نشونش دادی و میخندیدی و میگفتی جی جو. خیلی کلاغها رو دوست داشتی و همش نگاهت به اسمون بود دخترک مهربونم و میگفتی جوجو و گاهی اوقات وقتی بهشون نگاه میکردی دستتو به سمنتشون دراز میکردی و انگشتاتو هم باز و بسته میکردی و منظورت این بود که بیان پیشت. موقع نهار هم دوتا گربه اومدند نزدیکمون که جوجه کباب بخورن. وای که من داشتم از ترس میمردم اخه یکیشون خیلی بزرگ بود اما شما از ذوقت همش میخندیدی و خودتو تکون میدادی و دلت میخواست بابا ببردت نزدیکشون. هنوز تایمی از نهار نگذشته بود که سر وکله یه سگ پیدا شد دیگه واقعا داشتم میمردم.اما شما از دیدنش کلی ذوق کرده بودی. ماهم با اومدنه سگه مجبور شدیم وسایلامون جمع کنیم و راهی خونه بشیم چون هم هوا داشت رو به سردی میرفت. سگه هم که خیلی پر رو بود و همینجوری نشسته بود و ما رو نگاه میکرد و هر چی میگذشت فاصله اشو با ما نزدیکتر میکرد.و تقریبا وحشی بود. اطرافمون هم هیچ کسی نبود منم همش میترسیدم نکنه بهمون حمله کنه و شمارو از بغلمون بگیره و خدای نکرده بخوردت. میبینی چه مامانه ترسویی داری. خلاصه با کلی استرس جمع کردیم و قبل از خارج شدنه از محوطه پارک جنگلی شمارو بردیم محله بازی کودکان و یکمی تاب و سر سره سوار شدی و بازی کردی. شما هم تو راه برگشت بازهم لالا کردی و وقتی اومدیم شاد و شنگول مثله حبه انگور بیدار شدی شیطونیاتو شروع کردی.
حالا بریم عکسها رو ببینیم
اینجا تازه رسیده بودیم
دخملی تازه از خواب بیدار شده و اطرافشو با ذوق نگاه میکنه
وقتی بابا اتیش روشن کرد خیلی از دیدنش تعجب کردی
بابا داره کلاغارو بهت نشون میده وشماهم میگی جوجو
برای اولین بار بهت ماست موسیر دادم وشماهم خوشت اومده بود
سایه بابا معلومه.ههههههههه. خخخخخخخخخخ
بابا تابت میداد وشما هم حواست به یه نی نی بود
دخملیه مامان هنوز دندونات همون 6 تا هستند. 4تا بالا 2 تا هم پایین و خبری از مروارید جدید نیست. هنوز هم راه نیفتادی و فقط گاهی اوقات پا میشی و می ایستی و برای خودت دست میزنی ومارو هم نگاه میکنی و توقع داری که برات دست بزنیم تنبل خانم. پاهاتم اینقدر از هم باز نگه میداری و من همش میترسم که مبادا پاهات از هم باز بشن و بیفتی و خدای نکرده اتفاقی بیفته. گاهی اوقات هم وقتی میایستی دستاتو بالا وپایین میبری وباز وبسته میکنی و میگی ب’ ب’. همون بومبالا بومبا پهلوون پنبه.
تو یادگیری اعضای بدن خیلی پیشرفت کردی و همه جارو بلدی. چشمات.موهات.گوشات. مماخت. وقتی بهت میگم دهنت کو دستتو میکنی تو دهنت ومیگی ا’ ...... میگم دستت کو. دستتو نشون میدی ومیگی د’. بهت میگم پات کو پاتو نشون میدی ومیگی با. یه چیز جدیدی هم که تقریب 3 هفته ای هست یاد گرفتی اینه که وقتی بهت میگم روژینا جیشت کو دست میزنی به پوشکت و نشون میدی. قبلا به اب میگفتی ابه اما الان میگی بابه. و تقریبا پسرفت کردی. به غذا میگی ب’بَه. وقتی کاری برخلاف میلت باشه تند تند میگی نه نه. به بادکنک میگی با. جدیدا از ته گلوت صدا در میاری و میگی ه’ یا ا’ و از بابا یاد گرفتی و مثله قلدرها میشی هرچند بامزه اس اما زیاد دوسش ندارم چون یکم خشنه. یه کار دیگه ای که دوست ندارم اینه که جدیدا عصبانی میشی اگه کاری رو بخوای و ما برات انجامش ندیم یا چیزی بخوای و بهت ندیمش یا ازت بگیریمش سریعا واکنش نشون میدی یا چیزی رو پرت میکتی وگریه میکنی یا اینکه میزنی تو صورتمون و بازهم گریه میکنی. این کارتو اصلا و به هیچ وجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه دوست ندارم. و خیلی ناراحتم. درسته من اصلا باهات اینطور رفتار نکردم اصلا چیزی رو پرت نکردم یا اصلا دعوات نکردم.اما نمیدونم چرا اینطوری لجبازی میکنی و عصبانیتتو به این طریق نشون میدی. خلاصه اینکه یه هفته ای دخمله بدی شدی و همش دوست داری حرف حرفه خودت باش با اینکه حرف نمیزنی و خواستتو نمیگی اما اینطوری بهمون نشون میدی تو دلت چیه.
جدیدا عروسکاتو خیلی دوست داری وبغلشون میکنی.این صندلی کوچولو رو هم خیلی دوست داری و به راحتی روش میشینی یا اینکه از روش بلند میشی و حمل ونقلش هم میکنی
داری عمو پورنگ میبینی و میخندی
خواب عصر گاهی روژینازی. مامانی همیشه میگه نیلوفر تو هم وقتی نی نی بودی دستاتو مثله روژینا بالای سرت میذاشتی و ومیخوابیدی.
از بازیهای مورد علاقت اینه که چیزی رو از قوطی بریزی بیرون و دوباره بریزی داخله قوطی. اینجاهم گیره های مو رو ریختی بیرون وداری بازی میکنی
وقتی همیشه کار مهمی میخوای انجام بدی لباتو اینجوری عنچه میکنی
فکر کردی بجای لیوان هم میشه ازش استفاده کرد
وقتی شبها روژینا گلی شیطون میشه ونمیخوابه
فدا خنده شیطونکیت بشم
عزیزم وقتی من جارو برقی میکشم شما هم میری تو اتاقت و جارو کوچولوتو میاری و به تقلید از من جارو میکشی
دوستان عزیز مرسی از حضورتون وممنون از کامنتاتون. ببخشید که کامنتهای پست قبلی رو تایید نکردم. فردا شب میام و همه رو تایید میکنم. برای خودتون و نی نی های نازتون
شب خوش