محرم93
عزیز دلم امسال سومین سالی بود که محرم در کنار ما حضور داشتی عزیزم. یاد اون روزها بخیر که محرم سال 91 روژینا کوچولوی ما فقط 7-8 روزه بود اما امسال دیگه برای خودت خانمی شده بودی و با تعجب به همه چی نگاه میکردی مخصوصا به دسته ها که زنجیر میزدند و طبل داشتند. گلم تو این ایام چند شبی رفتیم هیئت واونجا سینه میزدی و صلوات فرستادن رو هم یاد گرفتی و میگی .محمد .....محمد. و وقتی شبها بابا ازت میپرسید کجا رفته بودی بهش میگفتی هی یت. سینه زدم و شروع میکردی یه سینه زدن. روز عاشورا هم با بابا بردیمت بیرون تا دسته ها رو ببینی و برات یه پرچم یا حسین گرفتم و شما دستتو گرفته بودی بالا و تکونش میدادی دخترم. عکسهایی رو هم که برات میذارم برای روز عاشوراست.93/8/13.
اینا هم یه گروه بودند که با اسباشون برای تعزیه اومده بودند. و شما هم خیلی دوست داشتی سوار اسب بشی .