سفربه شمال
سلام عزیزدل مامان
جات تودل مامان خوبهببخش مامانوکه این جندروزه به وبلاگت سرنزدم اخه منوباباومامانی فاطمه رفته بودیم شمال.
دوشنبه خیلی کارداشتم قربونت برم اخه باید واسه سفراماده میشدیم وشبش هم منوبابا به مناسبت سالگرد ازدواجمون رفتیم بیرون وشام هم بیرون خوردیم البته بیتزای بدمزهببخشیدعزیزم میدونم که واست فست فود خوب نیست وخانم دکترهم به مامان گفته که نخورم اما بازم نتونستم جلوی خودموبگیرم
عزیزم3شنبه صبح ساعت10از تهران حرکت کردیم به سمت گیلان وقرارشدکه صبحانه توراه بخوریم.اتوبان کرج خیلی شلوغ بود وساعت12ونیم نزدیک قزوین وایستادیم وصبحانه خوردیم وساعت4هم منجیل رسیدیم ونهارخوردبم.نفسم اونجاخیلی بادمیومد انشاا.. وقتی که باخودت رفتیم میبینیوساعت7هم رسیدیم گیلان.البته ازباباهم خیلی ممنونم اخه هوای منوشمارو خیلی داشت خانم کوجولو وبخاطرما خیلی یواش رانندگی کردومنوتواصلا اذیت نشدیم عزیزم
4شنبه صبح رفتیم ماسوله دخترنازم خیلی خوش گذشت وبابا اونجا یه عروسک برات بسندید وگفت که حتما باید برات بخریم وفاطی جون هم یه روسری ودمبایی محلی برات خرید.نهارهم اونجا خوردیم وبعدارظهرهم رفتیم لاهیجان ورفتیم بام سبز وتله کابین سوارشدیم قربونت برم من که اونجا تو دلم شیطونی میکردی ومامانو خوشحال میکردینفسی موقع برگشت از لاهیجان هم رفتیم یه سیسمونی فروشی ومامانی فاطی برات یه کفش خوشدل خرید.
5شنبه صبح هم رفتیم 5شنبه بازاروبعدش رفتیم خونه خاله معصومه وبعدازظهر هم رفتیم دریا.جیگرم بابا خیلی دوست داشت بره تو اب وشنا کنه اما نشد اخه ماشین بابا لب ساحل تو ماسه ها گیر کرد وبا کلی زحمت بیرون اوردیمش وبابا حالش گرفته شد.منم خیلی دلم برای بابا سوخت وناراحت شدم اخه هرجاکه من خواستم منوبرد اما خودش تو اب نرفت اما من میدونم که خیلی دوست داشت البته نانازم شاید خواست خدا بوده که اینجوری بشه وبابا نره.انشاا.. دفعه دیگه که رفتیم باشما عزیز دله من بابا میره تو اب وشنا میکنهجیگرم ساعت 7هم حرکت کردیم وساعت 11ونیم رسیدیم تهران.عکساوفیلمهاروهم برات تو کامبوترسیو کردم تابعدا ببینی نفسم
خوشگلم خیلی خوش گذشت واخرین مسافرت منوبابا بدون شما بود و من مطمئنم که از این به بعد که بریم مسافرت بیشتر به ما خوش میگذره چون توهم درکنارمایی.البته باید قول بدی زیادشیطونی نکنیا
اینم عکس عروسک وکفشت عزیزم
خداکنه که شما هم ازاینا خوشت بیادخانوم خانوما