روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

37ماهگی

1394/9/23 11:39
530 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم.

سی و هفت ماهگیت مبارک دختر نازنینم.Red, White and Blue Cake

دخترم این روزها روزامون به روز مرگی های همیشگیمون میگذره. گاهی خونه هستیم و باهم بازی میکنیم. گاهی هم من حوصله ندارم و کار دارم و شما ناراحت از اینکه من نمیتونم به خواسته ات اهمیت بدم و برام غر غر میکنی . گاهی هم بیرون میریم و بعضی اوقات هم خونه مامانی. تعطیلات هم که بشه سعی میکنیم بریم تهران . برای تعطیلات چند روزه اربعین منو شما و بابا و مامانی رفتیم تهران و عمه جون شله زرد نذری داشت و مهمونی هم داشت که شما کلی با عرشیا و شایان که پسرخاله های بابا هستند بازی کردی و گاهی اوقات هم باهاشون ناسازگاری میکردی.سه روزی خونه مامان زری بودیم. البته خونه مامان جون / مامان بزرگم / و دایییم هم رفتیم و اونجا شما کلی با علی اصغر بازی کردی عزیزم. واونشب خیلی زود بعد از شام بخاطر خستگی زیاد هردوتون خوابیدیدمحبت.همه خیلی دلشون برامون تنگ شده بود و از اینکه درکنارشون بودیم خوشحال بودند و گاهی وقتها هم سرزنشمون میکردند که چرا از تهران اومدیم اینجا و همه پیشنهاد میدادند که برگردیم و ماهم جز ندامت و پشیمانی جیز دیگه ای نداشتیم و حرفهاشون رو تایید میکردیمغمگین. یک روز از اون سه روز که تهران بودیم با عمه جون و ماهان زری و ماهان رفتیم بیرون و عمه  برات خرید کرد و برات تخت عروسک که خیلی وقته دوستش داشتی رو  برات خرید. دست عمه جونی درد نکنه. وقتی برگشتیم هوای تقریبا کل شهرهای ایران سرد شده بود و اکثر جاها برف اومده بودniniweblog.com و اینجا هم فقط ارتفاعات مثل ماسوله برف باریده بود و ماهم از فرصت استفاده کردیم و بعد از صرف نهار منو شما و بابا رفتیم  جاده ماسوله  و منو شما باهم برف بازی کردیم و با وجود اون سرمای هوا خیلی بهمون خوش گذشتniniweblog.com.اخر هفته قبل هم که تعطیلات بود مامان زری و عمه و ماهان اومدند خونه ما و سه روز پیش ما بودند و باز هم باهاشون رفتیم ماسوله و قلعه رود خان و موقع برگشتشون بسی غصه دار شدیم و شما بعد از رفتنشون بغض کرده بودی و ناراحت شده بودی نانازم.niniweblog.com. این ماه هم که داره کم کم تموم میشه و چند روز دیگه شب یلداست. وفعلا برنامه خاصی نداریمخندونک البته نمیذارم به یکی یکدونه ام بد بگذره عسل خانمم. خوب بریم که عکسهاتو ببینیم.

 

 

 

 

 

 

همیشه قبل از اینکه ببرمت حمام میذارمت تو وانت تا ده دقیقه ای خودت با اردکهات سرگرم هستی و بازی میکنی و بعد حمامت میکنم عسلممحبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تو این ماه یک روز جمعه غروب رفتیم قصربازی و تاشب اونجا بودیم و شما خیلی بازی کردی و شام رو تو رستوران همونجا خوردیم و خیلی بهمون خوش گذشت. شماهم با بابا موتور سوارشدی و کلی ترسیدی. niniweblog.com

 

 

 

یک نمونه از نقاشیهای زیباته عزیزم.که خیلی پر محتواست خوشگل خانم مامانبوس

 

 

یکبار مامانی از این بسته های به اصطلاح شانسی برات خرید و قبل از بازکردنش خیلی دوستش داشتی نانازم

 

 

اما بعد از بازکردن با این صحنه مواجه شدیم که واقعا چیزهای مسخره ای توش بود.

 

 

 

و مسخره تر از همه این عروسکی بود که داخلش بود و خیلی ترسناک بود و همون لحظه اول ازش بدت اومده بود.غمگین واقعا متاسفم برای چنین شرکتهای سازنده این محصولات که با وجود پول نسبتا زیادی که برای این بسته ها میگیرند محصولات خوبی داخلش نیست و با احساسات پاک بچه ها بازی میکننددلشکسته. مامانی خیلی ناراحت شدم وقتی داخلش این چیزها رو دیدم. و واقعا نمیدونم که عروسک باید چنین شاخ یا گوشی داشته باشه و چرا دندونهاش به این شکله. مامانی فقط میتونم بگم متاسفم. وقتی ذوق و شوق اون لحظه که داشتی باز میکردی رو بیاد میارم جز احساس نفرت نسبت به سازنده چنین محصولات چیز دیگه ای نمیتونم داشته باشم

 

 

 

وقتی تهران بودیم جلوی مغازه باباییبوس

 

 

 

اندر احوالات این روزهای ماخندونک

 

 

کتاب اشنایی با خانم دکنر که واقعا با وجود برپسب های داخلش و خلاقیتهایی که خودت باید انجام میدادی واقعا عالی بودبوس

 

 

 

این ماه برات یه سری خرید علمی فرهنگی کردم.خخخخخ. یک سری کتابهای رنگ امیزی دو زبانه که واقعا جالب بود . و یک کتاب هوش اشنایی با خانم دکتر و یک کتاب داستان پازلی به زبان انگلیسی.که از خریدشون واقعا راضیم و برات مفید بودزبان

 

 

 

 

 

این همون کتاب داستان پازلیه که هنگام خوندن باید شکل موردن نظر رو پیدا کنی و سر جاشون قرار بدیبوس

 

 

 

این پازل چوبی هم خیلی سخت بود برات درست کردنشچشمک

 

 

گهواره ای که عمه ندا زحمت کشید و برات خرید و شبها موقع خواب حتما باید کنار تختت باشه عروسکممحبت

 

 

 

و روژینای ما در حال مسواک زدن. البته هرشب نه و دوسه شب در میون مسواک میزنی خانمیزیبا

 

 

 

 

 

دخملی با سیبیلهای پشمکیخنده

 

 

یبار عروسکهای کوچولوت رو نشونده بود و برای یکیشون تولد گرفته بودیخندونک

 

 

اینم خلاقیت شما. درست کردن خونه با چوبهای بادکنکبوس

 

 

 

 

یه بعد از ظهر برفی که رفته بودیم جاده ماسوله برای برف بازیمحبت

 

 

 

 

 

 

 

 

عاشقتم عزیز دلمبوس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (0)