روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

سفر به شمال/ اردیبهشت 93

1393/2/12 3:07
2,720 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دله مامان سلامبوس

31 فروردین روز زن و روز مادر بودبوس. دختر قشنگم امسال دومین سالیه که من مامان شما فرشته کوچولو هستم و شما در این روز پیشه من بودی وبهترین هدیه ی منیمحبتconnie_mama.gif.عزیزم 30 فروردین شام رفتیم خونه مامانی فاطمه و روز مادر رو بهش تبریک گفتیم و هدیه مونو بهش دادیم وبعد ازشام هم رفتیم خونه مامان زری.هدیه باباهم به من عینک افتابی بود که  از خیلی وقت پیش دوسش داشتم که گفت از طرف شماست و هدیه اصلیش سفر به شماله.

اخه چند روز قبل از روز زن دایی حمید/داییم/ پیشنهاد داد که باهاشون بریم مسافرت. باباهم به خاطر کارش مردد بود اماوقتی شوق منو برای سفر دید راضی شد و کارشو کنسل کرد و منم کلاسهامو کنسل کردم و اینگونه شد که 4شنبه 3 اردیبهشت ما و مامانی فاطمه/مامان جون و باباجون/دایی حمید و زندایی و علی اصغر ساعت 3 بعد از طهر حرکت کردیم به سمت چالوس. روژینا جونم اونروز خیلی خیلی بارون شدیدی میومد و تو جاده هم که بودیم هوا خیلی سرد شده بود. و من مجبور شدم که لباسهای گرم تنت کنم. اول راه رو خوابیدی و وقتی که بیدارشدی شیر خوردیconnie_32.gif امابعد از نیم ساعت در یک حرکت سریع و غافل گیر کننده و داخل تونل بالا اوردی/ واقعا شرایط سختی بود/چون من اصلا امادگیشو نداشتم و هم لباسهای خودت و منو کثیف کردی و وسط جاده مجبور شدیم بایستیم و لباسامونو عوض کنیم.احتمالا این حالت تهوعت بخاطر پیچ وتاب جاده چالوس بود و چون عادت نداشتی اینطور شدی. جاده با بارونی که میومد خیلی خیلی قشنگ بود و هرچی بیشتر به چالوس نزدیک میشدیم همه جارو مه گرفته بود. حدودا ساعت 9و نیم بود که رسیدیم به ویلایی که دایی  هماهنگ کرده بود ویلا بین نوشهر ونمک ابرود بود و ساحلش واقعا جذاب بود و محوطه اش هم خیلی قشنگ بود دخترکمبوس. هوا هم واقعا سرد شده بود و تا رسیدیم بخاری روشن کردیم و منم مجبور شدم که لباسهای کثیفمونو بشورم . اونشب داخل ویلا بودیم وشام خوردیم و خوابیدیم و شماهم مدام مشغول بازی کردن با علی اصغر بودی و همش صداش میکردی و میگفتی ع فردا صبحش بعد از خوردنت صبحانه رفتیم کنار ساحل هوا خیلی خنک و تمیز بود عزیزم بهتره ادامه سفرنامه رو با عکس ببینی ملوسکممحبت

 

 

 

دخملیه مامان تو ماشین لالا کردهمحبت

 

 

بین راه. یه جا ایستادیم و چای و تنقلات خوردیم.اما بخاطر سردی هوا و شما من اصلا از ماشین پیاده نشدمنه

 

محوطه ویلا که اخرش به ساحل ختم میشدآرام

 

 

دخملیه مامان میخواد بره تو ابخندونک



یه قایق کنار ساحل بود. ماهم رفتیم توش نشستیم و عکس انداختیمخندونک

 

 

 

 

 

بابا برده ات رو صخره ها.

 

 

محوطه ویلا فضای بازی برای بچه ها هم داشت و واقعها عالی بود چون کلی سرت گرم میشدچشمک

 

اصلا تاب بازی رو دوست نداری تعجب

 

 

 

 

 

 

 

این ساختمون نیلوفر هم جایی بود که ما تو این چند روز توش اسکان داشتیمزبان

 

4 اردیبهشت بعد از رفتن به ساحل ودور زدن تو نوشهر و دنبال داروخونه گشتن برای خرید سرلاک اومدیم ویلا و نهار خوردیم. بعد از نهار هم همه استراحت کردند اما روژینا گلی نخوابید و همش بهونه گرفت. بعد از ظهر همگی باهم رفتیم جنگل سی سنگان. روژینازی یه کوچولو تو ماشین خوابیدی اما وقتی رسیدیم اونجا بیدارشدی. اونجا بابا سوار اسب شد . شمارو هم سوار کرد اما خیلی میترسیدی عزیزمخنده

 

 

 

بعد از اسب سواری رفتیم شهربازی سی سنگان.

 

 

و شما  برای اولین از وسیله های شهربازی استفاده کردی. اینجا با علی اصغر منتظرید تا نوبتتون بشهبوس

 

 

خیلی از این هلی کوپتر خوشت اومده بود. ازت فیلم هم گرفتم کلی هیجان داشتی مامانیبوس

 

بعدش منو زندایی و علی اصغر ماشین برقی سوار شدیم. میخواستم تو هم درکنارم باشی اما اقائه اجازه نداد و گفت که شماهنوز خیلی کوشولوییغمگین.

بعد از سی سنگان برگشتیم ویلا و شام خوردیم و لی واااااااااااااااااااای باید بگم روژینا که خیلی اذیت کردی همش گریه میکردی.هرکاری میکردیم ساکت نمیشدی. واقعا اعصابم بهم ریخته بودniniweblog.com. دلیل همه این رفتارات هم کم خوابی بود.خوابت میومد اما نمیخوابیدی و بهونه میگرفتی.با دایی حمید برنامه ریزی کرده بودیم که شب وقتی شما وعلی اصغر خوابیدید ماهم بریم ساحلهای اطراف و اگه بشه قلیون بگیریم. اما مگه شما میخوابیدی. ومیخواستی برناممونو خراب کنیدلخور. تا اینکه مجبور شدیم با دایی و حمید و بابا و زند ایی ببریمت تا تو ماشین بخوابی . نزدیک 20 دقیقه ای مداوم تو ماشین گریه کردی و واقعا تصمیم داشتیم که ببریمت دکتر اما خدارو شکر بخیر گذشت و خوابت برد ماهم باخودمون بردیمت کنار ساحل .ممنون که نذاشتی برناممون بهم بریزه ماماتی.اونشب اونجا یک پشه هم نیشت زدزیبا

جمعه صبح رفتیم بازار محلیه نوشهر و یکم خرید کردیم.برای نهار هم رفتیم سد خاکی. واقعا جای زیبایی بود هم دریاچه داشت هم جنگلبوس.

اینجا سد خاکیه. و روژینا تو ماشین لالا بوده وتازه رسیدیم و دخملیمون بد اخلاقهخطا

 

 

 

 

 

بابا داره قورباغه های توی دریاچه رو بهت نشون میده

 

 

 

ذغالمون هم نمدار بود و اتیشمون روشن نمیشد

 

 

 

 

اونروز هم خیلی اذیت کردی همش بهونه میگرفتی و من میدونستم همه این رفتارا بخاطر اینه که برنامه خوابت بهم ریخته. اونجا برای اولین بار موهاتو دم اسبی بستم.ماشالله خیلی نازتر شده بودیبوس

 

 

 

 

 

 

بردمت تو ماشین تا یکم اروم بشی و شاید خوابت ببره. اما هیچ فایده نداشت و بازهم گریه و بد اخلاقیگریه

 

از بی خوابی چشمات ریز شده قربونت برم

 

بعد از برگشتن از سد خاکی همه رفتن ویلا اما ما 2 ساعتی تو خیابونا با ماشین دور زدیم تا شما راحت بخوابی و واقعا هم نتیجه داد و دخملیمون خوش اخلاق شدراضی

 

اینم عکسی که بعد از برگشتن از دور دور از دخملی گرفتمخندونک

 

شب بعد از شام منو بابا ومامانی فاطمه وعلی اصغر و دایی و زندایی رفتیم تو محوطه ویلا .بابا و دایی یکم رفتن تو اب اما واقعا ابش سرد بود . شماهم با علی اصغر مشغول بازی بودی made by Laie

 

نانازی داره گل میکنهنه

 

 

بعد از برگشتن از دریا هندونه خوردیم و شماهم خیلی دوست داشتی اما عکسش تارشده

 

شنبه صبح برای اخرین بار رفتیم تو محوطه ویلا و دریا چون قرار بود که بعد از نهار برگردیم و حرکت کنیم به سمت تهرانغمگین

 

 

 

 

عشقه مامان گل کنده. خودت گلی ملووووووووووسمحبت

 

 

 

 

 

 

 

 

فدا ژستت بشم

 

 

دخترم به دریا خیره شدهمتنظر

 

 

 

 

این دخمله هم پانیا کوچولو بود که همبازی شما شده بود و دقیقا یک ماه از شما کوچکتر بودبوس

 

عزیزم اینجا ناراحتی از اینکه روی سنگ نشستیخندونک

 

تو راه برگشت چند جایی استادیم. سه راه زنگوله. آشکده ویه بستنی فروشی .اینجا سه راه زنگوله است که یه هاپو  پشت شما حضور داره .خندونکزیبا

 

 

 

کلا سفر خوبی بود ودرسته شما یکم اذیتمون کردی اما در کنار دایی حمید و زندایی و مامانی و مامان جون و باباجون خوش گذشت و جزو بهترین خاطره هامون شد. مرسی دایی جونم که همچنین پیشنهادی دادی بوسو مرسی نادر جان که بخاطر این سفر وخوشحالیه من کارتو کنسل کردیبوس . دوستتون دارم.محبت

                                                                  بایبای بای

 

پسندها (3)

نظرات (17)

الهه
12 اردیبهشت 93 8:46
سلام نیلوفر جون خدارو شکر چه روزهای خوبی داشتین خوشحالم که بهتون خوش گذشته خانومی دوژینا با عینک آفتابی چه قشنگ میشه
درسا کوچولو و مامان
12 اردیبهشت 93 14:59
سلاااااااااااااااااام اول
درسا کوچولو و مامان
12 اردیبهشت 93 15:00
به به با این همه عکسی که انداختین معلومه حسابی بهتون خوش گذشته ایشالا که همیشه به مسافرت و گردش باشین و به دخملی خوش بگذره بابت استفراغت خیلی ناراحت شدم عزیزم حتما کلی اذیت شدی بمیرم براتون که زبون ندارین از حالتون به ما بگیننیلوفر عزیز روزت مبارک
**کلبه رنگارنگ**
12 اردیبهشت 93 15:31
ان شالله همیشه لبتون خندون باشه
هادی
12 اردیبهشت 93 19:29
سلام نیلوفر خانم. روز مادرو به شما تبریک میگم.گردش بسیار خوبی داشتین بجز خرابکاری روژینا خانم داخل ماشین.روزهای خوبی را برای شما و خانواده محترمتان خواستارم وروژینا خانم را هم از طرف من ببوسین
مامان آرشیدا
12 اردیبهشت 93 23:06
همیشه به خوشی و خنده خانمی....ماشاله خودتونو آقاتون خیلی قشنگین.کم لطفی شده در حق نی نی مون.البته به خودمونم همینو میگن به دل نگیری ها...محض خنده گفتمعکساتونم واقعا قشنگ شده.ایشاله خنده از رو لباتون پاک نشه
مامان منصوره
13 اردیبهشت 93 1:07
همیشه به سفر و خوشحالی عزیزکم،چرا انقدر اذیتتتتتتتتتتت کردی مامانو،کلا همینه عزیزم چون خونه واسشون همه چی محیاست بیرون که میرن بدقلق میشن،چی میشه کرد باید برن عادت کنن،ببوس روژینا جونو،چقدر این مدل مو بهت میاد،عکسهاتون عالی شد،
مریم مامان یاسمین زهرا
13 اردیبهشت 93 9:32
همیشه به سفر و شادی دوست خوبم
آویسا
13 اردیبهشت 93 11:12
چه هدیه خوبی گرفتی مامان نیلوفر.همیشه به شادی
سمیرا مامان پرنیان
14 اردیبهشت 93 2:59
بوسسسسسسسسسسسسس واسه رژینای عسلی
مهدیه
14 اردیبهشت 93 10:58
عزیزم روزت با تاخیر مبارک و خوشحالم که چنین هدیه ی زیبایی گرفتی همیشه به گردش و شادی ایشالا نوشتی شمال فکر کردم اومدین رشت و ندیدمت. خیلی دوست دارم اگه میاین این طرفا حتما بیایم و شما و روژینازی رو ببینیم! بوس
الهه
14 اردیبهشت 93 14:28
سلام نیلوفر جون عزیزم یه وبلگ واسه نی نی ایندم وا کردم بالخره البته با اجازه هم شما و روژینا گلی رو به لیست دوستام اضافه کردم
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
16 اردیبهشت 93 16:11
سلام. همیشه به گردش و شادی. چه سفر قشنگی بود.پر از خاطره. نیلو جون منم یه عکس از یک سال و نیمگیم دارم که رو یه مجسمه مثل او آهویی که روژینایی روش نشسته دارم. چقدر لذت بردم با دیدن عکسا. زیبا یارم،تقدیم به تو
شیرین مامان شادلین
16 اردیبهشت 93 16:58
انشآلله همیشه به سفر و شادی چه عکسهای قشنگی دلمون وا شد هزار تا بوس واسه روژینا جونم
سمیه مامان زینب
17 اردیبهشت 93 0:01
سفرا بی خطر خانومی خیلی خوش گذشته بهتون ماشاالله چه مامان خوشگلی داری خاله جون برا همون شما اینقدر نانازی
سمانه
20 اردیبهشت 93 18:55
ایشالا همیشه به گردش و تفريح
مریم(پرنیاوبردیا)
29 خرداد 93 16:27
نیلوفر جووون همه ی عکسا تون و دیدم و دلم نمیاد الکی نظر بزارم.... برم و سر فرصت بیام منم اپ کردم..... منتظر نگاه زیباتون هستیم