روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

بدون عنوان

دختر جونم سلام عزیز دلم امروز دو روزه که از ماه مبارکه رمضان گذشت. امسال دومین سالیه که ماهه رمضان در کنارمون هستی. منم امشب برای اولین بار میخوام سحری بخورم. و این دو روزه بدون سحری روزه گرفتم وبخاطر همین گفتم بیام و وبلاگتو اپ کنم و عکساتو بذارم و از شیرین زبونیات بگم تا موقع اذان بشه. عروسک نوزده ماهه ی شیرین زبونم عاشقتم . عشقه مامان خیلی مسولیت پذیری و در قبال وسایلت احساس مسولیت داری مثلا وقتی از خواب بیدار میشی سریع بالشت و پتوت رو میبری و میذاری روی تختت. یه عادت دیگه ای که جدیدا پیدا کردی اینه که موقع شیر خوردن همینطور که تو بغلمی حتما باید بالشت زیر سرت باشه و پتوت رو بندازی روت. به بالشت میگی باله به پتو هم میگی ببو . شی...
10 تير 1393

سفر به مشهد/خرداد93

سلام عزیزم قشنگه مامان عروسکم هفته اول خرداد بود که عمه ندا سورپرایزمون کرد و ترتیب یک سفر خوب به مشهد رو داده بود و برامون بلیط گرفته بود. خلاصه اینکه زحمت کشید وهمه مخارج سفر رو به عهده گرفته بود .منم که خیلی وقت بود دلم هوای مشهد و زیارت امام رضا رو کرده بود خیلی خیلی خوشحال شدم .  تو این سفر عمه ندا و ماهان و مامان زری و مامانی و اقا جون /مامان بزرگ و بابا بزرگ بابا / همراهمون بودند - دوشنبه 12 خرداد ساعت 12 ونیم شب حرکت قطار از تهران بود تو این سفر طبق معمول دوباره عمه ای شده بودی و ترجیح میدادی که بیشتر بغله عمه ات باشی تا مامان. منم گاهی اوقات دلگیر میشدم و فکر میکردم دوستم نداری که اینطور رفتار میکنی اما تحمل کردم بهتره ...
4 تير 1393
1943 11 20 ادامه مطلب

جمعه شب

 سلام سلــــــــــــــــــــــــــــــــــام امشب زرنگ شدم و با دوتا پست جدید اومدم عزیز دلم دختر قشنگ جمعه هفته پیش حوصلمون سر رفته بود که بابا پیشنهاد داد اگه موافقی بریم دربند . منم که دیدم  بعد از بدنیا اومدنت و  در دوران بارداری   و تقریبا نزدیک 3 سالی میشه اونجا نرفتیم پیشنهادشو قبول کردم تو راه پشت چراغ قرمز خیابون ولیعصر برات یه تل پاپیونی گرفتیم که توش چراغ داشت و روشن میشد و تونست سرتو گرم کنه و گرنه غرغرات داشت خستم میکرد . وقتی رسیدیم اونجا نمیذاشتی روی تخت بشینم و همش دستمو میگرفتی و میگفتی بو . یعنی پاشو که بریم. و محیط اونجارو دوست نداشتی. کلی غر زدی و گریه کردی تا اینکه غذارو اوردند و مش...
6 خرداد 1393
1654 18 24 ادامه مطلب

واکسن 18 ماهگی

عزیز دلم خدارو شکر این مرحله از واکسنتم تموم شد و دیگه تا 7 سالگی واکسن نداری هورا هورا هورا هوراااااااااااااااااااااااا .الان کلی خوشحالم ناناز مامان 2شنبه هفته پیش ساعت 10 صبح منو بابا و شما رفتیم پایگاه بهداشت. کمی منتظر موندیم تا نوبتمون بشه .3تا نی نی زودتر از تو واکسنشونو زدند شماهم وقتی دیدی اونا گریه میکنن ترسیدی و گریه کردی . خانمه پرستار اول گذاشتت روی ترازو و وزنت کرد. بعد دور سرتو اندازه گرفت وبعد از  اون روی یه تخت خوابوندیمت تا قدتو اندازه بگیره. بعد به بابا گفت که بشینه و شما رو هم روی پاش بشونه منم پاهات و دسته چپتو  نگه دارم تا تکون نخوری و یکی از واکسنهارو به بازوی راستت زد و بعد گفت که دوباره روی تخت بخ...
6 خرداد 1393

استرس واکسن وخماب

نازنینم الان لالایی قربونت برم و منم در کنارتم االان با گوشی انلاین شدم.وااااای که از دلشوره خوابم نمیبره.اخه فردا صبح باید ببرمت برای واکسن 18 ماهگی.چند روزه استرس دارم اما الان که راجع به این واکسن سرچ کردم و تجربیات نی نی ها و مامانای دیگه رو خوندم استرسم بیشتر شده دخترم.برای واکسن یکسالگی خیلی اذیت شدی. انشالله برای این یکی اذیت نشی مامانی.دخترم این اخرین واکسنته خواهش میکنم قوی باش.خدا جونم ازت میخوام که دخترم قوی باشه و اذیت نشه.
29 ارديبهشت 1393

18 ماهگی عسل خانمی

دختر نازم                روژیــــــــــــــنازم                                    1 سال و نیمه گیت مبارک.     ماهگیت مبارک                              نفسم خیلی وقت بود که مامانی فاطمه قصد داشت که مامان زری و بابایی و عمه و ماهان ج...
28 ارديبهشت 1393
1028 15 16 ادامه مطلب

پایان ترم اول کارگاه مادر و کودک نیلوفر ابی

عزیز دلم دختر قشنگ ترم اول کارگاه دو زبانه نیلوفر ابی نموم شد. دقیقا 3 هفته پیش بود که اخرین جلسه از این کارگاه رو باهم رفتیم.اما بخاطر مسافرتمون نشد که پست مربوط بهش رو بذارم . عزیزم دختر نازم همه وجودم شرمنده ام که برای ترم دومش ثبت نامت نکردم اخه مامانی میدونی چیه. کارگاه باهمه خوبی هاش برخلاف تصور من بود . من فکر میکردم تو یه محیطی قرار میگیری که خیلی انگلیسی صحبت میشه اما در کارگاه بیشتر به بازی هایی پرداخته میشد که بنظر من به زبان انگلیسی نامربوط بود مثل بازی اتل متل توتوله که بازی سنتی ایرانه و من بارها تو خونه باهات این بازی رو انجام میدادم . نظر منو بابا این بود که شما تو محیطی باشی که از طریق شنیداری و بازی با زبان انگلیسی اشنا بشی...
16 ارديبهشت 1393