36هفتگی عزیزم
مبارک.مبارک.36هفتگیت مبارک عزیزدله مامان وبابا.
دختر گلم امروز 36 هفته و1روزه که تو دله مامانشه وقراره که 21 ابان فرشته اسمونی ما زمینی بشه ومنو بابا بی صبرانه منتظرشیم وروز شماری میکنیم وامروز هم که بگذره 12 روزه دیگه به امید خدا میاد پیشمون. یعنی کمتر از2 هفته
نفسم دیروز با مامانی فاطمه رفتم دکتر و تاریخ به دنیا اومدنه شما گل دختر فیکس شد و21 ابان تعیین شد. دیروز هم نی نیه مونا دختر همسایه مامانی به دنیا اومد.اونم پیشه همین خانم دکتر زایمان کرد ودیروز خانم دکتر گفت که همه چی خوب بوده و نی نیش یه دخمل خوشگل بوده.مامانی از یه طرف واسه به دنیا اومدنت خیلی خوشحالم از یه طرف هم استرس دارم. یعنی میتونم مامانه خوبی واست بشم.اخه گلم من با اجازت البته فعلا /نمیدونم بعدا چه حسی دارم/تصمیم گرفتم که وقتی شما یک ماهه شدی واسه ترم بعدی هم کلاس زبانو ثبت نام کنم و هم تدریس رو شروع کنم. اخه عزیزم نمیدونم میدونی یا نه ولی من قبل از اومدنه شما تو دلم یکی از ارزوهام بود که معلم زبان بشم و خیلی هم واسش تلاش کردم که توکلاسها نفراول باشم ودقیقا با ورود شما تو دلم بهم خبر دادند که بین30نفری که امتحان دادند من نفر اول شدم. وبعد از اون اموزشگاه باهام قرارداد بست و من با وجود شما که تو دلم بودی تدریس تو اموزشگاه رو شروع کردم.ولی از موقعی که دلم بزرگ شد دیگه نرفتم وتصمیم گرفتم که بعد ازیک ماهه شدنت برم و کلاسهارو بعد از ظهرها بگیرم وتو یک روز در میون روزی 6 ساعت پیشه مامانی فاطمه بمونی. البته شاید دلم نیاد که تنهات بزارم ولی همه بهم میگن تو واسه این کار خیلی تلاش کردی وادامش بده. نمیدونم تو چه نظری داری دختر نازم . برم یا نرم همش نگرانه این موضوع هستم که میتونم کاری رو که یه روزی از بین ارزوهام اولین بود ادامه بدم و هر چی فکر میکنم الان اولین ارزوم ارامش وسلامتی توست ولی اگه تو پیشه مامانم هم بمونی خیالم راحته ......به هرحال تصمیم نهایی رو گذاشتم بعد از به دنیا اومدنت عزیز دلم.