26 ماهگی
سلام سلام دختر یکی یدونه ی مامان.
ماهگیت مبارک نازگلم
این پست رو با مکالمه هر روز صبح بین من و تو شروع میکنم. هر روز صبح وقتی چشمهای قشنگتو باز میکنی میای صورت نرمتو بهم میچسبونی و میگی سبا /سلام/ منم بهت میگم سلام دخترم صبح بخیر شما هم بهم میگی صب بشر و بوست میکنم و میگم خوبی بعد شماهم میگی ایه و بعد تو ازم میپرسی هوبی و بوسم میکنی و میگی دوجولو و خودتو برام لوس میکنی . و گاهی وقتا که من خوابالو هستم بهم میگی بیدا شو دیده پاشو صپونه بوشوریم/بیدار شو دیگه پاشو صبحونه بخوریم/ .
بعد از اینکه از خواب بیدار میشیم گاهی اوقات که دلت شیر بخواد بهم میگی مامان اول ایژه/به شیشه شیرت میگی/ اول صپونه. منظورت اینه که اول شیر بعدا صبحونه.
همینطور که تازه از خواب بیدار شدیم و شما تو بغلم هستی ازت میپرسم حالا صبحانه چی بخوریم. میگی نون دنیر/ پنیر/ گاهی وقتا بهت میگم دیروز نون و پنیر خوردیم امروز تخم مرغ بخوریم و شما هم با حالت اعتراض امیز میگی تو تو توخ /تخم مرغ/ نمیشام/نمیخوام/ با تو تو توخ عرم / با تخم مرغ قهرم/ نون دنیر هوبه/ خوبه/.
واااااااای که نمیدونی چه حس قشنگ و دلنشینی در کنار تو از خواب بیدار شدن. بوسیدنت بغل کردنت و شیرین زبونیات.
خوب از 25 ماهگیت بگم که شب تولده مامانی فاطمه بود اما من بعد از ظهرش کلاس داشتم و مامانی اومده بود خونمون و پیشه شما موند و نتو نستیم که براش جشن تولد بگیریم و شرمنده اش شدیم و اما هدیه مون که نقدی بود رو دادم به شما و دادی به مامانی و بوسش کردی و گفتی مامانی تبلدت مبادت و بعدش که ما دست زدیم و شعر تولدت مبارک رو براش خوندیم شما هم نانای خوشگل کردی براش عشقم.
از اموزشگاه بگم که بخاطر شما از ترم بعد چند ترمی مرخصی گرفتم و میخوام در کنارت باشم مامانی . اخه اینروزا حس میکنم بیشتر بهم وابسته شدی و بیشتر احتیاج داری که در کنارت باشم و مامانی میگه که در نبود من گاهی وقتا بی تابی یکنی و با این اوضاع دیگه دلم نیومد کارمو ادامه بدم و حس کردم بهتره یه چند وقتی خودم پیشت باشم. البته این اواخر هم ساعت کاریمو خیلی کم کرده بودم و فقط یک روز درمیون بعد از ظهرا میرفتم. اما همین یک روز در میون هم برای خودم سخت بود وقتی میدیدم که در کنار خودم خوشحالتری اما من مجبور بودم که برای چند ساعت برم . خیلی ناراحت میشدم و فعلا نصمیمم این شد که در خدمت خانوم خانما باشم.
هر چقدر از شیرین زبونیات بگم بازم کم گفتم مامانی. ازت میپرسم اسمت چیه میگی هوشینا هانوم و گاهی وقتا عروسکتو میاری و از زبون عروسکت باهام حرف میزنی و صدام میکنی و میگی مامانه هوشینا بیا باهم باسی تونیم. /بازی کنیم/ ازت میپرسم اسمه مامانی چیه میگی فاممه /فاطمه / و عاشق کارتون باب اسفنجی هستی و همیشه که پخش میشه شعرشو تکرار میکنی و کلمه باب اسفنجیشو بلندتر. مثلا عاشق اب این تپلی شما بلند میگی باب فنفدی ................. و همیشه فکر میکنی پاتریک مامکان باب اسفنجی و وقتی پاتریک نباشه همش ازم میپرسی مامانش توش / کوش/ و پاتریک رو که میبینی ذوق میکنی و میگی مامانش اوومد و میگی هیلی باب فنفندیو دوس دارم
وقتی صدا هواپیما رو میشنوی میگی دیدی صیدا هباپیما اومد.
گاهی وقتها منو از بابت کاری که برات انجام دادم تشویق میکنی و میگی افرین دوشر هوب/دختر خوب/
الان شما لالا کردی و بهتره که من زودتر عکساتو بذارم چون اگه بیدار بشی اصلا نمیتونم و دلیل دیر اپ کردن هام هم همینه.
بازم میام و از شیرین زبونیات مینویسم عشق کوچولوی 26 ماهه ی مامان.
دوستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم
همیشه وقتی از حمام بیرون میای میری و این جا می ایستی و حتما باید ازت عکس بگیرم
فدات بشم که اینقدر ناز خوابیدی عزیزم
گلم هر موقع میخوام لباساتو یا پوشکتو عوض کنم اجازه نمیدی و نمیای که عوض کنم
خانم دکتر روژینا
عزیزم این همون وسایل دکتری هست که مامانه درسا جون زجمت کشیده و برای تولدت بهت هدیه داد.
مهربونم داره عروسکشو میبوسه و میخواد بخوابوندش
دخملی کنار نی نیش لالا کرده.