شهریور ماه
سلام نانازخانمی.
گل مامان شهریور ماه ماهی پرخاطره و قشنگ بود .
اخر هفته ای که اوایل شهریور ماه بود رفتیم دریا و نهارمون رو اونجا خوردیم و بعد از نهار منو شما رفتیم سمت وسایلهای بازی و شما تاب و .... سوار شدی. و عصر هم رفتیم کنار ساحل و شما کلی شن بازی کردی و مامان برای اولین بار بهت اجازه داد که با دستات کلی شن بازی کنی و خواستیم قلعه شنی درست کنیم که نشد و بجاش شما در حال هم زدن شن و ماسه بودی و به قول خودت برای ماهی ها غذا درست کردی.
اخر هفته ی بعدی رفتیم ارتفاعات ماسال و واقعا جای قشنگی بود و با بارون قشنگی که میومد هوا واقعا دلپذیر شده بود و خیلی خنک.
هفته سوم مامان زری و عمه ندا و ماهان و خاله محبوبه بابا و اقا فرهاد و فرشاد پسرخاله بابا همگی اومدن خونه ما و سه روز پیش ما بودند . تو این سه روز کلی خوشحال بودی و از تنهایی در اومده بودی و مخصوصا با هدیه عمه که یه اسکوتر بود سرگرم شده بودی. و گاهی اوقات با ماهان هم بازی میکردی.شب اولی که اومده بودند همگی باهم رفتیم ماسوله و من یادم رفت که اونجا عکس بگیرم و فرداش هم رفتیم دریا و از صبح تا شب دریا بودیم و طرح شنا بانوان داشت و ما خانمها دو سه ساعتی تو اب بودیم و شما هم اومدی تو اب و این اولین تجربت بود مامانی چون قبل از این به طور کامل و به قصد شنا وارد دریا یا استخر نشده بودی عزیزم. و تو اب کلی ذوق میکردی و بیشتر بغل عمه ندا بودی و عمه جون تا خط محدوده شنا بردت و بعدش کلی تنت برنزه شده بود عشقم. روز سوم هم به گشت و گذار اطراف گذشت و مامان زری اینا خونه مامانی نهار دعوت بودند و بعد از خوردن نهار و استراحت برگشتنیم خونمون و اونها اماده شدتد برای رفتن و شما خیلی ناراحت بودی از اینکه میخوان برن و بغض کرده بودی مهربونم و بعد از اینکه خداحافظی کردند شما گریت گرفت و همش میگفتی که جرا رفتند کاش پیشمون میبودند و ..... اون چند روز سرما خورده بودی و بعد از رفتن عمه اینا ماهم شمارو بردیم دکتر و بعدش بردیم پارک تا حال و هوات عوض بشه
و فرداش هم یعنی 21 شهریور تولد 25 سالگی من بود و همچنین 34 ماهگی شماو به همین دلیل تصمیم گرفتیم یه جشن کوچولو بگیریمو شماهم خیلی ذوق میکردی از گرفتن جشن و بادکنک و کیک.مامانی هم تو جشنمون حضور داشت و بعد از خوردن شام جشنمون رو شروع کردیم و شما از فوت کردن شمع کلی ذوق میکردی و میخواستی که همه شمعها رو خودت خاموش کنی و از شمع فشفه ای هم خیلی خوشت اومده بود.
اخرهفته ی چهارم شهریور ماه بازم مهمون اومد خونمون و اینبار دایی حمیدم و علی اصغر و زنداییم بودند و شما کلی با علی اصغر بازی کردید و خیلی شیطونی کردید و اتاقت رو بهم ریختید و خیلی بهت خوش گذشت تو این چند روز که دایی اینا شمال بودند یک شب رفتیم لاهیجان و شیطان کوه که خیلی خوش گذشت و کلی برامون خاطره های قشنگی شد عزیزم.
دخترم کنار ساحل قدم میزنه
مامان فدای دونه دونه انگشتات.
شعری که مامان همیشه برات میخونه
قربون دست قربون دست. قربون انگشتهای دست
قربون پا قربون پا قربون انگشتهای پا. و همزمان دست و پای نازتو با خوندن این شعر میبوسم
زمین بازی نزدیک ساحل و شما عاشق این گردونک ها شده بودی.
ارتفاعات ماسال.
فدا ژستت بشم من
اینم خونه جدیدمونه
اینم عکس اتاق جدیدته.
این نی نی وقتی با خانواده بابا رفته بودیم دریا اومده پیش شما و باهات دوست شده بود
شما و فرشاد پسرخاله بابا
ما و عمه و فرشاد
یه عکس دسته جمعی با خانواده بابا
روژینا و مامان زری و عمه جون
اینم کیک تولد 25 سالگی مامان و 34 ماهگی دخملک
34 ماهگیت مبارک عشق کوچولوی مامان
وقتی با داییم و عل اسدر/علی اصغر رفته بودیم لاهیجان
اون چند رو که دایی اینا اومده بودند پیشمون هوا بارونی بود و اخر شهریور بود و خیلی خنک شده بود برای همین لباسهاتو زیاد کرده بودم
علی اصغر حتی تو عکس هم مشخصه که داره شیطونی میکنه