روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

سی وهشت ماهگی ناز دخمل

1394/10/28 16:21
113 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام نانازیه مامان بغل

عروسک خوشگل من سی و هشت ماهگیت مبارک نفسمحبت

 

 

عزیزم بیست و یکم دی که ماهگردت بود و بیست دوم هم تولد مامانی بود, ماهم دوشنبه بیست ویکم شب تولد مامانی یه مهمونی,عصرونه زنونگی خونه مامانی  با حضور,دوستهای مامانی گرفتیم و ی کیک کوچولو هم گرفتیم و بعد,از صرف عصرونه حسابی نانای کردیم و جشن گرفتیم و کلی خوش,گذشت عزیز دلمبوس.

 

 

این روزها حس میکنم که یجورایی تنهایی,و نیاز داری که همبازی داشته باشی متفکر.بخاطر همین تصمیم دارم که یفرستمت مهد,البته هنوز,تصمیم قطعی نیست و یجورایی تردید دارممتفکر.   از طرف دیگر هم هر چقدر هم که من تو خونه باهات بازی میکنم بازم حس میکنم که نیازت برطرف نمیشه و قرار گرفتن در کنار همسن و سالهای خودت بیشتر برات شور و هیجان داره مخصوصا که ما خانواده کم جمعیتی هستیم و اطرافمون نی نی دختر و حتی پسر هم نداریم اگر هم هستند,نسبت دوری با ما دارندخواب آلود. البته بچه های این دوره زمونه اکثرا همینطور هستند مامانی. یادمه من وقتی,همسن تو بودم با بازی کردن با دختر خاله ها و دختر عمه و پسر عمه هیچ وقت حس تنهایی نداشتم با اینکه خودم تک فرزند  بودمآرام.

این روزها اکثرا اخرهفته ها سعی میکنیم بریم بیرون.  یک سری رفتیم قلعه رودخان و اونجا عکس,سنتی با لباس محلی گرفتیم و خیلی جای خوبی بود و شما هم از اون لباسهاا خیلی خو شت اومده بودخندونک. هفته قبلی هم رفتیم استارا و یک سری خرید کردیمچشمک.  

خریدهای دخترونه  شما هم که جای خود,داشت مثل لاک و اسپری مخصوص دخمل کوچولوها که همونجا کنار دریا درش رو گم کردی و...  .اونجا بعد,از نهار که اکبر جوجه بدمزه خوردیمسبز و تو هم اصلا دوست نداشتی رفتیم دریا و واقعا سرد بود و منو شما و بابا از این موتورهای چهار چرخ سوار,شدیم که خیلی خوب بود.

شبها مون هم که به دیدن سریال کیمیا میگزره. اینو برات نوشتم چون واقعا این فیلم رو دوست داری و از لحظه شروع تا اتمامش از جلوی تی وی تکون نمیخوریتعجب. امیدوارم روزی که خاطراتتو میخونی با خوندن این مطلب این فیلم برات تداعی بشه عشقممحبت

عاشقانه حرف های ملوسیت رو دوست دارم گرچه همه بهم میگن که باید درستش,رو بهت بگم اما من لذت میبرم از این دورانت و از حرفات. مثلا به ارنج میگی,زانو و به چانه میگی,پیشونی. فدات بشم ماه پیشونیه مامانقه قهه

دیگه اینکه خونمون رو هم گذاشتیم برای فروش,و هر از چند گاهی میان برای دیدنش و جالب اینکه وقتی داریم بحث میکنیم منو بابا برای خرید و فروش و اینجور چیزها شماهم تو مذاکرات ما دخالت میکنی و اظهار نظر میفرمایید,دختر گلم تعجبچشمکو همش میگی بریم خونه پایینیه و منظورت خونه قبلیمون که طبقه پایین خونه مامان زری اینا هست.

جدیدا برات تو اینستاگرام پیج درست کردم روزانه عکسهاتو اونجا میزارم. اما مامانی اینجا راحت ترم و اینجارو بیشتر دوست دارم.

از بی اشتهاییت هرچی بگم کم گفتم و دیگه واقعا خسته امگریهشاکیکچل. و دوباره رو اورزم به شربت های ویتامین و طی تجربه ای که از قبل دارم سندروس از بین مولتی ویتامینها بهتر بود بخاطر همین این ماه مولتی ویتامین سندروس رو برات گرفتم. خدا کنه که بهتر بشی مامانی خیلی نگران وضعیت غذا خوردنت هستمخطا

 

یه موضوع دیگه ای هست اینه که تو پست تولدت هم نوشتم که برات تولد بگیرم غمگیناما برای امسال نظرم عوض شد و یجورایی شرمندت شدم مامانیخطا. منو ببخش قول میدم که سال دیگه جبران کنم. امسال شرایطمون برای تولد گرفتن جور نیست. هر چند من روز تولدت برات جشن گرفتم و بدون جشن هم نبود عزیزکم اما مفصل نبود خانمی. به هر حال مامان رو بخاطر این کم لطفی ببخش.

 

 

 

 

سی و هشت ماهگی روژینازی و تولد مامانی فاطمهجشن

 

 

 

 

 

 

دخترک پاییزی منبغل

 

 

 

پدر جانی و دخمل جانیمحبت

 

 

 

عکسهای سنتی با لباس محلی که تو اتلیه ی  قلعه رودخان گرفتیمخندونک

 

 

 

 

 

 

دخملیه ناراحت.زبان

 

 

 

 

 

پاپوش هایی که من ایده اشو رو به مامانی دادم و زحمت کشید برات بافت. خیلی ناز شده دست مامان گلم درد نکنهبوس

 

 

 

 

 

 

دخملی تو رستوران منتظر هیمیشه. هیمی به زبون روژینایی یعنی سیب زمینیخوشمزه

 

 


 

 

 

کریسمس مبااااااااااااااااااااارکمحبت

روژینایی با درخت کریسمس و تیپ بابا نوئلی در اغاز سال 2016.چشمک

 

 

 

 

 

 

ژست های عسل عسلیه مامانمحبت

 

 

 

 

 

 

 

روژینازی منتظره تا بابا جون براش اب پرتقال بگیره و میل بفرماینزبان

 

 

 

 

 

 

این عروسک خوشگل رو مهروز جان نوه ی دایی مامانی فاطمه زحمت کشیده برات خریده و وقتی اومده بودند خونمون برات اوردند و وقتی بازش کردی خیلی خوشحال شدی. این عروسک مایعات میخوره و جیش میکنه. ممنونم از مهروز عزیز و مامان مهربونش که دختر دایی مهری هست اسمش عزیزم و دختر دایی مامانی فاطمه است. بوسمحبت

 

 

 

 

خودم هم این عروسکو خیلی دوست دارم خندونک

 

این لباس,رو هم خاله اکرم  /,خالم / برات خریده. 

 

 

 

سفر به استارا

 

 

 

 

سلفیمون کنار دریا.خخخخخخخخخندونک

 

 

 

 

اول اسم منو شما و بابا نادر مهربونراضی

 

 

 

 

 

 

جلوی در خونمون قبل از رفتن من به کلاس و بردن شما به خونه مامانی.

 

 

 

 

 

عاشق توت فرنگی هستی و جالب اینه که بهش میگی البالوقه قهه

 

 

 

 

 

 

 

 

وقتی روژینا گلی با مامان میاد کلاس و خیلی خانمانه سر کلاس میشینه و اجازه میده که مامانش به خوبی تدریسشو بکنه. مرسی از همکاریت دختر نازم.محبت

 

 

 

 

 

این عکسها هم برای همین امشب که واقعا هوا عالی بود و بردیمت پارک. فدای ژستهای قشنگت ملووووووس

 

 

 

 

 

و شربت مولتی ویتامین سندروس. و خوراندن این شربتها به شما برای اشتهات قصه ایست تمام نشدنیغمگین

 

 

 

 

خلاقیتهای شما. وقتی این استیکرها رو چسبوندی به دفترت بهم گفتی مامان چرا پا ندارند منم گفتم عزیزم پاهاش رو خودت بکش. ببین چقدر صاف براشون پا کشیدی حتی کفشم براشون کشیدی افرین دختر خلاقم

 

 

 

 

اینجا هم پایینش رنگین کمون کشیدی و گفتی مامان چون دامنش رنگین کمونیه منم رنگین کمون کشیدم

 

 

برای این استیکر هم گل کشیدی با احساسم

 

 

 

 

 و عکس اخر.

الله نگهدارت باشه عزیزم  و در پناه خدا همیشه سلامت و شاد و موفق باشی یکی یکدونه ی مامانمحبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)