واکسن یکسالگی
روژیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنا گلی این چند روز اصلا خوب نبود بخاطر اینکه شما همش مریض بودی و بهونه گیر و .............
خوب بزار از اولش برات تعریف کنم.2 شنبه هفته پیش قرار بود که ببرمت برای واکسن. روز قبلش خیلی استرس داشتم وهمه کارامو کردم که 2 شنبه هیچ کاری نداشته باشم و در بست در اختیار شما باشم. و مرخصی هم گرفتم و کلاس نرفتم.///با اینکه از ساعت 3 تا 7 بعداز ظهر فقط باید میرفتم اموزشگاه اما ترجیح دادم که نرم و پیشه شما خانم خانما باشم و خودم ازت مراقبت کنم///
یکشنبه حس کردم یکم ابریزش بینی داری و بعضی اوقات هم تک سرفه ای میکردی تمام اینا هم دلیلش اینه که شما تقریبا 2 هفته ای میشه با پتوت لج کردی و اصلا نمیذاری که بندازمش روت و حتی وقتی خواب عمیق هستی برش میداری و یه چیزایی با حالت غر غر به من میگی و میخوابی و نمیذاری که پتو روت باشه. چون زیاد شدید نبود بهت شربت سرماخوردگی دادم و گفتم شاید که خوب بشه اما دوشنبه صبح وقتی از خوابی بیدار شدی حس کردم یه کوچولو تب داری و وقتبی کارت رشدتو نگاه کردم نوشته بود سرماخوردگی اسهال یا تب مختصر مانع انجام واکسیناسیون به موقع نیست . این شد که بهت استامینوفن دادم و با بابا رفتیم مرکز بهداشت.اونجا به خانمه گفتم شما یکم تب داشتی وشاید هم سرما خورده باشی اما گفت هیچ مشکلی نیست و گفت این واکسن تب نداره و فقط ممکنه که تا یک هفته بعدش روی پوستت قرمز بشه. و واکسن رو به دست چپت زد. و یکم گریه کردی و اومدیم خونه وشیر خوردی و خوابیدی. اما وقتی بیدار شدی دیدم که خیلی تب داری .دوباره بهت استامینوفن دادم و یکم بهتر شدی .بعد از ظهرش که از خواب بیدار شدی خیلی تبت بالا بود و همش بهونه میگرفتی.مجبور شدم برای پایین اوردن تبت برای اولین بار از شیاف استامینوفن استفاده کنم.اما باز هم فایده نداشت وهمچنان تب داشتی و گریه میکردی و هیچی هم نمیخوردی حتی شیر. اونشب تا صبح بهونه گرفتی و نخوابیدی. خیلی ناراحت بودم. بی توجهی بابا هم بیشتر کلافم کرده بود اخه شما گریه میکردی ولی بابا راحت خوابیده بود و هر چقدر هم بهش میگفتم بیاد که بغلت کنه اصلا اهمیت نمیداد و به من میگفت ببرش بخوابونش اما مگه بی قراریت میذاشت که بخوابی و اگرهم میخوابیدی جند دقیقه ای روی پام میخوابیدی وتا میذاشتمت سر جات بیدار میشدی./خیلی شب سختی رو گذروندیم ومن اصلا نمیدونستم که چیکار کنم و چقدر هم اونشب دیر گذشت ومن منتظر بودم تا زودتر صبح بشه وببرمت دکتر اما مگه صبح میشد. خلاصه اینکه ساعت شد 7 صبح و زنگ زدم به دکترت اما اشغال بود دیگه نمیتونتستم صبر کنم و امادت کردم و با بابا رفتیم دکتر. فکر میکردم خلوت باشه اما تا وارد مطب شدیم 7 یا 8 نفری جلومون بودند و بعضی ها هم تلفنی نوبت گرفته بودند و میومدند. شما هم اونجا همش گریه میکردی و از تب صورتت قرمز شده بود. از یه خانمی که نوبتش بود اجازه گرفتم و شما رو بردیم داخل خیلی گریه میکردی واصلا نمیذاشتی دکتر معاینه ات کنه. وقتی با اون حالت میدیدمت خیلی دلم میسوخت. دکتر گفت بیماریه ویروسیه واصلا ربطی به واکسن نداره. برات امپول نوشت که همون موقع زدی و یه سری دارو که داری مصرفشون میکنی. هنوز هم حالت خوب نشده و همش بی قراری وبهونه میگیری . اشتهات خیلی کم شده هیچی نمیخوری. و این غذا نخوردن وشیر نخوردنت خیلی عذابم میده.خیلی ضعیف شدی واصلا گرسنت نمیشه.امروز هم روی پوستت همون قرمزی ها که خانمه گفت بوجود اومده و بازهم نگرانم کرده اخه بنظر خیلی زیاد هستند. دخترم خواهش میکنم که زودتر خوب شو. خواهش میکنم غذاتو بخور. اصلا غذا هیچی لااقل شیرتو بخور.خیلی ناراحتم. اصلا نمیتونم تو این وضعیت ببینمت.
خواب عصرگاهی روز یکشنبه
2 شنبه صبح قبل از رفتن به مرکز بهداشت
بهونه گیری های روژینازی. به هیچوجه نمیتونیم سرتو گرم کنیم وهمش بی قراری.
امروز صبح بردمت بیرون تا حالو هوات عوض بشه. اینجا برای اولین باره که دستکش زمستونی دستت کردم
امروز غروب تو مغازه بابایی قبل از دد رفتن.
روژینای اخموی این چند روزه.
قرمزی های روی پوستت. الهی مامان برات بمیره بدنت هم اینطوری شده. مامانای عزیز اگه شما در این مورد تجربه ای دارید ممنون میشم راهنماییم کنید
همش حس میکنم که میخارن واذیتت میکنن. گوشت هم قرمز شده نمیدونم چرا
خدایا خواهش میکنم دخملکم زودتر حالش خوب بشه.
عکسهای شنبه هفته پیش /2 روز قبل از واکسنت/
اینجا داری گوشتو نشون میدی به مامان.
به وسعت تمام اسمان و زمین دوست دارم دخترم