روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

این روزهای روژینایی

           گل خوشگلم سلام                              عزیز دلم دختر گلم عشقه مامان ناناز مامان عاشقتم این  روزها از دوست داشتن زیاد وعشقی که بهت دارم نسبت بهت خیلی حساس شدم . خودمم دوست ندارم اینجور باشم اما نمیدونم چرا نسبت به کسانی که تو دوستشون داری حسودیم میشه وفقط دلم میخواد ماله خودم باشی.  این روزها فکر میکنم که محبتت نسبت به من کم شده و شاید مثله قبل دیگه بهم وابسته نیستی . فکر میکنم داری ازم دور میشی حس میکنم دلیل همه این احساسا...
13 مهر 1392

پاییز قشنگ

عزیز دلم امشب اولین شبه پاییز 92 هستش . امروز اول مهر بود و شروع سال تحصیلی جدید یادش بخیر اون زمان که بچه بودم همیشه برای اول مهر ذوق داشتم.شبه قبلش وسایلای مدرسه رو اماده میکردم و با ذوق وشوق فراوان بهشون نگاه میکردم. شبه قبلش مانتوی مدرسه امو میپوشیدم و با کفشهای نو حدودا یک ربعی تو خونه میگشتم و راه میرفتم و تجسم میکردم که اول مهر که میرم مدرسه چه خواهد گذشت.و همیشه زود میخوابیدم  که بتونم صبح زود بیدار بشم و برم مدرسه . دخترم با این همه ذوق و شوق که برای مدرسه داشتم اما ته ته دلم همیشه نسبت به پاییز یه دلگیری و غمی بود دلیلش رو هم اصلا نمیدونم .همیشه شنیدن اسم پاییز برام استرس اور بود تا پارسال .  امـــــــــــــا از پارسال ...
2 مهر 1392

عروسی واولین لاک زدن دخملیه ناز

شیرین تر از عسل سلام   نانازم 5 شنبه عروسیه  دایی سعید/دایی بابا/ بود . شب قبلش بردمت حمام و بعدش ناخنای کوچولوی دستتو برای اولین بار لاک زدم.شماهم خیلی خوب دستتو نگه داشتی تا کار من تموم بشه. عزیز دلم لاک زدنه ناخنات خیلی برام لذت بخش بود روز 5 شنبه هم نزدیکای ظهر رفتیم اتلیه و چند تا عکس انداختیم . شما هم همش دستت تو دهنت بود.تا چند روز دیگه عکسها اماده میشن امیدوارم که قشنگ شده باشن تو عروسی خیلی دختر خوبی بودی عروسکم و همه خیلی ازت خوششون امده بود.دست دسی میکردی وگاهی اوقات هم خودتو تکون میدادی ونانای میکردی . عزیزم تازگیا خیلی خیلی شیطون  تر شدی و اصلا من وقت نمیکنم به کارام برسم .همش دوست داری که باهم بازی کنی...
31 شهريور 1392

10 ماهگی دخملی و تولد 23 سالگی مامانش

                                    ماهگیت مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک                                                                   &...
22 شهريور 1392

روزت مبارک دخترم/ 2/

                              دخترگلم                               روزت مبــــــــــــــــــارکــــــــــــــــــــ    عزیز دلم امروز تولد حضرت معصومه و روز دختر بود. دخترم خیلی خوشحالم که تو رو دارم. تو برای من عزیز ترینی   عسلم منو بابا قبل از بدنیا اومدنت همیشه ارزوی داشتنه یه  دختر ناز رو داشتیم و چقدر خوب که نی نی نا...
17 شهريور 1392

روزهای شیرین من و دخترکم

دخمله شیرین تر از عسلم خیلی خیلی خوشمزه ای. منکه از بوسیدنت خسته نمیشم عزیزم مخصوصا با اون بویه  خوبی که از دوران نوزادیت تا الان همراهته بوسیدنت لذت بخش تره .  دخترکم عطر تنه تو بهترین عطریست که تا حالا بوییدم . عطر پاکی.عطر کودکی  عطری که با هر بوییدنش بیشتر عاشقت میشم نازنینم .  عسلم از شیرین کاریهای امروزت بگم که واقعا دلم میخواست بخورمت . امروز ظهر وقتی از اموزشگاه برگشتم.  همینطور که کنارت نشسته بودم مامانی بهت گفت گله سرت کو و شما دستتو بردی رو سرت و بهمون نشونش دادی ومن    یه خورده که گذشت مامانی بهت گفت پات کو وشما پاتو بردی بالا و به سمت ما گرفتی و نشونش دادی و من بازم افرین ...
10 شهريور 1392

عشقه مامان

جوجه کوچولوی مامان خداروشکر که حالت خوب شده .  دختر نازم باید ممنون خاله های مهربونی باشیم که تو این چند روز که شما مریض بودی جویای حالت بودند و منو با کامنتاشون دلگرم کردند . عزیزم درسته که شما خاله نداری اما تو دنیای مجازی خاله های مهربونی داری که همیشه به منو شما لطف و محبت دارند.مرسی خاله های خوب روژینا . بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس  دختر نانازیه مامان 2 . 3 روزیه که حالت بهتر شده و افت دهنت هم خوب شده و وضعیت تغذیه ات هم بهتر شده درسته بازهم خیلی کم شیر یا غذاتو میخوری اما من به همین کم خوردنت هم قانعم روژینا اون چند شبی که مریض بو...
7 شهريور 1392

هفته ای که اصلا خوب نبود

گل دخملم این هفته اصلا خوب نبود اخه دوشنبه بعد از ظهر حس کردم که بدنت داغه . گفتم شاید از دندونت باشه اما تا غروب دیدم که تبت بیشتر شده و حسابی استرس گرفتم شیرت رو هم به درستی نمیخوردی و اصلا اشتها نداشتی .بهت استامینوفن دادم وبا بابا خودمونو دلداری میدادیم که یه دندونه دیگت تو راهه اما شبش بدتر شدی و اصلا تا صبح نخوابیدی واااااااااای که خیلی شبه بدی بود و همش گریه وناله میکردی ومنم پا به پات بیدار بودم و دعا میکردم که مریض نشده باشی. اون شب اصلا شیر نخوردی ساعت 7 صبح بهت سرلاک دادم و متوجه شدم که نوک زبونت جوش زده وبخاطر همین نمیتونی شیر بخوری و با لیوان یه کم بهت شیر دادم بعدش که خواستم پوشکتو عوض کنم دیدم رو پاهات هم جوش زده واااا...
1 شهريور 1392