این روزهای روژینایی
گل خوشگلم سلام
عزیز دلم دختر گلم عشقه مامان ناناز مامان عاشقتم این روزها از دوست داشتن زیاد وعشقی که بهت دارم نسبت بهت خیلی حساس شدم. خودمم دوست ندارم اینجور باشم اما نمیدونم چرا نسبت به کسانی که تو دوستشون داری حسودیم میشه وفقط دلم میخواد ماله خودم باشی. این روزها فکر میکنم که محبتت نسبت به من کم شده و شاید مثله قبل دیگه بهم وابسته نیستی. فکر میکنم داری ازم دور میشیحس میکنم دلیل همه این احساسات بدی که دارم رفتار خودته. میدونی چرااااااااااااا بخاطر اینکه همش دوست داری بری طبقه بالا وبری پیش مامان زری وعمه ندا. وقتی در باز میشه از ذوق با سرعت نور خودتو میرسونی سمت در و نرده های پله رو میگیری و خودتو هل میدی که بری بالا. وقتی مامان زری وعمه ندا رو میبینی از ذوق چنان جیغی میکشی که تا حالا نشده وقتی من از کلاس برمیگردم برای من اینجوری ذوق کنی. تازه اینا هیچی. وقتی میری بغلشون بغله منو بابا نمیای و محکم بهشون میچسبی وهر چی صدات میکنم روتو برنمیگردونی و بغله من نمیای وسرتو میذاری رو شونشون و حسابی براشون دلبری میکنی و اگرهم که بیارمت تو بدجور گریه میکنی و اخلاقت خیلی بد میشی و لجبازی میکنی. اونا هم که میبینن تو اینجوری هستی میبرنت بالا و یکم که میمونی وقتی میام بالا دنبالت وبغلت میکنم از بغله من خودتو هل میدی و خم میکنی که بری بغله اونا وگریه هم میکنی و منم مجبور میشم که با زور از بغلشون بیارمت بیرون. دیشب رفتیه بودیم تولد مهرشاد/پسر دایی بابا/ ما از همه زودتر پاشدیم که برگردیم خونه موقع برگشت وقتی داشتیم از همه خدا حافظی میکردیم با زور رفتی بغله عمه ندا /بماند که کل مهمونی رو هم همش میرفتی بغله مامان زری وعمه ندا و وقتی میومدی پیشه منو بابا همش میخواستی بری پیش اونا///وقتی خداحافظیمون تموم شد عمه ندا اوردت جلوی در تا بغلت کنم ومنو شماو بابا بیایم خونه.اما مگه میومدی اینقدر سفت بهش چسبیده بودی حتی روتو برنمیگردوندی که منو بابا رو نگاه کنی. تازه همه فامیل هم داشتند نگات میکردند و میگفنتد چرا بغله مامانو باباش نمیره. همه از این کارت تعجب کرده بودندیکی میگفت چقدر عمه دوسته/ یکی دیگه میگفت بجای اینکه به مامانش وابسته باشه به عمه اش وابسته اس./ عمه ندا هم با افتخار میگفت این اینقدررررررررررررررررررر منو دوست دااااااااااااره. منمزندایی بابا هم بهت میگفت اینا میخوان برن دد برو بغلشون وباهاشون برو. اما نیومدی اخر سر هم بابا با زور از بغله عمه ات کشیدت بیرون و گریه کردی و اومدیم خونه. روژینا اگه بدونی اونموقع چقدر حس بدی نسبت به این رفتارات داشتم. خیلی حرصم از این کارات در اومده بود. برای اولین بار بخاطر این رفتارت خیلی خجالت کشیدم. تو ماشین هم که نشستیم بابا گفت چرا روژینا اینجوری میکنه مگه ما چیکارش کردیم. اونم نظرش این بود که جلوی جمع خجالت کشیده . وقتی پیشه اونا باشی اصلا بهونه نمیگیری بخاطر من یا بابا. با اینکه زیاد بالا نمیری و اونا هم کار خاصی برات نمیکنند و بنظرم محبتشون بهت معمولیه ولی خیلی بهشون وابسته شدی. فکر نمیکنم نی نی های دیگه اینجوری باشن. فکر میکنم مامانو باباهاشون رو در الویت قرار میدن اما تو برعکسی. همش فکر میکنم اونارو بیشتر از من دوست داری. اینقدر که به اونا علاقه نشون میدی و ذوق میکتی به منو بابا علاقه نشون نمیدی. .چرا دله منو بابا رو میشکونی منو بابا دوستت داریم. ولی ما با این رفتارات حس میکنیم تو مارو دوست نداری. همش میگم شاید مشکل از ماست اما ما به غیر از محبت وبازی باهات هیچ کار دیگه ای نمیکنیم. شاید ماهم زیادی رو رفتارت حساس شدیم ونباید ازت توقع زیاد داشته باشیم. شااید ما داریم بچه گانه فکر میکنیم.نمیدونم خوشحال میشم اگه دوستان در مورد این رفتار دخملی راهنماییم کنن
یه خورده دلم گرفته بود ازت گلم خواستم باهات درد دل کنم. حالا بگذریم از شیرین کاریات بگم. کلمه ا’ رو به معنای رفت رو برای همه چی بکار میبری. وقتی بابا میره بیرون. وقتی اهنگ تموم میشه وقتی برنامه تلویزیون تموم میشه وقتی توپت قل میخوره ومیره وقتی اسباب بازیت از روی میز یا از روی تخت میفته و........................... همه منظورت در مورد اینا رو با ا’...... به ما میفهمونی. کلمه دیگه م′ ه / مه/ وقتی چیزی رو بخوای که بهت بدیم مثلا غذا یا وسایل خونه یا اسباب بازی سریع میگی مه. کلمه دیگه ب’ه/به/ اینو فقط وقتی استفاده میکنی که یه غذایی رو ببینی وبه نظرت خوشمزه بیاد. ماماما و ب’ ب ’ ب’ رو هم خیلی تکرار میکنی و بیشتر اوقات وقتی کارم داری مثلا میخوای بغلت کنم 4 دست وپا میای طرفم ومیگی ماما ماما و یا اینکه اگه چیزی بخوای و دسته من باشه میگی ماماما مه.
بازیهایی که میکنی کلاغ پر . لی لی حوضک رو خیلی دوست داری و خیلی قشنگ با دستات انجامش میدی و دوست داری که اطرافیانت مثلا منو بابا هم لی لی حوضک کنیم. دالی بازی رو هنوزم خیلی دوست داری و روش جدیدشو یاد گرفتی. اینه که دستتو میذاری جلوی صورتت و تا بهت میگیم دالی دستتو برمیداری و میخندی و دوست داری که ماهم دستمونو بذاریم رو صورتمون ودالی بازی کنیم. راه رفتنت هنوز در حد همون چند تا قدمه که دستتو میگیری به جایی و هنوز مستقل راه نیفتادی نانازم. عزیزم یه کار دیگه ای که اخیرا یاد گرفتی اینه که تا بهت میگم عشق من کیه دستتو به سینت میزنی ومیگی مه مه. دخمله مامان کیه مه مه مه....... عشق مامان تویی دخملم
تو این روزها منم دارم کم کم یه کارایی برای روز تولدت میکنم..................................................
دخملی داره به مامانش غر میزنه
الهی بمیرم که فلش دوربین چشمتو اذیت کرده
دااااااالی
اینجوری دستتو میگیری جلوی صورتت ودالی بازی میکنی
تولد مهرشاد