اخرین ساعات 23 ماهگی روژینازم
روژینا گلیه مامان سلام.
عزیز دلم فدات بشم الان که دارم این پستو برات مینویسم ساعت 1 و سی و هفت دقیقه بامداده 21 ابان 93 و تا دو سالگیت که 9و 25 دقیقه صبحه چند ساعتی بیشتر نمونده. عزیز دلم دختر قشنگم دلم میخواد تو این ساعت های پایانی 23 ماهگیت فقط و فقط از احساساتم نسبت بهت بنویسم . از حس خوبه مادر بودن برای تو . اما چه کنم که ناتوانم از اینکه احساساتمو بتونم با کلمات بیان کنم دخترم . دختر عزیزم . عزیز ترینم تمام زندگیه مامان دنیای من دختر نازم نمیدونم چرا بغضی گلومو فشار میده. فقط چند ساعت مونده تا 24 ماه کامل بشه.و دو سال بگذره از مادر بودنم از لحظه ای که تو برای من شدی و من با تمام و جودم برای تو شدم. دوسال از روزی که مادر شدم.
دوساله که با عشقه تو دارم زندگی میکنم و هیچوقت اونروز فکر نمیکردم که اینقدر دوستت داشته باشم و هر روز که میگذره عشقم بهت بیشتر و بیشتر و بیشتر میشه. دوسال که با گریه هات گریه کردم و با خنده هات خندیدم. دوسال که فقط بخاطر تو زندگی میکنم و از همه دنیا بیشتر دوستت دارم و خواهم داشت.روژینا جونم واقعا این چه حسیه که من بهت دارم. دو ساله که گرما بخش زندگیمونی. و مخصوصا که با شیرین زبونیهات شیرینی زندگیمون هم شدی.چقدر زود گذشت مامانی . دخمل کوچولوی 3 کیلو و 250 گرمی ما که نمیتونست شیر بخوره و از گرسنگی گریه میکرد بعد از دوسال و به لطف خدا برامون شیرین زبونی میکنه و با هر کلمه قند رو تو دلمون اب میکنه. و پا به پای ما راه میره و خواسته ای که از مامانش داره اینه که مامان بدل تون/بغل کن/. مامان اشه بدو/قصه بگو/ و ممکنه در روز ده بار این دو جمله رو تکرار کنی. و من چقدر بدم که گاهی خسته میشم از این دو جمله و بهت میگم چقدر بغلت کنم. وای که من چه لحظه های نابی رو از دست میدم . و با اینکه میدونم که زمان زود میگذره چرا این چنین میکنم و قدر این لحظاتو نمیدونم.کاش میشد زمان رو متوقف کرد و دیرتر بگذره .
نمیدونم چرا امشب هم مثل دوساله پیش در چنین شبی خوابم نمیاد. اونموقع شوق و استرس بدنیا اومدنت رو داشتم اما امشب یه حسی دارم که هم از شوقه اینه که دخترم دوساله میشه و هم یه ناراحتی و بغضی برای گذشت روزهای شیرین غیر قابل برگشت. روزهایی که خیلی خاص بودن برای من. واسه این دوسالی که به سرعت گذشت و دخملم نی نی بود. واسه اولین صحبت کردنهای دخترم. اولین قدمهاش .واسه اولینهای دخترم . واسه تمام روزهایی که در کنار دخترم بودم. و فقط و فقط و فقط دخترم. دلم برای این روزهات تنگ میشه دخترم. تمام زندگیم.
عزیزم ممنونم ازت بخاطر اینکه این حس رو بهم دادی و همچنین از خدای مهربونم سپاسگزارم که منو لایق مادر شدن دونست.شاید من دیگه مامان هیچ نی نی بغیر از تو نشم و هیچوقت دیگه این روزها رو تجربه نکنم . و تمام این روزها برام میشه یه خاطره ی قشنگ از تو و عکسهات که مطمئنا با حسرت بهشون نگاه خواهم کرد. چون این روزها واقعا شیرین بودند.... دلم میخواد این شب دعا کنم برای تمام کسانی که چشم انتظار نی نی هستن. خدایا این رحمت رو بهشون عنایت بفرما. و زندگیشون رو با یه وجود یه نی نی گرم کن. امین.
دخترم رسم روزگار اینه که عمر به زودی سپری میشه و تا چشم روی هم بذاریم روژیناز 2 ساله ی مامان 20 ساله میشه. ////وااای یعنی میشه اونموقع هم من تو وبلاگت پست تولدت مبارک بذارم////.
عزیزم خوشحالم که دوسال گذشت از وجودت انشالله 200 ساله بشی عزیز دلم و عمرت با عزت و سلامت باشه. و در تمام مراحل زندگیت موفق باشی.
عزیزم نی نی من دیگه با گذشت دوسال باید با نی نی بودنت خداحافظی کرد و ورودت رو به دنیای شیرین کودکی خوش امد میگم مامانی.درسته کودک میشی نوجوان میشی و جوان. اما همیشه برای مامانت همون روژینای نی نی کوچولو هستی عشقم.
روژیـــــــــــــــــــــــــــــــنای یک روزه مامان. این عکس قشنگترین عکسه زندگیه مامانه