سفر به شمال/ اردیبهشت 93
عزیز دله مامان سلام
31 فروردین روز زن و روز مادر بود. دختر قشنگم امسال دومین سالیه که من مامان شما فرشته کوچولو هستم و شما در این روز پیشه من بودی وبهترین هدیه ی منی.عزیزم 30 فروردین شام رفتیم خونه مامانی فاطمه و روز مادر رو بهش تبریک گفتیم و هدیه مونو بهش دادیم وبعد ازشام هم رفتیم خونه مامان زری.هدیه باباهم به من عینک افتابی بود که از خیلی وقت پیش دوسش داشتم که گفت از طرف شماست و هدیه اصلیش سفر به شماله.
اخه چند روز قبل از روز زن دایی حمید/داییم/ پیشنهاد داد که باهاشون بریم مسافرت. باباهم به خاطر کارش مردد بود اماوقتی شوق منو برای سفر دید راضی شد و کارشو کنسل کرد و منم کلاسهامو کنسل کردم و اینگونه شد که 4شنبه 3 اردیبهشت ما و مامانی فاطمه/مامان جون و باباجون/دایی حمید و زندایی و علی اصغر ساعت 3 بعد از طهر حرکت کردیم به سمت چالوس. روژینا جونم اونروز خیلی خیلی بارون شدیدی میومد و تو جاده هم که بودیم هوا خیلی سرد شده بود. و من مجبور شدم که لباسهای گرم تنت کنم. اول راه رو خوابیدی و وقتی که بیدارشدی شیر خوردی امابعد از نیم ساعت در یک حرکت سریع و غافل گیر کننده و داخل تونل بالا اوردی/ واقعا شرایط سختی بود/چون من اصلا امادگیشو نداشتم و هم لباسهای خودت و منو کثیف کردی و وسط جاده مجبور شدیم بایستیم و لباسامونو عوض کنیم.احتمالا این حالت تهوعت بخاطر پیچ وتاب جاده چالوس بود و چون عادت نداشتی اینطور شدی. جاده با بارونی که میومد خیلی خیلی قشنگ بود و هرچی بیشتر به چالوس نزدیک میشدیم همه جارو مه گرفته بود. حدودا ساعت 9و نیم بود که رسیدیم به ویلایی که دایی هماهنگ کرده بود ویلا بین نوشهر ونمک ابرود بود و ساحلش واقعا جذاب بود و محوطه اش هم خیلی قشنگ بود دخترکم. هوا هم واقعا سرد شده بود و تا رسیدیم بخاری روشن کردیم و منم مجبور شدم که لباسهای کثیفمونو بشورم . اونشب داخل ویلا بودیم وشام خوردیم و خوابیدیم و شماهم مدام مشغول بازی کردن با علی اصغر بودی و همش صداش میکردی و میگفتی ع فردا صبحش بعد از خوردنت صبحانه رفتیم کنار ساحل هوا خیلی خنک و تمیز بود عزیزم بهتره ادامه سفرنامه رو با عکس ببینی ملوسکم
دخملیه مامان تو ماشین لالا کرده
بین راه. یه جا ایستادیم و چای و تنقلات خوردیم.اما بخاطر سردی هوا و شما من اصلا از ماشین پیاده نشدم
محوطه ویلا که اخرش به ساحل ختم میشد
دخملیه مامان میخواد بره تو اب
یه قایق کنار ساحل بود. ماهم رفتیم توش نشستیم و عکس انداختیم
بابا برده ات رو صخره ها.
محوطه ویلا فضای بازی برای بچه ها هم داشت و واقعها عالی بود چون کلی سرت گرم میشد
اصلا تاب بازی رو دوست نداری
این ساختمون نیلوفر هم جایی بود که ما تو این چند روز توش اسکان داشتیم
4 اردیبهشت بعد از رفتن به ساحل ودور زدن تو نوشهر و دنبال داروخونه گشتن برای خرید سرلاک اومدیم ویلا و نهار خوردیم. بعد از نهار هم همه استراحت کردند اما روژینا گلی نخوابید و همش بهونه گرفت. بعد از ظهر همگی باهم رفتیم جنگل سی سنگان. روژینازی یه کوچولو تو ماشین خوابیدی اما وقتی رسیدیم اونجا بیدارشدی. اونجا بابا سوار اسب شد . شمارو هم سوار کرد اما خیلی میترسیدی عزیزم
بعد از اسب سواری رفتیم شهربازی سی سنگان.
و شما برای اولین از وسیله های شهربازی استفاده کردی. اینجا با علی اصغر منتظرید تا نوبتتون بشه
خیلی از این هلی کوپتر خوشت اومده بود. ازت فیلم هم گرفتم کلی هیجان داشتی مامانی
بعدش منو زندایی و علی اصغر ماشین برقی سوار شدیم. میخواستم تو هم درکنارم باشی اما اقائه اجازه نداد و گفت که شماهنوز خیلی کوشولویی.
بعد از سی سنگان برگشتیم ویلا و شام خوردیم و لی واااااااااااااااااااای باید بگم روژینا که خیلی اذیت کردی همش گریه میکردی.هرکاری میکردیم ساکت نمیشدی. واقعا اعصابم بهم ریخته بود. دلیل همه این رفتارات هم کم خوابی بود.خوابت میومد اما نمیخوابیدی و بهونه میگرفتی.با دایی حمید برنامه ریزی کرده بودیم که شب وقتی شما وعلی اصغر خوابیدید ماهم بریم ساحلهای اطراف و اگه بشه قلیون بگیریم. اما مگه شما میخوابیدی. ومیخواستی برناممونو خراب کنی. تا اینکه مجبور شدیم با دایی و حمید و بابا و زند ایی ببریمت تا تو ماشین بخوابی . نزدیک 20 دقیقه ای مداوم تو ماشین گریه کردی و واقعا تصمیم داشتیم که ببریمت دکتر اما خدارو شکر بخیر گذشت و خوابت برد ماهم باخودمون بردیمت کنار ساحل .ممنون که نذاشتی برناممون بهم بریزه ماماتی.اونشب اونجا یک پشه هم نیشت زد
جمعه صبح رفتیم بازار محلیه نوشهر و یکم خرید کردیم.برای نهار هم رفتیم سد خاکی. واقعا جای زیبایی بود هم دریاچه داشت هم جنگل.
اینجا سد خاکیه. و روژینا تو ماشین لالا بوده وتازه رسیدیم و دخملیمون بد اخلاقه
بابا داره قورباغه های توی دریاچه رو بهت نشون میده
ذغالمون هم نمدار بود و اتیشمون روشن نمیشد
اونروز هم خیلی اذیت کردی همش بهونه میگرفتی و من میدونستم همه این رفتارا بخاطر اینه که برنامه خوابت بهم ریخته. اونجا برای اولین بار موهاتو دم اسبی بستم.ماشالله خیلی نازتر شده بودی
بردمت تو ماشین تا یکم اروم بشی و شاید خوابت ببره. اما هیچ فایده نداشت و بازهم گریه و بد اخلاقی
از بی خوابی چشمات ریز شده قربونت برم
بعد از برگشتن از سد خاکی همه رفتن ویلا اما ما 2 ساعتی تو خیابونا با ماشین دور زدیم تا شما راحت بخوابی و واقعا هم نتیجه داد و دخملیمون خوش اخلاق شد
اینم عکسی که بعد از برگشتن از دور دور از دخملی گرفتم
شب بعد از شام منو بابا ومامانی فاطمه وعلی اصغر و دایی و زندایی رفتیم تو محوطه ویلا .بابا و دایی یکم رفتن تو اب اما واقعا ابش سرد بود . شماهم با علی اصغر مشغول بازی بودی
نانازی داره گل میکنه
بعد از برگشتن از دریا هندونه خوردیم و شماهم خیلی دوست داشتی اما عکسش تارشده
شنبه صبح برای اخرین بار رفتیم تو محوطه ویلا و دریا چون قرار بود که بعد از نهار برگردیم و حرکت کنیم به سمت تهران
عشقه مامان گل کنده. خودت گلی ملووووووووووس
فدا ژستت بشم
دخترم به دریا خیره شده
این دخمله هم پانیا کوچولو بود که همبازی شما شده بود و دقیقا یک ماه از شما کوچکتر بود
عزیزم اینجا ناراحتی از اینکه روی سنگ نشستی
تو راه برگشت چند جایی استادیم. سه راه زنگوله. آشکده ویه بستنی فروشی .اینجا سه راه زنگوله است که یه هاپو پشت شما حضور داره .
کلا سفر خوبی بود ودرسته شما یکم اذیتمون کردی اما در کنار دایی حمید و زندایی و مامانی و مامان جون و باباجون خوش گذشت و جزو بهترین خاطره هامون شد. مرسی دایی جونم که همچنین پیشنهادی دادی و مرسی نادر جان که بخاطر این سفر وخوشحالیه من کارتو کنسل کردی . دوستتون دارم.
بای