روژینا و عید دیدنیها
دختر کوچولوی مامان سلام
عزیز دلم فدات بشم نوروز امسال هم تموم شد . تو ایام عید ماشالله خیلی دختر خوبی بودی و باهمه خیلی خوب ارتباط برقرار میکردی و بغله همه میرفتی و من خیلی از این اجتماعی شدنت خوشحالم ملوسکم. امسال عید بخاطر سردی هوا و از ترس اینکه دخملکمون مریض نشه مسافرت نرفتیم.////اما خیلی دلم هوای مسافرت رفتنو کرده اما با یه دخمل کوچولوی حساس مثل شما که خیلی زود مریض میشی ترجیح دادیم که نریم//// تو ایام عید دید و بازدید رفتیم. خدارو شکر بد نبود و سرمون اینقدر گرم بود نفهمیدیم که تعطیلات چطور تموم شد و خیلی زود سیزده بدر فرا رسید. روز 5 فروردین بود درسا جون و مامان و باباش برای عید دیدنی اومدن خونمون. تقریبا ساعت 11 شب بود که اومدن و 12 هم رفتند و خیلی مدت کمی پیشه همدیگه بودید اما در همین مدت کلی باهم شیطونی کردید و بهم علاقه نشون میدادید مخصوصا درسای مهربون همش دوست داشت که شمارو ببوسه و بغلت میکرد. بهتره که خاطره اونشب رو با تصویر ببینی عزیز دلم
تو این عکسها درسا تازه اومده بود خونمون و شماهم کفششو دیدی و دوست داشتی که پات کنی. منم کفشه خودتو اوردم اما به کفشه درسا جون علاقه داشتی و ارزو جون هم کفشه درسارو پات کرد اما بعدش که درسا کفشه شمارو پات کرد شما حس مالکیت بهت دست داد دخترم و کفشه درسارو از پات در اوردی و میخواستی کفشه خودتو پات کنی
ابراز محبت درسا کوچولو. داره میبوستت عزیزم
مراسم کفش پا کردن دخملی ها. شما کفشه درسا رو پاش میکردی اونم کفش تو رو پات میکرد
درسا جون داره انتخاب میکنه که چی برداره وبازی کنه
بخاطر این صندلی کوچولو هم ماجرایی داشتیم. درسا جون از صندلیت خوشش اومده بود و دوست داشت که روش بشینه اما شما تا میدیدی که درسا روش نشسته میومدی و دستتو میذاشتی پشتش و میگفتی /بو/bo یعنی برو درسا هم دوست نداشت که بلندبشه و منو ارزو جون همش میترسیدیم که نکنه باهم دعواتون بشه
یکم که گذشت درسا از صندلی بازی خسته شد و عروسکتو از میون حفاظ تختت کشید بیرون و من کلی از این شیطونیاش خندم میگرفت. شماهم با دقت نگاه میکردی که چیکار میکنه
یکم که گذشت درسا تصمیم گرفت که از تختت بره بالا اما متاسفانه عکسشو ندارم/ خیلی شیطونیاش و کاراش برام جالب بود خدا حفظش کنه علاوه بر این کاراش که خیلی بامزه اس خیلی دخمله با احساس و مهربونیه. ولی شما زیاد اهل این جور شیطونیا نیستی و بیشتر تو کار نق زدنی /
دوباره دخترم حس مالکیت بهش دست داده و نمیذاره درسا جون با اسباب بازیهاش بازی کنه و داره ازش میگیره
اینجا هم در حال اعتراض به منی که چرا درسا داره با وسایلم بازی میکنه و میگی ا’...
اخرش هم وقتی دیدی درسا اسباب بازیتو نمیده اومدی بغله من و سرتو گذاشتی روی شونم و گریه کردی. مامان فدای لوس کردنت بشم دخترکم که اینقدر شما ناز داری
و این ملاقات دوستانه یکباره دیگه هم تو ایام عید اتفاق افتاد اخرین روز تعطیلات بود که ما رفتیم خونه درسا کوچولو.
قبل از رفتن شما انگار خوابت میومد و تو مسیر کلی گریه کردی و منو بابارو اذیت کردی اما خدارو شکر وقتی رسیدیم خونه ارزو جون دخمل خوبی شدی و با دیدن درسا دوتا تون شیطونی کردنو شروع کردید. اول از همه سوار ماشین درسا گله شدید و درسا هم با شیرین زبونیش و حرفای نامفهومش یه چیزایی بهت میگفت که خیلی بامزه بود.
فدا ژستت بشم عروسک خانمم
روژینازم داره بوق میزنه. خیلی از ماشینه درسا جون خوشت اوده بود عزیزم. درسا برخلاف شما همه وسایلاشو بهت میداد و از اینکه تو ماشینش نشسته بودی اصلا ناراحت نبود
در همین حین که داشتید بازی میکردید منو ارزو جون یک لحظه رفتیم سمت کامپیوتر تا یک چیزی نشونم بده اما در همین یک لحظه غفلت شما دوتا که کنار ماشین ایستاده بودید باهم افتادید زمین و هر دوتون گریه کردید. درسا جون بخاطر حس محبتش میخواست شمارو ببوسه و شمارو بغل کرد و شما هم نتونستی تعادلتو حفظ کنی و چون همدیگرو بغل کرده بودید دوتاتون باهم خوردید زمین و سر شما هم خورد به ماشین و درسا هم خیلی گریه کرد اون لحظه ما فکر میکردیم که ممکنه فقط سر شما درد گرفته باشه و چون درسا روی شما بود شاید از ترس گریه کرد اما فرداش که با ارزو جون صحبت کردم گفت که مثل اینکه دست درسا جون زیر روژینا مونده و دستبندش رفته تو دستش و زخم شده و بخاطر همین گریه کرده. شماهم گریه میکردی اما با دیدنه گریه های درسا حواست پرت شد و دوست داشتی درسارو نگاه کنی مهربونم که چرا گریه میکنه. خدا رو شکر که بخیر گذشت دخملیهای شیطون.
بعد از بازی با ماشین با درسا جون رفتیم تو اتاقش و باهم روی تختش نشستید
درسا جون در حال بای بای کردنه
داره به شماهم میگه که بای بای کنی
چقدر قشنگ به یک جا خیره شدید انگار که در حال فکر کردن هستید.امیدوارم که همیشه دوستای خوبی برای هم باشین.