روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

مهرماه و روژینازی

1394/8/12 20:53
862 بازدید
اشتراک گذاری

خانوم گلم سلام. عزیز دلم همدم مامان  خیلی دوستت دارم.

 

35 ماهگیت مبارک نازنینمniniweblog.com

عزیز دلم کمتر از یک ماه مونده به سه ساله شدنت  و چقدر من این روزها وقت کم میارم برای از تو نوشتن  و ثبت لحظات شیرین کودکیتniniweblog.com.گاهی وقتها که فیلمهای چند ماه قبلت رو میبینم بنظرم که برای خیلی وقت پیشه و چقدر سریع داره این دوران میگذرهniniweblog.com. مهرماه هم با همه مهربونیهاش و بارون های پاییزیش تموم شد .از بارون نوشتم و میخوام برات بگم که عزیزم تو این مدتی که شمال هستیم به این اندازه تو عمرم بارون  ندیده بود م هم من و هم بابا و واقعا لقبی که براش گذاشتن درسته و واقعا شهر بارانهniniweblog.com

دیگه برات بگم که مامان از اوایل مهر کارشو شروع کرد و هفته ای دو رور بعد از ظهرها برای تدریس میره اموزشگاه و شما پیشه مامانی میمونی و اینجا نسبت به تهران کارم کمتره و از این بابت خوشحالم که بیشتر در کنارت هستم  عشقم و از باتو بودن لذت میبرمniniweblog.com.

عزیزم این روزها با هم نقاشی میکشیم و شما کلی به رنگ امیزی علاقه داری و خیلی تمیز و قشنگ رنگ میکنی. و برات کتاب رنگ امیزی میگیزم و شما در کل روز دوست داری  که بیشتر رنگ امیزی کنیبوس. یکی از شخصیتهای مورد علاقه کارتونیت دوراست که برات سی دی هاشو خریدم و میبینی و دوست داری که کتاب رنگ امیزیش رو هم برات بخرم اما متاسفانه هنوز پیدا نکردم و میخوام برات از سایت دانلود کنم عزیزمniniweblog.com. این روزها بالا بالا هم کار میکنیم و دایره لغات انگلیسیت به سی و پنج کلمه رسیده دخترمخندونک.

هفته اول مهر برای عید غدیر رفتیم خونه مامان زری و دوروزی اونجا بودیم و شما ازدیدن ماهان و عمه کلی خوشحال بودی محبت. و خیلی فرصتمون کم بود که تهران بمونیم و تو اون دوروز کلی سرمون شلوغ بود اول از همه پنجشنبه بود و باید میرفتم بهشت زهرا و سر مزار بابام و کلی دلم براش تنگ شده بودغمگین. دوم اینکه شما خیلی دوست داشتی که بری و مترو سوار بشی و همیشه وقتی شمالیم از خاطرات کلاست که میبردمت نیلوفر ابی و با مترو میبردمت میگی و دوست داری که مترو سوار بشی برای همین با مترو بردمت بازار و مقداری خرید پاییزه برات  داشتم که همونجا انجام دادمزیبا.  راستیتش مامانی با اینکه منو بابا کلی این خونمونو و شمال رو دوست داریم اما دوری راه  و دوری خانواده ها و خاطرات اونجا کلی اذیتمون میکنه و تصمیمون گرفتیم که تابستان 95 برگردیم تهرانخجالت. میدونم که خیلی ریسک کردیم که اومدیم اینجا اما گاهی وقتها همین ریسکها برای ادم تجربه میشهزبان. باهمه این تفاسیر شما تو تهران شادتری  و اینجا خیلی تنهایی و یکسری امکانات که باعث شادی شماست اونجا بیشتره و هم اینکه موقعیت شغلی بابا هم بهترهخجالت.

 

16 مهرماه روز کودک بود و روز شما مبارک دخترم. شرمنده که دیر تبریک برات نوشتم ولی همون روز باهم رفتیم بیرون و اسباب بازی مورد علاقت که ست سشوار بود برات خریدم.محبت

25 مهرماه هم تولد بابا نادر بود اما براش جشن نگرفتیم و فقط منو شما هدیه اش که یک شلوار بود بهش دادیم و برای نگرفتن مراسم خاص و جشن امسال شرمنده بابای مهربون شدیم چون واقعا موقعیتمون مناسب نبد. ان شا الله سالهای بعد جبران میکنیم بابا نادر و همسر مهربون و دوست داشتنیممحبت امیدوارم تولد 120 سالگی بابا رو جشن بگیریم و سایش همیشه بالای سرمون باشهبوس

اخرهای مهر هم که دهه محرم بود و ما دوروز قبل از تاسوعا و عاشورا رفتیم تهران و اونجا با مامان زری و عمه دوشب رفتیم هیت و عمه برات طبل خرید و با بابا هم روز عاشورا رفتیم بیرون برای دیدن دسته های عزاداری و شما به من میگفتی مامان میترسم از صدای دسته و میومدی تو بغل من.محبت

یک روز قبل از تاسوعا که پنج شنبه بود بعد از نهار با مامان درسا جون قرار گزاشتم و رفتیم خونه ارزو جون و شما با دزسا گلی کلی بازی کردید و ارزو جون براتون کاردستی در نظر گرفته بود که خیلی ایده جالبی بود و چند تا دختر بودند که باید اونا رو میچسبوندید روی مقوا و بعد لباسهای مختلفی  بود که باید روی تن هر کددم از دخترها میچسبوندید به سلیقه خودتون و واقعا منکه لذت بردم از خلاقیت شما دوتا وروجکها و ممنونم از دوست خوبم ارزو جون.niniweblog.com

 

 

روژینای سی و پنج ماهه ی من

 

 

عزیزم یبار سالاد ماکارونی درست کرده بودم و میخواستم تزیینش کنم و شما هم به تقلید از من رفتی حلقت رو اوردی و چند تا از پاک کن کوچولوهات رو اوردی و میگفتی میخوام تزییم تونم.خنده

 

 

اینم تزییم دخملکم

 

 

 

 

ازم خواستی که بستنی برات بکشم و خودتم به تقلید ازمن تو صفحه کناریش بستنی کشیدی خلاق من

 

 

 

سفری که به تهران رفته بودیم از عمه خواستی که برات عروسک بخره و عمه هم با ماهان جون برات این عروسک قشنگ رو خریدند که اسمشو سارینا گزاشتی. البته اسمه تمام عروسکهات ساریناست و به این اسم خیلی علاقه داری.

 

 

بمناسبت روز کودک.

 

 

روژینازززززززززززززززز من در حال خمیر بازی

 

 

 

اثر هنری مامان و دختری. فدای خلاقیتت بشم من که اینقدر ناز گیلاس درست کردی جیییییگرم

 

 

 

 

 

 

دخترم به مامان کمک میکنهniniweblog.com

 

 

 

طاها پسر همسایمونه که گاهی وقتها البته خیلی بندرت وقتی مامانش کار داره میاد پیش شما و باهم بازی میکنید البته بخاطر تفاوت سنیتون و همچنین چون طاها حرف نمیزنه  و از شما کوچکتره نمیتونید بدرستی باهم ارتباط برقرار کنید

 

 

روژینای گلم دیروز مریض بومدی و حالت تهوع داشتی و خیلی بی حال بودی و خودت روی مبل خوابت برده بود و کمی هم تب داشتی اما خدارو شکر تاشب خوب شدیبوس

 

 

وقتی میخواستیم بریم تهران تو ماشین خوابت برده بود

 

 

 

 

خونه درسا گلی

 

 

 

 

 

 

 

 

بازی دوتا وروجک. اینجا درسا پیشی شده بود و میخواست مثلا شمارو بخوره و دنبال شما میومد

 

 

 

و عکسهای محرم 94 که اخر مهرماه و اوایل ابان بود

 

 

و دخملی خسته که لالا کرده

 

 

و خریدهای این ماه شما

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (4)

مامان آرزو
15 آبان 94 0:56
روژینای عزیزم دلم برات تنگ شدههههههههه درضمن شکلهای خمیریت بی نهایت قشنگ هستن عزیزززززززززم
مامان آینده
16 آبان 94 12:12
سلام مامان نیلوفر آفرین به کاردستیای گل دختری. ماهگردش مبارک و همچنین پیشاپیش تولدشم مبارک. ان شاالله 120 سال زیر سایتون عمر کنه. راستی مامان نیلوفر باهات قهرم. از وقتی وبلگ زیبا یارمو دیگه ننوشتم و از نی نی وبلاگ میام پیشت دیگه بهم سر نزدی. رابطه شده یک طرفه. یکبار اومدی و منم رمزمو دادم اما بعدش... چون روژینا گلی رو خیلی دوست دارم من تند تند میام وبش و براش کامنتم میذارم اما بعد از این خاموش میام وبلاگش
زهرا
18 آبان 94 22:25
سلام انشا..همیییییییییشه شاد باشین و بخندین روژیناجون عزیز خاله 35ماهگیت مبااارک
تینا
21 آبان 94 16:18
واااااااااای چه دخمل ناسیییییی