تا اومدنت چیزی نمونده
سلام سلام گله نازم/خوبی عسله مامانعزیزم دیروز بعداز ظهر با مامانی فاطمه رفتم دکتر واین اخرین باری بود که قبل از به دنیا اومدنت پیش خانم دکتر رفتم. قرارمون واسه به دنیا اوردنه شما همون یکشنبه21 ابان شد وخانم دکترگفت که یکشنبه صبح ما ساعت6 بریم بیمارستان وکارهای پذیرش وکارهایی که واسه عمل لازم هست رو انجام بدیم وخانم دکتر هم ساعت 8 میان بیمارستان وبعدش دخملم رو بدنیا میارنوای که چه لحظه خوبیه.لحظه دیدن تو کوچولوی مامان که 9 ماه بامن بودی ومن حست کردم وتو هم با تکونات منو دلگرم میکردی که تو وجودمی.روژینای عزیزم از همین الان حس میکنم که دلم واسه تکونات واسه دست وپای کوشولوت که تکونشون میدی ودلم رو قلمبه وسفت میکنی تنگ میشه/ یعنی دیگه تو دلم نیستی/من بدجور بهت وابسته شدم باتکون خوردنات شاد میشم وامید تازه ای میگیرم/فقط3 روز دیگه که بگزره میای تو بغلم وزندگی 2نفره منو بابا تموم میشه وتو عضو جدید خانواده ما هستی وخیلی واسمون عزیزیوما3نفره خواهیم شد.دلم میخواد این چندروز باقیمونده از زندگی 2نفرمون خیلی بهمون خوش بگذره که خاطرات خوبی واسمون بمونه اما همش فکر وهیجان به دنیا اومدنه تو برای من وبابا در درجه اول قرار داره وبتو فکر میکنیم دختر نازم/دخترم دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دااااااااااااااااااااااااااارمم