روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

این روزهای روژینایی

1392/7/13 3:16
969 بازدید
اشتراک گذاری

           گل خوشگلم سلامhttp://www.kolobok.us/smiles/artists/connie/connie_mama.gif

                             عزیز دلم دختر گلم عشقه مامان ناناز مامان عاشقتمhttp://www.millan.net/minimations/smileys/flirtysmile3.gif این  روزها از دوست داشتن زیاد وعشقی که بهت دارم نسبت بهت خیلی حساس شدمناراحت. خودمم دوست ندارم اینجور باشم اما نمیدونم چرا نسبت به کسانی که تو دوستشون داری حسودیم میشه وفقط دلم میخواد ماله خودم باشی.  این روزها فکر میکنم که محبتت نسبت به من کم شده و شاید مثله قبل دیگه بهم وابسته نیستیناراحت. فکر میکنم داری ازم دور میشیناراحتحس میکنم دلیل همه این احساسات بدی که دارم رفتار خودته. میدونی چراااااااااااااسوالسوال بخاطر اینکه همش دوست داری بری طبقه بالا وبری پیش مامان زری وعمه نداناراحت. وقتی در باز میشه از ذوق با سرعت نور خودتو میرسونی سمت در و نرده های پله رو میگیری   و خودتو هل میدی که بری بالاناراحت. وقتی مامان زری وعمه ندا رو میبینی از ذوق چنان جیغی میکشی که تا حالا نشده وقتی من از کلاس برمیگردم برای من اینجوری ذوق کنیگریه. تازه اینا هیچی. وقتی میری بغلشون بغله منو بابا نمیای و محکم بهشون میچسبی وهر چی صدات میکنم روتو برنمیگردونی و بغله من نمیای وسرتو میذاری رو شونشون و حسابی براشون دلبری میکنیتعجب و اگرهم که بیارمت تو بدجور گریه میکنی و اخلاقت خیلی بد میشی و لجبازی  میکنیخنثی. اونا هم که میبینن تو اینجوری هستی میبرنت بالا و یکم که میمونی وقتی میام بالا دنبالت وبغلت میکنم از بغله من خودتو هل میدی و خم میکنی که بری بغله اونا وگریه هم میکنی و منم مجبور میشم که با زور از بغلشون بیارمت بیرونتعجب. دیشب رفتیه بودیم تولد مهرشاد/پسر دایی بابا/ ما از همه زودتر پاشدیم که برگردیم خونه موقع برگشت وقتی داشتیم از همه خدا حافظی میکردیم با زور رفتی بغله عمه ندا /بماند که کل مهمونی رو هم همش میرفتی بغله مامان زری وعمه ندا و وقتی میومدی پیشه منو بابا همش میخواستی بری پیش اونا///وقتی خداحافظیمون تموم شد عمه ندا اوردت جلوی در تا بغلت کنم ومنو شماو بابا بیایم خونهخنثی.اما مگه میومدی اینقدر سفت بهش چسبیده بودی حتی روتو برنمیگردوندی که منو بابا رو نگاه کنی. تازه همه فامیل هم داشتند نگات میکردند و میگفنتد چرا بغله مامانو باباش نمیرهتعجب.  همه از این کارت تعجب کرده بودندتعجبتعجبتعجبیکی  میگفت چقدر عمه دوسته/ یکی دیگه میگفت بجای اینکه به مامانش وابسته باشه به عمه اش وابسته اس./  عمه ندا هم با افتخار میگفت این اینقدررررررررررررررررررر منو دوست دااااااااااااره.مژه منمناراحتخجالتناراحتزندایی بابا هم بهت میگفت اینا میخوان برن دد برو بغلشون وباهاشون برو. اما نیومدی اخر سر هم بابا با زور از بغله عمه ات کشیدت بیرون و گریه کردی و اومدیم خونه. روژینا اگه بدونی اونموقع چقدر حس بدی نسبت به این رفتارات داشتم. خیلی حرصم از این کارات در اومده بود.کلافه برای اولین بار بخاطر این رفتارت خیلی خجالت کشیدمخجالت. تو ماشین هم که نشستیم بابا گفت چرا روژینا اینجوری میکنه مگه ما چیکارش کردیم. اونم نظرش این بود که جلوی جمع خجالت کشیدهخجالت . وقتی پیشه اونا باشی اصلا بهونه نمیگیری بخاطر من یا بابا. با اینکه زیاد بالا نمیری  و اونا هم کار خاصی برات نمیکنند و بنظرم محبتشون بهت معمولیه ولی خیلی بهشون وابسته شدی. فکر نمیکنم نی  نی های دیگه اینجوری باشن. فکر میکنم مامانو باباهاشون رو در الویت قرار میدن اما تو برعکسی. همش فکر میکنم اونارو بیشتر از من دوست داری. اینقدر که به اونا علاقه نشون میدی و ذوق میکتی به منو بابا علاقه نشون نمیدی. .چرا دله منو بابا رو میشکونی منو بابا دوستت داریمhttp://niniweblog.com/images/smilies/other/other3/other3%20%28120%29.gif.  ولی ما با این رفتارات حس میکنیم تو مارو دوست نداری. همش میگم شاید مشکل از ماست اما ما به غیر از محبت وبازی باهات هیچ کار دیگه ای نمیکنیم. شاید ماهم زیادی رو رفتارت حساس شدیم  ونباید ازت توقع  زیاد داشته باشیم. شااید ما داریم بچه گانه فکر میکنیم.نمیدونمسوال خوشحال میشم اگه دوستان در مورد این رفتار دخملی راهنماییم کننماچماچ

 

یه خورده دلم گرفته بود ازت گلم خواستم باهات درد دل کنمخجالت. حالا بگذریم از شیرین کاریات بگم. کلمه ا’ رو به معنای رفت رو برای همه چی بکار میبریچشمک. وقتی بابا میره بیرون. وقتی اهنگ تموم میشه وقتی برنامه تلویزیون تموم میشه وقتی توپت قل میخوره ومیره وقتی اسباب بازیت از روی میز یا از روی تخت میفته و........................... همه  منظورت در مورد اینا رو با ا’...... به ما میفهمونیقلب. کلمه دیگه م′ ه  / مه/ وقتی چیزی رو بخوای که بهت بدیم مثلا غذا یا وسایل خونه یا اسباب بازی سریع میگی مه. کلمه دیگه ب’ه/به/  اینو فقط وقتی استفاده میکنی که یه غذایی رو ببینی وبه نظرت خوشمزه بیادخوشمزه. ماماما  و ب’ ب ’ ب’ رو هم خیلی تکرار میکنی و بیشتر اوقات وقتی کارم داری مثلا میخوای بغلت کنم 4 دست وپا میای طرفم ومیگی ماما ماما  ماچ و یا اینکه اگه چیزی بخوای و دسته من باشه میگی ماماما مهقلب

بازیهایی که میکنی کلاغ پر . لی لی حوضک رو خیلی دوست داری و خیلی قشنگ با دستات انجامش میدی و دوست داری که اطرافیانت مثلا منو بابا هم لی لی حوضک کنیمخنده. دالی بازی رو هنوزم خیلی دوست داری و روش جدیدشو یاد گرفتینیشخند. اینه که دستتو میذاری جلوی صورتت و تا بهت میگیم دالی دستتو برمیداری و میخندی و دوست داری که ماهم دستمونو بذاریم رو صورتمون ودالی بازی کنیمنیشخند. راه رفتنت هنوز  در حد همون چند تا قدمه که دستتو  میگیری به جایی و هنوز مستقل راه نیفتادی نانازم. عزیزم یه کار دیگه ای که اخیرا یاد گرفتی اینه که تا بهت میگم عشق من کیه دستتو به سینت میزنی ومیگی مه مه. دخمله مامان کیه مه مه مه....... عشق مامان تویی دخملمقلبقلبماچقلبقلب

تو این روزها منم دارم کم کم یه کارایی برای روز تولدت میکنم..................................................

 

 

 

 

1

 

دخملی داره به مامانش غر میزنهمژه

 

 

2

 

 

 

3

 

 

4

 

 

5

 

 

6

 

 

7

 

 

8

 

الهی بمیرم که فلش دوربین چشمتو اذیت کردهماچ

 

10

 

دااااااالیچشمک

اینجوری دستتو میگیری جلوی صورتت ودالی بازی میکنیماچ

 

 

9

 

تولد مهرشادنیشخند



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (31)

مامان آروین (مریم)
13 مهر 92 8:09
عزیزم ناراحت نباش . تو این سن خیلی موقت و گذراست . منم همین مشکل رو داشتم .وقتی میخواستم آروین رو از خونه مامان بیارم خونه خودمون کلی گریه میکرد و نمی اومد . حتی شبها تو خواب میگفت خاله . الان خدا رو شکر خوب شده .



خدا کنه مریم جان.همونطور که شما میگی باشه و این دوره هم بگذره.چون اصلا دوست ندارم اینجور وابسته بشه. چقدر خوب که اروین جان وابستگیش تموم شد.ببوس گل پسری رو.بووووووووووووووووووس
مهدیه ( مادر دختری)
13 مهر 92 8:55
نگران نباش نیلوفر جون
دختر منم نسبت به مامانم این مدلیه!
یعنی اگه بخاطر شیر خوردن نبود همون یه کوچولو هم نمی اومد بغلم!!!
فقط در مجامع عمومی و در غیاب مادرم بهم تمایل نشون میده!
دخترعموشو که میبینه چنان جیغی میکشه که نگو! از ذوقش!
وقتی میریم تو راه پله که بریم خونه ی مادرشوهرم یا خونه جاریم از ذوقش جیغ میکشه!
من وقتی میبینم بچه های دوستامون نسبت به باباهاشون علاقه نشون میدن حسودیم میشه.آخه فاطمه سادات چندان تمایلی به باباش نداره ولی صبحها که باباش می خواد بره گریه میکنه شدیییییییییییییید
خواستم بگم زیاد حساس نباش



جدی میگی مهدیه جونم؟ اخه بنظرم روژینا خیلی بیشتر وابستس. مهدیه جان روژینا هم اصلا بابایی نیست.باباش خیلی دوست داره که روژینا بابایی بشه.اما متاسفانه خیلی معمولی با باباش رفتار میکنه اما تا دلت بخواد مامان بزرگی و عمه ایه.وقتی میبندشون چنان ذوق وجیغی میکشه که گلوش خشک میشه وسرفش میگیره
مهدیه ( مادر دختری)
13 مهر 92 8:59
جاریم که سر کار میرفت بچه شو خونه ی ما می ذاشت. ظهر که از سر کار می اومد بچه رو با کلی گریه می برد خونه!
اینقدر زهراسادات منو دوست داشت که انگاری مادرشو دوست نداشت!!!
ولی من از این وضعیت ناراضی بودم چون دوست داشتم بچه به بودن در کنار مادرش عادت کنه!
ولی جاریم زیاد حساس نبود. گاهی می گفت بازم بمونه پیشت!!!
تو یک سال و نیم و دوسال بچه که میدید مامانش از سر کار اومده از خوشحالی جیغ میزد!!
کم کم بهتر میشه!
سعی کن وقتایی که با خودته باهاش بازی های هیجانی مثل تاب بازی و سرسره خونگی و ... کنی و برید پارک و ... که بفهمه با شما بودن یعنی لذت بیشتر. البته می دونم با صبر و حوصله درست میشه ولی اگه عجله داری این راه کارها مفیده!




چشم عزیزم. خدا کنه که بهتر بشه و این وابستگیو کنار بذاره..الان چند روزی هست که نذاشتم بالا بره و 3 روزی میشه که عمه اشو ندیده البته فکر نمیکنم کارساز بوده باشه.مطمئنم بازم ببیندش میچسبه بهش.و منو فراموش میکنه.... راستی مرسی از راهنماییت.سعی خودمو میکنم و از این به بعد بیشتر باهاش بازی میکنم.
مامان محدثه و مهدیس
13 مهر 92 10:27
ناراحت نشو مامانی درست میشه سعی کن بازیهایی که بیشتر دوست داره رو خودت باهاش انجام بدی بعدش هم چون از محیط خونتون در میاد بیرون و وقتی از پله بالا میره احساس میکنه کار خیلی مهمی انجام میده خوب اوناهم تشویقش میکنن و روژینا هم دوست داره مثلا وقتی از پله میخوای بیاریش پایین براش شعرهای شاد که دوست داره بخون و کمکش کن که خودش از پله بیاد پایین بعد یواش یواش پایین بودن هم براش لذتبخش میشه


ممنون از راهنماییت دوست خوبم. دارم سعی خودمو میکنم که یه جورایی سرشو گرم کنم تا این رفتاراش و وابستگیا یادش بره. از راهکارهایی هم که دادی تا حالا استفاده کردم.بنظرم مفید بوده.ممنونم عزیزم.بوووووووووووووووس
خاله جونی
13 مهر 92 11:10
عزیزم نگران نباش امیر علی هم خیلی به مامان و بابام وابسته بود طوری که اگر تنها هم خونه مامانم بود خیلی بهونه مامان و بابایش رو نمیگرفت ولی الان که بزرگتر شده به مامان و بابای خودش بیشتر وابسته شده


جدی میگی .امید وارم که روژینا هم اینطور بشه.اما ترسه من از اینه که بیشتر وابسته بشه
persian mom
13 مهر 92 14:14
حتما باهاش بازی میکنن که دوس داره
ارمیا هم به عمش و بابابزرگش وابستس .. خودتو ناراحت نکن خوشحال باش جایی بخوای بری پیششون میتونی بزاری
عکسها خیلی خوشگل بود نازی ی ی ی


اره عزیزم خیلی باهاش بازی میکنن.بخاطر همین وقتی میره بالا اصلا خسته نمیشه.میدونم گلم از یه لحاظ خوبه.امااااا میترس هر چی بزرگتر بشه بیشتر وابسته بشه
مریم
13 مهر 92 15:13
تولد آقا مهرشاد مبارک
عکسایه روژینا جون خیلی قشنگ شده افرین به این مامانی هنرمند


مرسی عزیزم از لطفت.بوووووووووووووس
tabass
13 مهر 92 15:28
روژینا بلا آخه چرا حرص مامانو در میاری؟؟؟
بشین بغل مامانت عمه ندا کیلو چند؟
تو این عکسه چه خوشگل مهرشاد و نگاه میکنه
قربون اون دالی کردناش چه خوشگل شده


خدا نکنه عزیزم.واقعا باهات موافقم.نمیدونم این بچه چرا همش دوست داره حرص منو دربیاره؟
صبا خاله ی آیسا
13 مهر 92 17:12
چ اتاق خوشگلی داری جوجویی
قربونت برم عروسکم عکسات همه خوشگلن لذت بردم


ممنون خاله مهربون.خدا نکنه عزیزم.قابل شما وایسا جون رو نداره
صبا خاله ی آیسا
13 مهر 92 17:13
امیدوارم همیشه در کنار هم خوش و خوشبخت باشین
جمع 3 نفرتون


مرسی عزیزم از دعای خوبت
صبا خاله ی آیسا
13 مهر 92 17:16
خصوصی


ممنون عزیزم خوندم.ممنون از راهنماییت.بووووووووووووس
امیرحسین و مامانش
13 مهر 92 22:27
نیلوفرجان من فکر میکنم روژیناجون از فضای خونه خسته میشه و یه ساعاتی از روزو دلش میخواد بیرون یا حداقل خارج از فضای خونه و ترجیحا با ادمای جدید بگذرونه، حالا اگه شما از این وابستگی روژیناجان نگرانید پیشنهاد میکنم بیشتر به پارک برین تا هم از فضای محدود خونه دور بشین و هم دخملی با دیدن بچه ها و استفاده از وسایل بازی ذوق کنه.


اره زهرا جون.شما درست میگی.بنظر خودمم هم از فضای خونه خسته میشه و دوست داره بره بیرون.اما بعضی موقعها با اینکه بیرون میره و از بیرون برمیگردیم وقتی میبیندشون بهشون میچسبه و وابستگیشو نشون میده. با پیشنهادت موافقم و میخوام از این به بعد ببرمش پارک.
معصوم/مامان جان جان فاطمه
13 مهر 92 23:21
من الان اين طوري شدم ... اخه رو‍ژيناي خاله نميگي مامان غصه ميخوره!!
البته فكر كنم عزيزم تو هم حساسيت خيلي نشون ميدي،شايد به خاطر اين باشه كه تو ساختمان مشترك زندگي ميكنين
روژينا رو خيلي تنها ميزاري؟مثلا موقعي كه نيستي ميره اونجا؟؟
اينم بگم فاطمه وقتي پدر من رو ميبينه خيلي ذوق زده ميشه چون باباي من به هر ساز خانومي ميرقصه ...
درسته يكم سخته ولي شما حساسيت نشون نده چون الكي براي خودت بزرگش ميكني و بعد ميشيني غصه ميخوري،بچه ها عاشق بيرون از خونه هستن حالا ديگه ناز كش هم داشته باشن كه ديگه هيچ
غصه نخور مامان خوشگله


نه عزیزم اتفاقا وقتی کلاس میرم روژینا پیشه مامانم میمونه اما اینقدر بهش وابسته نیست. شاید در روز حدود یک ربع اونم دمه در ببیندشون. بضی موقعها میگم شاید کم میبیندشون اینقدر ذوق میکنه. با این موافقم که خیلی نازشو میخرن و هر کاری که دوست داره انجام میدن و من اصلا از این کارشون خوشم نمیاد.اونا هم خیلی دوست دارند که روژینا جذبشون بشه و بنظر من از اینکه میبینن بغله من نمیاد واونا رو ترجیح میده لذت میبرن و بیشتر به خودشون وابستش میکنن.منم کلی حرص میخورم.

مامان آدرینا
13 مهر 92 23:29
مامانی خوب زیاد حساس نشو این جوری هم که بد نیست قسمت پر لیوان ببین ازش حداکثر استفاده رو کن ای کاش یکی مثل مامان زری هم نزدیک من بود تا من کمی برای خودم وقت میذاشتم


اره عزیزم از یه لحاظ خوبه. اما من حسودیم میشه وقتی میبینم کسه دیگرو بیشتر از من دوست داره.
♥ نیم وجبی ♥
13 مهر 92 23:57
سلام عزیزم،کامل خوندم متنتو عزیزم درکت میکنم حس خیلی بدی باید بهت دست بده ولی شاید باورت نشه که کسری صد برار روژینا نسبت به ما اینطوریه یعنی وقتی که ما باشیم من و نینا و مامانم دیگه اصلا و ابدا پیش مامان و باباش نمیره و بیش تر از مامانش به ما وابستس یعنی روزی نیست که بهونه ی خونه ی مارو نگیره و شده با دعوا و کلی جیغ و داد باهامون میاد
خواستم بگم غصه نخور کسرا از روژینا بدتره
اما به مرور خوب میشه ..دلیلشو واقعا نمیدونم



جدی میگی عزیزم؟ مامانش چیکار میکنه وقتی وابستگیشو به شما میبینه؟
مامان آيسو وآيسا
14 مهر 92 11:06
گلم خصوصي دادم


بووووس
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
15 مهر 92 10:23
سلام روژیناز ناز.

فردا روز کودکه.روزت مبارک خاله.

زیبا یارم،تقدیم به تو




ممنونم خاله خوب ومهربونم.بوووووس


خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
15 مهر 92 10:29
سلام مامانی.خوبه که اینقدر به رفتار روژینا دقت داری.
من رشته ام روانشناسیه کودکه و این رفتارش طبیعیه،اما باید کنترل بشه و ازش فاصله بگیره.
بچه های زیادی هستن که با وجود غرق شدن تو مهر و محبت مادر و پدر،متأسفانه آغوش دیگران رو ترجیح میدن و این بار منفی داره.
نمونه اش خواهر خودم.از بچگیش من و مادر و پدر براش غریبه بودیم و دیگران عزیز تر.مطمئنم مشکل کمبود محبت از طرف خانواده نبود.من خانواده ای پر محبت دارم.این رفتار سر خواهرم موند و الان هم که ازدواج کرده باز همون رفتار رو داره.
جدا کردن روژینا از عمه یا هر کسی،گریه به دنبال داره اما میتونی بعد جدا کردنش با بازی سرگرمش کنی،تا بد تو ذهنش نمونه.
امیدوارم این مشکل زود زود حل بشه.
زیبا یارم،تقدیم به تو



وااااااااااااااای چقدر خوب. پس از این به بعد هر مشکلی داشتم میتونم ازت بپرسم دوستم.بوووووووووووووووووووووووووووووووووس.....ممنون از راهنماییهای خوبت عزیزم.دارم سعی خودمو میکنم که این رفتارشو ترک کنه.همینکارا رو که گفتی سعی میکنم انجامش بدم.

شقايق
15 مهر 92 21:41
يعني من عاشقققققق روژينام،،،اصلا 1وضعيييييييييييييييييييييييي
خيلي چهره مهربوني داره ماشالااااااااا

مرسی از لطفت عزیزم.ماهم دوستتون داریم.بوووووووووووووووووووووووووووووووووس
persian mom
16 مهر 92 3:35
خصوووصییییییییییی بچککککککککک




عزیزم خصوصی رو چک کردم اما کامنتی از شما نبود


مهدیه ( مادر دختری)
16 مهر 92 8:34
نیلوفرجونم من اگه جای شما بودم توی جمع فامیل به روی خودم نمی آوردم که از این کار دخترم ناراحت میشم و غصه می خورم!
حتی به ظاهر خوشحالی هم میکردم و می گفتم ببین بچم چقدر مادربزرگشو دوست داره!!
این باعث میشه اطرافیان احساس کنن تو بهترین عروسی و رابطه ات با خانواده شوهر بیسته! کما اینکه حتما همین طور هم هست!
ولی برای اطرافیان که همش دنبال سنگ اندازی تو زندگی دیگران هستن این یه پواَن مثبته!!
پیش خودشون هم نشون بده از این وابستگی دخملی خوشحالی!
من همین کارو می کنم.
دیشب کاری برامون پیش اومد مجبور شدیم مهمونی رو بهم بزنیم و برگردیم خونه
وقتی مادرشوهرم ما رو دید گفت چی شد چرا برگشتین؟ گفتم بچه رو آوردم شما ببینیدش. حالا فکر کن هر روز چند ساعتی بچه رو میبیننا!! ولی کلی از حرفم خوشحال شد!



بله مهدیه جون.شما درست میگی عزیزم.منم تا الان سعی کردم که متوجه نشن که من از وابستگی روژینا ناراحتم. خیلی خودمو کنترل میکنم اما گاهی اوقات شرایط طوریه که واقعا خیلی حرصم درمیاد ولی تا الان نذاشتم که بفهمن.مرسی دوست خوبم ازراهنماییت و از دلگرمی هات.بووووووووووووووووووووووووووووووووووس برای خودت وفاطمه سادات گلی.
شاپرک
16 مهر 92 10:32
آخی نازی
امان از این بچه ها - همه مدلی حرص ما رو در میارن
البته رها این مدلی نیست چون از طرف اونا محبتی نمیبینه و ما خدا را شکر خیلی دیر به دیر اونا رو میبینیم - در ماه شاید یه بار - که اون هم اینقدر منو بهم میریزن که برا بقیه ماه کافیه
بعد من شیری که به رها میدم با نفرت از اوناست و همین فکر میکنم روی رها هم اثر گذاشته
نگران نباش عزیزم انشاا... به زودی این رفتارش تغییر میکنه
عکساش مثل همیشه خیلی خوشمله
فدای عروسک بشم من
ببوسش


مرسی عزیزم.خدا نکنه.امیدوارم که رفتارش عوض بشه .اخه دوست ندارم به کسی وابسته باشه
مامان پانیذ کوچولو
16 مهر 92 11:03
سلام عزیزم...آدرس وبتو نزاشتی برام..ولی گشتم پیداش کردم گلم...دخترت خیلی جیگره...لینکت کردم عزیزمتو و دخترت هم عین منو دخترمین منم 10شهریورم و دخترم 10 آبان


سلام عزیزم.ممنون از اینکه لینکمون کردی. شما لطف داری.واقعا چه جالب.منم 21 شهریورم روژیناهم 21 ابان.منم لینکتون میکنم
مامان آيسو وآيسا
16 مهر 92 11:11
روزت مبارك روژينا جوووونم


مر30 خاله مهربونم.بووووووووووووووس
بهناز خانومی
16 مهر 92 11:15
در مورد این کارها باید بگم همه بجه ها تقریبا این طوری هستند و این مال یهمقطع خاصی هت شما بیش از اندازه حساس هستید و دلیل این حساس بودن هم چیزی جز دوست داشتن زیاد نیست ولی عزیزم بچه ها کلا این طورین و فکر میکنم چون بیشتر شماهم اموزشگاه میروید و تا اونجایی که من میدونم رزینا رو پیش مامان خودتون میزارید تا نادر شوهرتون اما به هر حال این یه روند طبیعیه سعی کنید وقتهایی که خونه هستید خیلی بیستر با نینی جون بگذرونید و بازیهایی رو با اون داشته باشید که بیشتر دوست داره
آره عزیزممممممممممم



مرسی از راهنماییت بهناز جان.به روی چشم سعی میکنم از پیشنهادهای خوبت استفاده کنم.
بهناز خانومی
16 مهر 92 11:16
آهات یادم رفت بگم وقتی از بیرون مییا یه چیز کوچولو براش بخر به جور سورپرایز


چشم گلم
هادی
17 مهر 92 0:20
امیدوارم همیشه در کنار هم خوش و خوشبخت باشین
جمع 3 نفرتون.


مر30 عمو جوووووووون از لطفتون
شاپرک
17 مهر 92 18:49
پس کامنت من کو؟؟؟


عزیزم من همه کامنتا رو تایید کردم
نازی
18 مهر 92 12:27
سلام عزیزم همیشه شاد باشین.


مرسی نازی جان.همچنین
درسا کوچولو و مامان
19 مهر 92 18:29
طبیعیه اگه منم بودم کلی عصبانی میشدم ،نمیدونم چرا روژینا اینطوری شده شاید زیاد می بریش اونجا ،درسا هم چند روز پیش که عمه اش اومده بود خونمون میخواست باهاش بره ولی چون چادر سرش بود میخواست بره دَ دَ و وقتی من چادر سر کردم سریع اومد بغلم


نه اتفاقا اصلا زیاد نمیره بالا. الان چند روزیه با راهنماییها که انجامشون دادم بهتر شده.خدا کنه که موقتی نباشه
maryam
20 مهر 92 22:57
الهی فدا خندهاش بشم .نیلوجون ناراحت نباش فدات بشم درست میشه
عاشق روژینام ازطرف من بوس محکم کن


خدا نکنه گلم.مرسی از دلگرمیت