بهار و پارک رفتن روژینایی
سلام سلام
دخمل گلیه مامان این روزا خیلی به پارک رفتن علاقه داره وقتی پارکو میبینه خیلی خیلی خوشحال میشه و حسابی ذوق میکنه و همش دستمونو میگیره و میکشه سمت پارک. اگرهم تو بغلمون باشه خودشو به سمت پارک خم میکنه و اشاره میکنه که ببریمش. و گاهی اوقاتم میگه با یعنی پارک.
تو پارک کلی بچه هارو نگاه میکنه هرنی نی رو هم ببینه و ازش خوشش بیاد ذوق میکنه و باهیجان میگه هیییییی و به ما نشونش میده و میگه ن‚ ن‚ .و به خاطر همین علاقه و شاد بودنش تو پارک مامانش سعی میکنه که عصر هایی که وقت ازاد داره ببرش پارک و به دخملی خوش بگذره.و مامانی فاطمه هم همراهیمون میکنه.هوا هم که فوق العاده برای پارک رفتن خوبه.
روژینا گلی نشسته روی صندلی و چیپس هم خورده و داره پسر بچه های شیطونو نگاه میکنه. احتمالا داره فکر میکنه که چطور میتونه همراهیشون کنه
احتمالا اولین باره که فواره میبینه
اینجاهم با این اقا پسره دوست شده
اینم برای دخملیمون بد اموزی داره.
اینجا پسره میخواست به دخملمون نشون بده که خیلی شجاعست و میتونه از این حرکتا کنه اما نزدیک بود بیفته توی اب
روژینا جونم یه روز پانیذ/ دختر خواهر زنداییم/ که میشه نوه عموی مامانم اومده بود خونه دایی حمید. زندایی هم باهام تماس گرفت و گفت اگه موافقی که ببریمتون پارک همدیگرو ببینیدو بازی کنید. وااااااااای روژينا وقتی پانیذ رو دیدی اینقدر ذوق کردی همش میخندیدی دوست داشتی دستشو بگیری و در کنارش راه بری. خلاصه اینکه خیلی خوشحال شدم از اینکه اینقدر با بچه های همسن خودت خوب ارتباط برقرار میکنی. پانیذ جون تقریبا نزدیک به 4 ماه و نیم از شما بزرگتره. من و پریسا جون/مامان پانیذ / هم وقتی بچه بودیم باهم همبازی بودیم وتابستون که میشد و مدرسه ها تعطیل میشد هر روز باهم بازی میکردیم ویا مامان پانیذ و سمیرا/خاله پانیذ/ میومدند خونه ما یا من میرفتم خونشونخونه هامون هم تقربا به همدیگه نزدیک بود.یادش بخیر چه دوران خوبی بود
پانیذ کوچولو
روژینازم. علی اصغر/پسر داییم/ و پانیذ جون