روزهای قشنگ
روژیناجونم تو بهترین هدیه خدایی.در اغوش کشیدنت بوسیدنت حس کردنت بویییدنت لذت بخش ترین حسه دنیاست.عزیزم حدودا ساعت 1ونیم بود که از بیمارستان برگشتیم بابایی/بابای بابا/ وقتی شمارو دید خیلی ذوق کرد وبعد از نهار برای شما گوسفند قربونی کرد همون موقع هم مامان جون/مامان بزرگه خودم/ وزنداییم اومدند دیدنت.عزیزدلم من خیلی سعی کردم که تو می می بخوری اما هر کاری میکردم نمیشد البته تو نمیخوردی وتمام شرایط واسه شیر خوردنت مهیا بود تا اینکه با بابا ومامان زری رفتی دکتر واقای دکتر گفت که 100 گرم از وزنت کم شده وباید غذای کمکی بخوری برخلافه میله من بهت شیر خشک دادند و من به تلاش خودم واسه شیر خوردن از می می ادامه دادم تا جایی که 5 یا6 ساعت گریه میکردی وبا حرص شیر میخوردی وصدات هم گرفته بود همه بهم میگفتند شیر خشک بهش بده اما من دوست نداشتم وبابا هم طاقت گریه کردنت رو نداشت وبا شیر خشک موافق بود.خیلی گریه کردم وقتی تو شیر خشک میخوردی انگار که منو زجر میدادند هنوزم عذاب وجدان دارم واز شیر خشک خوردنت ناراحتم وبرای می می خوردنت تلاش میکنم.4مین روز نافت افتاد و 6مین روز با مامان زری رفتی حمام ماشالله خیلی دختر خوبی بودی واصلا اذیت نکردی امروز هم که روز دهمت هست با مامان زری رفتی حموم والان خوابی.اب رو خیلی دوست داری وقتی پوشکت رو هم عوض میکنیم ومیشوریمت گریه نمیکنی و بعد از شیر خوردنت میخوابی.کاش بشه که می می بخوری عزیزم امامن بازم کم نمیارم وسعی خودم رو میکنم. تو این 10 روز مامان فاطمه پیشمون هست ودر نگهداریه تو به من کمک میکنه.قبل از به دنیا اومدنت من واسه وزنت و زردیت خیلی نگران بودم اما خدارو شکر زردی نداشتی وماشالله وزنت هم نرمال بود.
اینم عکسای خانوم خانما