روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

واکسن 18 ماهگی

1393/3/6 2:04
564 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم خدارو شکر این مرحله از واکسنتم تموم شد و دیگه تا 7 سالگی واکسن نداری هورا هورا هورا هورااااااااااااااااااااااااخندونکجشنجشنجشن.الان کلی خوشحالمخندونکزبانگیجبغل

ناناز مامان 2شنبه هفته پیش ساعت 10 صبح منو بابا و شما رفتیم پایگاه بهداشت. کمی منتظر موندیم تا نوبتمون بشهخطا.3تا نی نی زودتر از تو واکسنشونو زدند شماهم وقتی دیدی اونا گریه میکنن ترسیدی و گریه کردیگریه. خانمه پرستار اول گذاشتت روی ترازو و وزنت کرد. بعد دور سرتو اندازه گرفت وبعد از  اون روی یه تخت خوابوندیمت تا قدتو اندازه بگیره. بعد به بابا گفت که بشینه و شما رو هم روی پاش بشونه منم پاهات و دسته چپتو  نگه دارم تا تکون نخوری و یکی از واکسنهارو به بازوی راستت زد و بعد گفت که دوباره روی تخت بخوابونیمت و واکسن بعدی رو به پای چپت زد. و بعدش چند تا قطره هم ریخت توی دهنت و به این ترتیب واکسیناسیون دخملی تموم شدخسته. دخملیه مامان تو پایگاه گریه کرد تو راه هم یه کوشولو گریه کرد و همش دستشو نگاه میکرد و بغض میکردبغل.

وقتی برگشتیم خونه یکم بردمت بالا و با ماهان بازی کردی و سرت گرم شد. تا اون لحظه تب نکرده بودی چون قبل از رفتن برای واکسن  بهت استامینوفن داده بودم. بعدش اومدیم پایین یکم بهت غذا دادم و بعدشم شیر خوردی و خوابیدیخواب. اما وقتی بیدارشدی میخواستی بایستی و نمیتونستی و دستتو میذاشتی رو پات با گریه میگفتی با . الهی مامان فدای پات بشه عروسکممحبت. منم صندلی کوچولوتو اوردم و بهت گفتم روی این بشین و برات تی وی رو روشن کردم و برنامه کودک دیدیدرسخوان.

بعدشم امادت کردم و بردمت پارک تا حواست به درد پات نباشه. وقتی رفتیم پارک واقعا دردشو یادت رفت و شروع کردی به سرسره بازیخندونک .اما بعدش که اومدیم خونه  نزدیک غروب بود که حس کردم بدنت داغه و یکم بی حال شده بودی سریع بهت استامینوفن دادم و بازم باهات بازی کردم تا حواست پرت بشهخواب آلود. اونشب هم بابا کلی نازتو کشید و هر بازی که خواستی باهات انجام دادچشمک. خدارو شکر اونشب به پایان رسید و دخملی هم نیمه شب بی قراری نکرد فقط دوبار شیر خورد و بعدش خوابید و فرداش هم به کل فراموشش کردخسته.

 

 

بعد از ظهر 2شنبه وقتی روژینازم از خواب بیدارشده بود و حوصله نداشت و نمیتونست راه برهبوسغمگین

 

 

 


 

قبل از اینکه ببرمت پارک

 

 

نمیتونستی راه بری و گریه میکردی

 

وزنت در 18 ماهگی = 11    

قدت= 85

دور سرت=48

وخدارو شکر همه چی طبیعی بود و کمبود وزن نداشتی و نمودارت هم بالایی رفتخندونک.و خانمه هم گفت همه چی عالیه. منم خیلی خوشحال شدم راضی.

پسندها (5)

نظرات (10)

سمانه
6 خرداد 93 12:37
عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم روژینا جونم
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
6 خرداد 93 13:01
شکر که دخملی خوبه. زیبا یارم،تقدیم به تو
مهدیه
6 خرداد 93 13:07
خداروشکرکه واکسن اذیتش نکرده. کاش واسه دختر منم همین قدر بی دردسر باشه. واسه فاطمه ساداتی رو ایشالا همین هفته میزنیم.
آویسا
6 خرداد 93 15:36
ماشاا... به دختر.خداروشکر که همه چیز طبیعی بوده
مامان روژینا
7 خرداد 93 9:11
ایشالا به سلامتی عزیزم دلمخدا رو شکر که همه چیز رو به راه بوده
نیکــو
7 خرداد 93 18:29
خداروشکر که زیاد اذیت نشدی خوشگلم
persian mom
10 خرداد 93 3:06
خدارو شکر ارمیا هم 11 کیلو بود اخی عکس اخیری چرا داری گریه میکنی عزیزمم
مامانی آیلین
14 خرداد 93 17:15
چقد نازو شیرینی خاله
مامان آیسو وآیسا
16 خرداد 93 20:11
وای واکسن خدارو شکر از این مرحله رد شدید
نازی
17 خرداد 93 11:49
واکسن زدی خاله،درد داشت خاله .خاله قربونت بره