یه پست به جا مونده از اخرین روزهای 12 ماهگی
عزیز دله مامان خیلی وقت بود که میخواستم این پست رو بذارم اما وقت نمیکردم. این پست تقریبا برای یک ماهه پیشه که برای بار دوم شما و درسا جون رو بردیم خانه اسباب بازی. اونروز درسا با مامان و مامان بزرگش و دایی کوچولوش که اسمش امیر حسین هست اومده بودند.امیر حسین جون تقریبا یکسال از شما و درسا بزرگتره دخترم امیر حسین اولش خیلی خجالت میکشید و بعد که یکم بازی کرد اصلا دوست نداشت که برگردیم خونه. درسا جون هم که اونجا بازی میکرد و راه میرفت. اما شما اونموقع هنوز بلد نبودی که راه بری . بهتره بقیه اشو با تصویر ببینیم
اونروز ما زودتر از درسا جونی و مامانش رسیدیم و رفتیم پارکه نزدیکه خانه اسباب بازی و باهم سرسره بازی کردیم. هیچکس هم بغیر از ما تو پارک نبود و به من خیلی خوش گذشت دختر گلیه مامان. چون کلی سرسره بازی کردیم
امیر حسین جون دایی کوچولو درسا
3 تا وروجک
اینجا درسا اصلا از اینکه روی توچها خوابیده خوشش نیومد و بعدش گریه کرد
نی نی ها در حاله نقاشی کشیدن
اینجا خانم مربی دستتو گذاشت روی کاغذ و دور دستتو با خودکار کشید.
این همون برگه است دخترم که برای یادگاری اوردمش خونه.چقدر خوب که گوشه اش تاریخ هم داره.اون خط خطی های روی برگه هم اثر خودته. مامان فدای دستای کوچولوت که اینقدر قشنگ نقاشی میکشی عزیزم
اخرش هم درسا خسته شد و رفت روی میز
اونروز مامانه درسا جون زحمت کشیده بود و برات هدیه گرفته بود.یه سطله پر از لوگو که شماخیلی علاقه داری بری توش بشینی. ارزو جونم ممنون بابت هدیه ای که برای دخملی گرفتی. دستت درد نکنه .